عبور یک دایناسور دهه شصتی از عصر دیجیتال

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲ دقیقه

یکی از نشانه‌هایی که ظالمانه چشم توی چشم شما می‌ایستد و با لبخند می‌گوید که «داری پیر میشی» خاطره‌هایی است که وقتی برای یک نفر از اهالی نسل جدید تعریف می‌کنی چنان با بهت نگاهت می‌کند که انگار به یکی از بقایای پارک ژوراسیک خیره شده. باور کنید که ظالمانه است؛ همین روند تغییر دوره زمانه را می‌گویم که تا به مارسید چنان سرعتی به خودش گرفت که خاطرات کودکی ما برای نسل امروز از شدت بدوی بودن، عجیب و خنده‌دار شد. حالا دیگر متولدین دهه هفتاد و هشتاد، دارند نقش آدم‌بزرگ‌های جامعه را به خود می‌گیرند و کم کمک نک و نال‌ها و گلایه‌های ما بچه‌های دهه شصت از دوران کودکی‌مان حوصله بقیه را سر می‌برد و خاطره گفتن از رامکال و خانواده دکتر ارنست و انواع و اقسام کمبودها و محدودیت‌های مخصوص دهه شصت هم از شدت تکرار چنگی به دل نمی‌زند. به نسل جوان امروز که بی‌رحمانه ما را پیر می‌کنند قول می‌دهیم که این آخرین غر زدنمان باشد همین یک  دانه آخر را هم تحمل کنید بعد دیگر قول می‌دهیم به‌عنوان آخرین نسل شاهد باجه زرد تلفن عمومی و صف شیر و سیگار و بوق ماشین پخش پرسی گاز و سهمیه یک ساعته برنامه کودک راس ساعت پنج و شونصد صفحه مشق عید سکوت کنیم و خیلی زود پیر شویم و … .

تقصیر ما نیست. داستان از این قرار است که ما نقش نسل شگفت‌زده‌ای را بازی کردیم که درست وسط یک انقلاب پرشور و شتاب به نام «دیجیتال» سر از تخم در آورد و مات و مبهوت شاهد بود که چطور  با سرعتی غریب، وسایل ارتباطی از باجه زرد تلفن عمومی و دو کانال تلویزیون سیاه‌وسفید به گوشی‌های هوشمند و بی‌شمار کانال‌های تلویزیونی و ماهواره‌ای و تلگرامی تبدیل شد. حالا هی می‌ایستیم مکث می‌کنیم دستی به چانه‌مان می‌کشیم یک نگاه به  آن ور یک نگاه به این ور می‌اندازیم و در مقام مقایسه فکمان می‌افتد.

مثلا ما دایناسورهای دهه شصتی دلمان خوش می‌شد به دیدن چراغ  روشن اتاق خانه روبه‌رو؛ وقتی عاشق می‌شدیم. همین حس اینکه آن روبه‌رو یک نفر همپای ما شب بیدار است دلگرممان می‌کرد. یا سکوت پشت گوشی تلفنی که هنوز به فناوری نمایشگر شماره تجهیز نشده بود. برق در چشممان می‌انداخت. یا حتی صدای فوت پشت گوشی، باد در گیسوان احساسمان می‌پیچاند. جانم برایتان بگوید که آن روزها چراغ‌های رابطه هنوز به روی گوشی‌ها کوچ نکرده بود که با آفلاین شدنش دلمان بلرزد. در بساط هیچ اپراتوری هم اینترنت پرسرعت همراه نبود که هی پول بدهی و هی این E روی آنتن گوشی بیاید که یعنی اینترنت کند و لعنتی است و هرچه تایپ کنی که «سلام. خوبی؟ ببخشید اینترنتم قطع بود.» هی نرسد و هی Seen  نشود که نشود. آن‌قدر نشود که دیگر کار از کار بگذرد و چراغ رابطه در کل خاموش بشود… کاش اپراتور ارایه دهنده اینترنت پرسرعت خفن فلان پلاس دست‌کم در خدماتش گزینه «پادرمیانی» هم می‌گذاشت.



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۵۰ دیدگاه
  1. hamed

    در ضمن متن عالی بود

  2. قاسم

    کوتاه بود و خیلی خلاصه ولی جالب بود
    مخصوصا گلایه از اپراتور ها …
    اما فکر کنم تنها نسلی که فقط با خاطراتش زندگی کرده ما دهه شصتی ها باشیم
    نسل های قبل تر با” زندگی” زندگی کردن! نسل های بعد تر با “هیچ” زنده هستن
    فقط ما هستیم که یچیزی بین زندگی و هیچ هستیم اونم “خاطرات” است
    نسلی که قدرت انجام هر کاری رو برای پیشرفت داشت و راهشو بلد بود
    اما …

  3. میلاد

    عالی بووووووووووووووووووووود

  4. محمد

    یعنی وقتی از قدیم گفتین دلم ضعف رفت.
    چقدر بیشتر احساس انسان بودن میکردم.
    الان حس میکنم اسیرم و تحت سلطه ی دوره زمان.
    جوری شده که اگه بخوای هم نمیشه مثل قدیمای خودت باشی.
    من که از ماشینی شدن با این سرعت نفرت دارم.

  5. میلاد

    البته شمارو نمیدونم ولی زنگ میزدن خونه ما فوت میکردن ما فش میدادیم
    و بالعکس

  6. محمدرضا شکوری

    عالی بود من دهه هفتادی هستم این عاقبت در انتظار ما هم خواهد بود….

  7. پوریا

    بسیار عالی

  8. سعید

    سلام وقت شما عزیزان خوش و خرم.
    مطالبتان واقعا جالب و خواندنی بود .ممنون از زحماتتان.
    لطفا باز هم از این دست مطالب بنویسید.من که الان حسابی رفتم تو فاز اون دوران. تلاش برای رسیدن و دیدن به موقع برنامه کودک.اگر نا موفق میشدیم واقعا تمام روز احساس شکست و پشیمانی داشتیم.

  9. آریان

    جالب بود…..

  10. محسن خان

    واقعا
    این تکنولوژی روز به روز داره مارو از هم دورتر میکنه…

  11. علیرضا

    جالب بود
    🙂

  12. آرمان

    زنده باد
    عجب قلمی !
    ممنون

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما