سفرهای گالیور؛ هجو انسانیت در لباس قصهای کودکانه
ساموئل جانسون (۱۷۰۹-۱۷۸۴) جزو اولین کسانی بود که ادبیات ژانری را به خاطر ذات خیالانگیزش جدی نگرفت. این منتقد، شاعر و فرهنگنویس در وصف سفرهای گالیور (Gulliver’s Travels) بیانیهای مختصر و مفید صادر کرد: «وقتی حرف از جماعت غولها و کوتولهها در مان باشد، حرف زدن از چیزهای محیرالوقوع دیگر نیز بسیار آسان است.» از عصر جانسون تاکنون، بسیاری از آثار فانتزی و علمیتخیلی مورد هدف بیاناتی تحقیرآمیز از این قبیل قرار گرفتهاند. جهشهای خیالی عظیمی که ویژگی اصلی چنین آثاری است، بهعنوان دلیلی موجه برای نادیده گرفتنشان ارائه شده است.
من از ساموئل جانسون چیزهای زیادی یاد گرفتهام. در واقع نظریات من راجعبه هنر و فرهنگ بیشتر از هرکسی تحتتاثیر اوست. ولی در این زمینهی خاص او اشتباه میکرد. به احتمال زیاد آقای جانسون رمان را تا آخر نخوانده بود، چون عمیقترین و متفکرانهترین بخشهای آن نه در فصول اولیه که حول محور «کوتولهها» (لیلیپوتیها) و «غولها» (برابدیگنگیها) میچرخد، بلکه در فصول پایانی مشاهده میشود. سفرهای گالیور در قالب یک قصهی فانتزی مدرنیزهشده آغاز میشود، ولی هجو اجتماعی و نظریات سیاسی انتهای کتاب، روی جنبههای فانتزی آن سایه میاندازد.
(راستی دقت کردهاید تصویری که از اغلب کتابها در ذهن مردم ذخیره میشود، واقعهای است که در بخش آغازینشان اتفاق میافتد؟ دن کیشوت بیش از هزار صفحه حجم دارد، اما همه صحنهی هجوم بردن به آسیابهای بادی را که جزو بخشهای آغازین کتاب است به خاطر دارند. در جستجوی زمان از دسترفته نزدیک به دو هزار صفحه حجم دارد، اما همه قسمت مربوط به کیک مادلن را از کتاب اول به خاطر دارند). سفرهای گالیور نیز به همین سرنوشت دچار شده: چیزی که عمدهی مردم از کتاب به خاطر دارند، دشمنان لیلیپوتی گالیور است. اگر کمی بدبین باشیم، میتوان ادعا کرد که تاریخچهی ادبیات و نظریات ادبی حول محور ۵ درصد از ادبیات کلاسیک میچرخد).
صفحات آغازین گالیور غلطانداز هستند. سوییفت سناریویی را پیش روی خواننده میگذارد که یادآور آثار دکتر سوس (Dr. Seuss) است و باعث شده بسیاری از منتقدان آن را داستانی کودکانه در نظر بگیرند. اگر نگرشی روانکاوانه به داستان داشته باشیم، به نظر میرسد که چنین دیدگاهی حقیقت دارد. گرفتار شدن گالیور به دست لیلیپوتیها نقش کامروایی (Wish Fullfilment) را برای خوانندگان ریزنقش داراست. تعالیم دکتر فروید به کنار، مخاطب دکتر سوییفت (دارای مدرک دکترا در رشتهی الهیات، ۱۷۰۲) قشر کودک و نوجوان نبود. بله، او بابت نقش محوریاش در توسعه یافتن سه مکتب مختلف از ادبیات ژانری – فانتزی، علمیتخیلی و داستان ماجراجویانه – لایق تحسین است. ولی دستاورد سوییفت به تعریف کردن قصههای سرگرمکننده محدود نمیشود. کاربرد عناصر غیرواقعی رمان او حیرتزده کردن و سرگرم کردن مخاطب نیست. در تمامی مقاطع داستان، عناصر فانتاستیک در خدمت هجو و تفکر نقادانهی او درآمده است.
سوییفت تنها نویسندهای نیست که عناصر فانتاستیک در داستانهایش چنین کاربردی دارند. تقریباً از تولد قصهگویی تاکنون، آثار خیالپردازانه ابزاری قدرتمند برای انتقاد از اجتماع بودهاند. اُوید و هومر، آپولیوس (Apuleius) و فرانسوا رابله (Francois Rabelais)، اچ.جی. ولز (H.G. Wells) و اولاف استیپلدون (Olaf Stapledon)، آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley)، جورج اورول (George Orwell)، مارگارت آتوود (Margaret Atwood) و رابرت هاینلاین (Robert Heinlein) معرف حضور همه هستند. امروزه نیز درونمایههای مرتبط با علمیتخیلی و فانتزی در آثار جریان اصلی و مطرح همچون شوخی بیپایان (Infinite Jest) و جاده (The Road) یافت میشوند. غافلگیر شدید؟ نباید بشوید. خوانندگان باید انتظار داشته باشند بکرترین ایدههای جدید از ذهن نویسندگانی تراوش کند که جسارتشان در حدیست که جنس تار و پود دنیای عادی را عوض کنند و قواعد آن را از نو تعریف کنند.
ولی حتی در جمع نویسندگان بزرگ نیز سوییفت جسورترین هجوگراست. در سفرهای گالیور او روشی ساده و لذتبخش برای انتقال تیزترین طعنههایش پیدا کرد: تلاش لموئل گالیور برای توصیف تمدن پرایرادش به افراد جدیدی که ملاقات میکند. بنابراین کسانی که سفرهای گالیور را داستانی برای کودکان توصیف میکنند (صرفنظر از پاراگرافهای زننده و شوخیهای توالتی کتاب) یا گمان میکنند هدف از نوشته شدن کتاب فرار از واقعیت یا سرگرمی صرف است، مرتکب یکی از بزرگترین سوءتفاهمها در تاریخ ادبیات شدهاند و بهقولی رمان را درک نکردهاند. جسورانهترین و هوشمندانهترین پاراگرافهای کتاب ربطی به لیلیپوتیها و برابدیگنگیها ندارند. این کتاب حول محور نژادی به نام بریتانیایی میچرخد.
در ادامه برخی از پاراگرافهای کتاب آورده میشود تا خودتان کودکانه بودن یا نبودشان را قضاوت کنید.
در پاراگراف زیر، گمان میرود گالیور نمایندهی ویژگیهای طبقهی اشرافزاده است، چون طرف صحبت او فکر میکند تحسینبرانگیزترین و بافضیلتترین افراد سرزمین گالیور جزو این طبقه از جامعه هستند. همانگونه که گالیور توضیح میدهد، اینطور نیست:
تصور او از اشرافزادگان، با نمونهی واقعیشان بسیار فرق داشت: اشرافزادگان جوان ما از بچگی در ناز و نعمت بزرگ میشوند و وقتی سنشان قد بدهد، با زنان بدکاره همبستر میشوند و از آنها بیماری مقاربتی میگیرند و قوهی جوانیشان را به باد میدهند. وقتی ثروتشان به باد رفت، با زنی نفرتانگیز و ناسالم از خانوادهای پست ازدواج میکنند (فقط به خاطر پول)، زنی که از او متنفرند. ماحصل چنین ازدواجهایی کودکانی ناقصالخلقه، ضعیفالبنیه و مبتلا به خنازیر است. این خانوادهها بهندرت از سه نسل بیشتر ادامه پیدا میکنند، مگر اینکه زن خانواده، برای تداوم نسل، از میان مردان همسایه یا محل، پدری سالم انتخاب کند…
در ادامه، گالیور تلاش میکند تا کشمکشهای درگرفته میان کشورها را به میزبانش توضیح دهد:
او از من پرسید: «معمولاً دلیل کشورها برای جنگیدن با یکدیگر چیست؟» من پاسخ دادم: «دلایل بیشمار دارند. اما از میان مهمترینشان به اشاره به چند مورد بسنده میکنم. یکی از دلایل بلندپروازی شاهزادگانیست که فکر میکنند ملک و مردم تحت اختیارشان برای حکومت کافی نیست. دلیل دیگر، فساد وزراییست که اربابانشان را وادار به جنگیدن میکنند تا نارضایتی رعیت جماعت از دستگاه پلید حاکم بر آنها در نطفه خفه شود و توجهشان به سمت دیگری معطوف شود. اختلاف نظر راجعبه مسائل جزئی نیز جان میلیونها نفر را گرفته است: مثلاً اینکه آیا گوشت تن عیسی نان است یا نان گوشت تن عیسی، اینکه آب فلان توت خون است یا شراب، آیا سوت زدن عامل فساد است یا فضیلت، اینکه آیا باید نامه را باز کرد یا در آتش انداخت، بهترین رنگ برای دوختن کت چیست: سیاه، سفید، قرمز یا خاکستری؟ کت باید کوتاه باشد یا بلند، باریک باشد یا عریض، کثیف باشد یا تمیز و غیره. جنگهایی که به خاطر اختلاف نظر به پا میشوند، جنونآمیزترین و خونآلودترین جنگها هستند و بیشتر از بقیهی جنگها به طول میانجامند، خصوصاً اگر مواردی که سرشان اختلاف نظر ایجاد شده، با هم فرقی نداشته باشند.»
در نهایت سختترین کار ممکن – یعنی توصیف سازوکار دادگاه – روی دوش گالیور میافتد:
بهشان گفتم در میان ما طبقهای از مردم هستند که از از دوران کودکی به آنها آموزش داده میشود که از طریق بازی با کلمات و بسته به خواستهی کسانی که بهشان حقوق میدهند، ثابت کنند سفید سیاه و سیاه سفید است. در نظر این طبقه باقی مردم برده هستند. مثلاً اگر گاو من چشم همسایهام را گرفته باشد، وکیلی استخدام میکند تا از طریق او ثابت کند گاو من باید مال او باشد. حال من باید وکیلی دیگر استخدام کنم تا از حق من دفاع کند، چون مطابق قانون هیچ انسانی حق ندارد به نمایندگی از خودش صحبت کند. در این مثال، خاص، بنده بهعنوان صاحب گاو با دو مشکل بزرگ مواجه هستم: اول اینکه چون به وکیل من از وقتی که در گهواره بوده دروغ و دغل یاد دادهاند، حالا که مامور دفاع از حق شده، نمیداند چه خاکی به سرش بریزد. او همیشه در این وادی حس معذب بودن یا حتی انزجار میکرده است. مشکل دوم این است که وکیل من ششدنگ حواسش باید جمع باشد، وگرنه بهعنوان کسی که نام مقدس قانون را خدشهدار کرده، از طرف قضات مورد مواخذه قرار میگیرد و همنوعانش او را طرد خواهند کرد. برای همین من برای حفظ گاو خود دو راهکار اندیشیدهام. راهکار اول رشوه دادن به وکیل رقیبم است تا او را مجاب کنم طوری وانمود کند که انگار حق با رقیب من است و بدین ترتیب باعث باختن او شود. راهکار دوم این است که به وکیلم بگویم تا حد امکان خواستهی مرا دور از عدالت نشان دهد و با زبان بیزبانی بگوید که گاو باید پیش رقیبم بماند: اگر این کار ماهرانه انجام شود، حسن نیت قاضی را فراهم خواهد کرد و گاوم به من برگردانده خواهد شد.
پاراگرافهای نقلقولشده هرکدام از قسمت پایانی سفرهای گالیور برداشته شدهاند. این قسمت به سفر گالیور به سرزمین هوئیهِنِمها (Houyhnhnms) میپردازد: نژادی از اسبهای عاقل که در کنار گونهای از انسانهای وحشی به نام یاهوها (توجه کنید که سوییفت چطور دین خود را به لغتنامه و عصر اینترنت ادا کرده است) میپردازد. اگر فیلمسازی مدرن بخواهد این قسمت از رمان را اقتباس کند، محتوای زیادی در اختیار نخواهد داشت: صحنههای این فصل همه بستری برای بیان شدن دیالوگ و گفتمان هستند. دیگر از آن فرصت طلایی که «کوتولهها» و «غولها»ی فصلهای پیشین برای استفاده از جلوههای ویژه فراهم کرده بودند خبری نیست. ولی کسانی که با خوی ستیزهجوی جاناتان سوییفت آشنا باشند، میدانند که او نیز جلوههای ویژهی مخصوص به خود را داشت؛ جلوههای ویژهای که برای اجرا شدن به برنامههای پیشرفته یا انیمیشن استاپموشن نیازی نیست.
با اینکه هدف اصلی سوییفت هجو کردن بود، اما او مسیر را برای رونق گرفتن ادبیات ژانری در آینده هموار کرد. سفرهای گالیور در اصل پدربزرگ داستانهای ماجراجویانهی اچ. رایدر هگارد (H. Rider Haggard) و رویارد کیپلینگ (Ruyard Kipling) است و همچنین یادآور این است که ادبیات سفرنامهای فرمول بسیاری از داستانهای عامهپسند آتی را تعیین کرد. ژانر فانتزی بهنوعی ضمیمهی چنین آثاری است: دقت کردهاید که آثار فانتزیای که نقشهای به آنها الحاق شده چقدر زیاد است؟ سفرهای گالیور نیز بدونشک بخش مهمی از این میراث است. همچنین آثار ژانر دیگری نیز در صفحات این کتاب مشاهده میشود: بهطور دقیقتر، در قسمتی که گالیور به جزیرهی معلق در هوای لاپوتا سفر کرد. در این قسمت ما وارد حوزهی علمیتخیلی میشویم. توضیحات او پیرامون قواعد مغناطیسیای که معلق ماندن جزیره در هوا و حرکت آن را توجیه میکند، شاید از لحاظ علمی منطقی به نظر نرسد، اما همین که نویسنده خودش را ملزوم دیده تا برای پدیدهای محیرالوقوع توضیحی تکنولوژیک ارائه دهد، ریشههای علمیتخیلی آن را نشان میدهد. قصهگویانی که قصههای هزارویکشب و قصههای شاهپریان گریم را تعریف کردند، نیازی به چنین کاری احساس نکردند و تصمیم سوییفت، با اینکه اثری کوتاه و گذرا در رمانش دارد، نمایندهی ذهنیتیست که در آینده ژول ورن و اچ.جی.ولز با قدرت بیشتری اقتباس کردند.
بهطور کلی ارتباط محکمی بین سفرهای گالیور و فابولیستهای مدرن همچون جی.آر.آر. تالکین و جی.کی. رولینگ وجود دارد. ولی عناصر خیالانگیز سفرهای گالیور نباید منجر به نادیده گرفتن هجویات تند و تیزی شود که این رمان را به شاهکار تبدیل کرد. بزرگترین دستاورد سوییفت – که همچنان آموزنده است – نوشتن کتابی راجعبه سفرهای دور و درازیست که بیشتر از هرکسی ساکنین منزل را هدف قرار میدهد. حتی ساموئل جانسون هم باید متوجه میشد که نبوغ سوییفت در توصیف دقیق «کوتوله»هایی نهفته است که هیچگاه به لیلیپوت نرفته بودند.
نویسنده: تِد جویا (Ted Gioia)
منبع: conceptualfiction.com
از دیجی کالا مگ میخوام که حتما این مقالههارو حمایت کنه. این رو میگم چون بارها دیدم که نویسندههایی که چیزهای مهم مینویسند بعد از یه مدتی فراموش میشن و جای نوشتههاشونو یه سری مقاله در مورد فلان گوشی ۴ تا دوربین داره اون یکی فیلم که خود آقایون هم میدونند ۱۰ دقیقه هم ارزش دیدن نداره این هقته تو اینقدر سالن اکران نشد بجاش تو اونقدر سالن اکران شد، میگیرند.
قصد توهین به هیچ کدوم فردی از تحریریه دیجی کلامگو ندارم. فقط خدایش حالم گرفته میشه که همچین نوشتههای خوبی به این شدت کم شده.
_____________________________________
آقای آذسن مقالههاتون خیلی عالیه.
راستی یه خواهشی داشتم میشه یکمی در مورد theme( فکر کنم معادلش میشه درونمایه؛ چون مطمئن نبود انگلیسی نوشتم ) در داستانها هم بنویسید.
آقا ممنون، لطف داری. ولی جا داره بگم این مقاله رو خودم ننوشتم. ترجمهست. اسم نویسنده و منبع انتهای مقاله ذکر شده.
راجعبه درونمایه هم قبلاً مطلب ترجمه کردم. توی سایتم منتشر شده:
https://azsan.ir/blog/central-theme/