زیست‌شناسی درباره‌ی عشق زمینی چه می‌گوید؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۹ دقیقه

او را می‌بینید و قلبتان شروع به تند تند تپیدن می‌کند. حسابی عرق می‌کنید و بدن شما هورمون‌هایی ترشح می‌کند که باعث می‌شود از درون گرم شوید. تقریبا هر چیز دیگر در اطراف خود را نادیده می‌گیرید و او تمام فکر و ذکرتان را به خودش مشغول می‌کند. این‌ها بعضی از فرایندهای زیست‌شناختانه‌ای هستند که وقتی در مراحل اولیه‌ی عاشق شدن هستید، رخ می‌دهد. عشق چنان بخش بزرگی از زندگی انسان را در برگرفته که بازتاب آن را به صورت کاملا گسترده می‌توان در هنر و فرهنگ تمدن انسانی دید. در کتابخانه‌ها می‌توان یک عالمه داستان عاشقانه پیدا کرد و عشق درونمایه‌ی بیشتر فیلم‌ و موسیقی ما را تشکیل داده است. ولی واقعا عشق چیست و چرا عاشق می‌شویم؟ آیا عشق و دوست داشتن مختص ما انسان‌هاست؟ آیا در موجودات زنده‌ی دیگر هم عشق وجود دارد؟ برای درک بهتر عشق از منظر زیست‌شناسی، بهتر است ریشه‌های آن بررسی کنیم. ریشه‌هایی که به میلیاردها سال قبل و سپیده‌دم حیات باز می‌گردد.

ریشه‌ی عشق زمینی را باید در تولید مثل جستجو کنیم. تولید مثل اسانس حیات روی زمین است و برای حفظ بقا به کار می‌آید. هرچند یک تک موجود زنده نمی‌تواند جاودان بماند، ولی می‌تواند موجوداتی مثل خودش را برجای بگذارد. همه‌ی موجودات زنده تولید مثل می‌کنند تا هرچند که خودشان رفتنی هستند، ولی نسلشان باقی بماند. ولی داستان به این سادگی‌ها هم نیست. از نظر زیست‌شناسی، عشقی که ما تجربه می‌کنیم هرچند که ریشه در همین غریزه دارد، ولی خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. ما مغز بزرگی داریم که زندگیمان را فوق‌العاده پیچیده‌تر از زندگی بسیاری دیگر از موجودات زنده کرده است. ما پدیده‌ای به نام احساسات را درک می‌کنیم.

سپیده‌دم حیات روی زمین حدود ۴ میلیارد سال پیش رخ داد. میلیاردها سال طول کشید تا موجودات زنده، پیچیده‌ و پیچیده‌تر شوند. خیلی سریع که در طول تاریخ به جلو حرکت کنیم، به ۶۰ میلیون سال پیش می‌رسیم. زمانی که اولین «نخستی‌‌سانان» (Primates) بوجود آمدند. به مرور زمان بعضی از نخستی‌سانان صاحب مغز بزرگتری شدند. مغز بزرگ موهبت بزرگی بود که باعث شد این پستانداران به مراتب باهوش‌تر از دیگر موجودات زنده باشند و زندگی پیچیده‌تری داشته باشند. ولی مغز و در نتیجه سر بزرگتر، یک مشکل بزرگ بوجود آورد. سر جنین بعضی از نخستی‌سانان آن‌قدر بزرگ بود که نمی‌توانست به راحتی از کانال زایمان عبور کند. به همین دلیل است که گوریل، شامپانزه و البته انسان، زایمان سختی دارند. در نتیجه نوزادان این گونه‌ها تقریبا نارس به دنیا می‌آیند و بسیار ضعیف و ناتوان هستند. نوزادان نیاز به مراقبت شدید مادر دارند و در نتیجه زمان کودکی خیلی طولانی می‌شود. طولانی شدن زمان کودکی و سال‌ها نیاز به مراقبت تا رسیدن به سن بلوغ، خطرات زیادی برای کودک دارد. در بسیاری از نخستی‌‌سانان امروزی، مادری که صاحب بچه است نمی‌تواند تا زمانی که بچه از شیر او بی نیاز شده، دوباره جفت‌گیری کند. نری که قصد جفت‌گیری با آن مادر را دارد، اول باید بچه‌اش را بکشد. این جور کودک‌کشی‌ها در بین گونه‌هایی مثل گوریل‌ها، میمون‌ها و دلفین‌ها رایج است.

کودک‌کشی در بین بسیاری از گونه‌های نخستی‌سانان و همچنین دلفین‌ها رایج است.

کودک‌کشی در بین بسیاری از گونه‌های نخستی‌سانان و همچنین دلفین‌ها رایج است.

«کیت اوپی» از کالج دانشگاهی لندن و همکارانش ایده‌ی خیلی جالبی دارند. تقریبا روابط بین نرها و ماده‌های یک-سوم نخستی‌‌سانان از نوع «تک همسری» (Monogamy) است. اوپی و همکارانش در سال ۲۰۱۳ گفتند که احتمالا رفتار تک‌همسری برای جلوگیری از کودک‌کشی بوجود آمده است. گروه او برای اینکه بفهمند جفت‌گیری و فرزندپروری چگونه در طول تکامل تغییر کرد، شجره نامه‌ی نخستی‌‌سانان را به دقت مطالعه کردند. تحقیقات آن‌ها نشان داد که کودک‌کشی، موتور محرک رفتار تک‌همسری در ۲۰ میلیون سال گذشته بوده است.

بعضی دیگر از گونه‌های نخستی‌‌سانان راه‌حل دیگری برای این مسئله پیدا کردند. به همین دلیل است که همه‌ی نخستی‌‌سانان تک همسر نیستند. برای مثال شامپانزه‌ها و بونوبوها در روابط جنسی بسیار بی قید و بند هستند و این بی قید و بندی در رابطه، احتمال کودک‌کشی را کم می‌کند. نرها بچه‌ها را نمی‌کشند چرا که نمی‌دانند کدام بچه مال خودشان است و کدام بچه مال خودشان نیست. ولی در آن گونه‌هایی که نرها و ماده‌ها به هم وفادار هستند و پیوند محکمی دارند، از آن‌جا که نرها می‌توانند از ماده‌ها مراقبت کنند، شانس بقای فرزندان و کشته نشدن توسط نرهای دیگر بیشتر می‌شود. اوپی می‌گوید که تکامل برای این گونه‌ها، تک‌همسری را ترجیح داده است.

اوپی می‌گوید که مراقبت بیشتر نرها باعث شد جوامع انسان‌های اولیه بزرگ شوند. این اتفاق به نوبه‌ی خود باعث بزرگ و بزرگتر شدن مغز شد. شواهد و مدارکی برای این موضوع وجود دارد. زمانی که مغز شروع به بزرگ شدن کرد، همکاری بیشتر شد و گروه‌های اجتماعی بزرگ‌تر شدند. ما می‌توانیم روند افزایشی زندگی در گروه‌های اجتماعی بزرگ‌تر را از تقریبا دو میلیون سال پیش و گونه‌ی «هومو ارکتوس» ببینیم.

نیاز به مراقبت از فرزندان در دوران طولانی کودکی نخستی‌سانان، باعث شد که نرهای بسیاری از آن‌ها برای حفاظت از بچه‌ها در کنار جفت خود باقی بمانند.

نظر می‌رسد در مغز بزرگ ما قسمت‌هایی وجود دارد که مسئول ایجاد احساسات عاشقانه هستند. «استفانی کاچیوپو» از دانشگاه شیکاگو در ایلینویز به مطالعه‌ی تصاویر fMRI قسمت‌هایی از مغز که مرتبط با عشق بودند پرداخت. او فهمید که بیشتر حالت‌های شدید و انتزاعی عشق وابسته به منطقه‌ای از مغز به نام «شکنج زاویه‌ای» (Angular Gyrus) هستند. این منطقه از مغز به خصوص در رابطه با جنبه‌هایی از زبان مثل کنایه، تشبیه و استعاره شناخته می‌شود. به هر حال این قضیه معنی‌دار به نظر می‌رسد چرا که بدون زبان پیچیده نمی‌توانیم جنبه‌های مختلف احساسات خود را بیان کنیم. مثلا شاعران و نویسندگانی که می‌توانند احساسات را خیلی خوب بیان کنند، احتمالا بخش شکنج زاویه‌ای مغزشان خیلی فعال است. بخش شکنج زاویه‌ای مغز فقط در انسان و میمون‌های بزرگ جثه یافت می‌شود.

کاچیوپو می‌گوید: «ما دقیقا نمی‌دانیم که این [شکنج زاویه‌ای] در میمون‌ها چه کاری انجام می‌دهد.» چرا که آزمایش‌های تکمیلی fMRI در میمون‌ها انجام نشده‌اند. بنابراین ما نمی‌دانیم که شامپانزه‌ها چه احساسی درباره‌ی جفتشان دارند. یافته‌های کاچیاپو این ایده که رشد مغز باعث بوجود آمدن عشق شد را تقویت می‌کند.

البته این نظریه که کودک‌کشی باعث شروع این فرایند شد، خود محل مناقشه است. همه‌ی دانشمندان با نظر اوپی که کودک‌کشی منجر به بوجود آمدن تک همسری شد موافق نیستند. انسان‌شناسی به نام «رابرت ساسمن» از دانشگاه واشنگتن در سن لوییس میسوری یکی از کسانی است که به این ایده شک دارند. او می‌گوید که هر دو پدیده‌ی تک همسری و کودک‌کشی چنان رفتارهای غیر معمولی هستند که ربط دادن آن‌ها به عشق نا محتمل است.

مطالعه‌ای که در سال ۲۰۱۴ انجام شد نشان می‌هد که تک همسری در نتیجه‌ی «استراتژی مراقبت از جفت» تکامل یافت. یعنی اینکه نرها با ماده‌ها می‌مانند تا مطمئن شوند کسی با او جفت‌گیری نمی‌کند. یک سال بعد، مطالعه‌ای دیگر، تکامل گروهی دیگر از نخستی‌‌سانان به نام «لمورها» را مورد بررسی قرار داد. این مطالعه نشان داد که رقابت بر سر ماده باعث تشویق وفاداری نرها به ماده‌ها می‌شد.

اوپی موافق نیست. او می‌گوید که روش‌های این پژوهش نمی‌توانند برای توضیح تک همسری شدن کافی باشند. واقعیت این است که بسیاری از نخستی‌‌سانان تک همسری ندارند و مشکلی برای آن‌ها پیش نمی‌آید. ولی یک چیز مشترک بین همه‌ی نخستی‌‌سانان وجود دارد. همه‌ی آن‌ها دارای رابطه‌ی مادر-فرزندی خیلی قدرتمندی هستند. ساسمن می‌گوید: «این [رابطه‌ی مادر-فرزندی قوی] حتی درباره‌ی نخستی‌های شب‌زی که تنها زندگی می‌کنند هم صادق است.» او می‌گوید فرایندهای مغزی که باعث پیوند مادر-فرزند می‌شوند، به نوعی برای به کارگیری در عشق رمانتیک بین دو جفت هم به عاریه گرفته شده‌اند.

فرایندهای مغزی که باعث پیوند مادر-فرزند می‌شوند، به نوعی برای به کارگیری در عشق رمانتیک بین دو جفت هم به عاریه گرفته شده‌اند.

فرایندهای مغزی که باعث پیوند مادر-فرزند می‌شوند، به نوعی برای به کارگیری در عشق رمانتیک بین دو جفت هم به عاریه گرفته شده‌اند.

شواهدی از علم عصب‌شناسی نشان می‌دهد که او درست می‌گوید. با این تفاوت که در عشق بین دو جفت، مرحله‌ی اول تمایل جنسی است. ما به فرد دیگری احساس جاذبه می‌کنیم. تماشای او باعث ترشح هورمون‌هایی می‌شود که احساس خوبی به ما دست می‌دهد. دوست داریم که برای همیشه با او باشیم. در این هنگام قسمتی از دستگاه لیمبیک یا سامانه‌ی عصبی احساسی ما که اتفاقا یکی از بخش‌های باستانی مغز انسان است، فعال می‌شود. این شامل «اینسولا» (Insula)، قسمتی که مرتبط با تجربیات شدید احساسی هست هم می‌شود. «جسم مخطط شکمی» هم به شدت فعال می‌شود. این قسمت مربوط به فرایند پاداش مغز است و مثلا وقتی یک چهره‌ی جذاب می‌بینیم فعال می‌شود. نگریستن به چهره‌ی کسی که به او علاقمند هستیم، باعث فعال شدن فرایند پاداش مغز می‌شود.

وقتی علاقه وارد مرحله‌ی بعدی یعنی عشق رمانتیک می‌شود، باز هم دستگاه لیمبیک نقش مهمی ایفا می‌کند. این دستگاه دو هورمون دوپامین و اوکسی‌توسین را ترشح می‌کند و باعث پیوند دو نفر می‌شود. کاچیوپو می‌گوید معنیش این است که لذت شدید از مرحله‌ی علاقه‌ی جنسی به طور مستقیم به عشق ختم می‌شود. عشق از دل «میل» (Desire) بیرون می‌آید. شما نمی‌توانید عاشق کسی شوید که به او تمایل نداشته‌اید.

همزمان بعضی دیگر از قسمت‌های مغز غیر فعال می‌شوند. مثلا پژوهش‌ها نشان داده‌اند که «قشر پیش پیشانی» غیر فعال می‌شود. این قسمتی است که در تصمیم‌گیری‌های منطقی نقش دارد. «توماس لوییس» که عصب‌شناسی از دانشگاه کالیفرنیا در سان‌فرانسیسکو است می‌گوید: «در این مرحله ما مجنون می‌شویم. کسانی که عاشق هستند نمی‌توانند به خوبی دنیای اطراف را حلاجی کنند.» عاشق‌ها نمی‌توانند فرد مورد نظر را به خوبی ارزیابی کنند. هورمون سروتونین که معمولا کمک می‌کند احساس آرامش کنیم هم سرکوب می‌شود. میزان سروتونین در مغز کسانی که مبتلا به اختلال روانشناختی شدید وسواس فکری هستند هم کم است.

بعضی از بخش‌هایی که در فرایند عاشق‌شدن درگیرند، کاملا باستانی هستند.

بعضی از بخش‌های مغز که در فرایند عاشق‌شدن درگیرند، کاملا باستانی هستند.

لوییس می‌گوید: «چیزی که تکامل از عاشق شدن می‌خواهد این است که دو نفر به مدت طولانی با هم باشند و بارداری رخ دهد.» ولی وقتی رابطه‌ی جنسی و بارداری رخ می‌دهد، دیگر زوجین به آن شدت عاشق هم نیستند. بعد از چند ماه، مرحله‌ی همراهی و مصاحبت شروع می‌شود. در این مرحله میزان سروتونین و دوپامین نرمال می‌شود. ولی احساس نزدیکی به کمک اوکسی‌توسین بیشتر باقی می‌ماند. اگر ترشح اوکسی‌توسین را در یک گونه‌ی تک‌همسر مثل موش صحرایی متوقف کنید، دیگر این حیوان تک همسر باقی نمی‌ماند.

لوییس می‌گوید: «چیزی که باعث پیوند افراد به یکدیگر می‌شود دوپامین و احساسات شدید نیست. بعد از آن هم سیستم پاداش وجود دارد، ولی ملایم‌تر است.» این جریان ما را به گفته‌ی ساسمن باز می‌گرداند که گفت عشق رمانتیک از پیوند بین مادر و فرزند آمده است. پیوند طولانی مدت یک زوج شبیه به پیوند بین مادر و فرزند است و بیشتر به فرایندهای هورمونی بستگی دارد. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که در انسان و حیوان، جدایی از فرد مورد علاقه، نوعی درد احساسی بوجود می‌آورد. ما برای دوری جستن از درد، همراه یکدیگر باقی می‌مانیم.

دستگاه لیمبیک نقش مهمی در همه‌ی مراحل عشق ایفا می‌کنند. بسیاری دیگر از پستانداران و حتی خزندگان دارای شکل‌هایی از دستگاه لیمبیک هستند. این بدین معنیست که این قسمت از مغز خیلی قبل‌تر از نخستی‌‌سانان شروع به تکامل کرده است. کاچیوپو می‌گوید: «قدیمی‌ترین قسمت‌های مغز درگیر برقراری پیوند هستند و این قسمت‌ها در بسیاری از گونه‌ها به صورت فعال شده وجود دارند.» به زبان دیگر، مغز حیوانات از صدها میلیون سال پیش برای اشکالی از عشق تکامل یافته است. زمانی که مغز اجداد ما بزرگتر شد، پیچیدگی قسمت مربوط به عشق مغز هم افزایش یافت. چه این عشق بر اثر کودک‌کشی یا پیوند با مادر بوجود آمده باشد چه غیر از آن، ما می‌توانیم از آن متشکر باشیم. ما موفقیت گونه‌ی خود را به عشق مدیون هستیم.

  کانال تلگرام دیجی کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۸ دیدگاه
  1. kasra

    درود و خسته نباشید…مقاله بسیار زیبا و جالبی بود
    به نوشتن اینجور مقاله ها ادامه بدید
    با تشکر .موفق و پیروز باشید

  2. سعید

    ضمن تشکر،مقاله بسیار خوبی بود اما فکر میکنم برای درک این موضوع باید یه آشنایی کلی با روند انتخاب طبیعی داشت.اینکه تکامل یافتن هر ویژگی در هر گونه به این دلیل بوده که شانس بقای اون گونه رو افزایش میداده.البته این موضوع رو هم نباید فراموش کرد که در بعضی روند ها خلاف این موضوع اتفاق میافته و شانس بقای گونه کاهش پیدا میکنه،در عوض شانس بقای “فرد” افزایش پیدا میکنه.مثل همون رفتار کودک کشی.

  3. محمد حسین خوربک

    سلام، چرا امکان پرینت یا تبدیل مطلب به PDF را اضافه نمیکنید؟؟؟

  4. فرزاد شریف زاده

    مثل همیشه عالی
    پر از نکات علمی جالب و مهم
    وقتی موضوعاتی رو که در زندگی روزمره باش گره خوردیم و متداول هستند و دیگه کمتر فرصت میکنیم از لحاظ علمی تحلیلش کنیم یا در موردش جستجو کنیم را در یک مقاله و مطلب علمی با زبانی روان و ساده این چنین پیش رویمان مطرح میکنید بیشک جای بسی قدردانی و سپاس دارد.

    بررسی پیشینه و تاریخچه و قسمتهای درگیر مغز یا قسمتهایی که فعالیتشون کمتر میشه نکات بسیار جالب و خارق العاده ای بود و به واقع جالب هست که حتی احساسات یا واکنشهایی که برای بشر طبیعی و یا حتی گاهی فرابشری یا ماورائی شناخته می شوند با ایجاد تغییر در قسمتهایی از مغز یا افزایش و کاهش هورمون ها و واکنش های الکتروشیمیایی مغز به کل می تونه تغییر کنه و مسیر دیگری پیش بگیره.

    احتمالا همگی ما این خاطره رو خوب بیاد میاریم که در مدارس و در بعضی کلاسها معلم می پرسید: “شما خوشحال میشید، ناراحت میشید، خانوادتون رو دوست دارید. این حس ها وجود دارد، اما آیا آن را می توانید ببینید ؟” و ما پایخ میدادیم “خیر” و معلم ادامه میداد که “پس چیزهایی هستند که دیده …، اما …” بگذریم. امروز به خوبی میدانیم که شاید آن معلم ها با MRI، چگونگی رابطه و واکنش نورون ها و سیناپس های مغز کمتر آشنایی داشته اند. امروز اگر همان سوال را بپرسند میدانیم که بسیاری از این حس ها، حالت ها، دل گرفتگی ها، نا امیدی ها، دیوانگی ها، عشق ها و شادیها کاملا دیده می شوند.

    هنوز علم ما از مغز در ابتدای راه قرار دارد و به واقع در مقابل میلیون ها سال که از پدیدار شدن جانداران می گذرد، بشر تازه چند دهه است که به شکل کاملا علمی و با تکنولوژی های مدرن بررسی و شناخت جستجوی نقشه مغز و چگونگی عملکرد آن را آغاز کرده و در همین چند دهه پاسخ بسیاری ناشناخته ها، مشکلات، امراض و واکنشها را که پیش از این صرفا در حیطه کار جن-گیران و جادوگران قرار می گرفت را یافته. بیشک در آینده مرزهای علم گسترده تر میشوند و چه بسا روزی قرص درمان جنون عشق را داشته باشیم. هر چند عشق منطقی که دیگر هیجانی ندارد و به حل کردن معادلات ریاضی می ماند!!! اما خوب علم است، دنیا را بی مزه و فرموله و منطقی و محاسباتی و ماشینی میکند و هر روز قسمت جدیدتری از باورهای زیبای ماورایی انسانها را به تسخیر خود در میاورد. داستانها بدون جادوگر و ارواح خوب بد بامزه نمیشوند، اما متاسفانه علم فقط با حقیقت سر و کار دارد…!

    با سپاس فراوان از آقای مومن زاده عزیز. (به واقع به داشتن نویسنده هوشیار و عالمی چون شما باید بالید)

    1. مهدی

      دوست عزیزم، سلام
      از اونجایی که وقت گذاشتین و این یادداشت رو نوشتین، و از اونجایی که فکر میکنم برخی مواردی در نوشته-تون هست که موجب جلوگیری از پیشرفت شما میشه، لازم دیدم که چند نکته رو براتون بنویسم:

      * «علم» مفهومی عمیقتر از science است؛ ساینس چیز خیلی خوبی است، اما “ساینس زدگی” صرفا موجب توقف و درجا زدنِ انسان میشود؛ فراموش نکنیم که وجود خطا در ساینس یک امر کاملا معمول است.

      * در مورد اون خاطره ای که احتملا همگی به یاد می آوریم،من از سطح معلومات معلم شما خبر ندارم، از سطح دانش آموزانِ آن معلم هم که چه حد قابلیت استفاده از آن معلم را داشته اند خبر ندارم؛ اما ظاهرا اشتباه برداشت شده است، اگر اهل تحقیق و مطالعه هستید سری به کتاب «توحید» شهید مطهری یا «فلسفه خداشناسی» عبدالرسول عبودیت بزنید تا حساب کار دستتان بیاید.( البته کتاب فلسفه خداشناسی از لحاظ سنگینی مطالب شاید به درد عموم نخورد و فهم آن نیاز به مطالعه و تامل بیشتری داشته باشد)

      * این حرف که “””در همین چند دهه پاسخ بسیاری ناشناخته ها، مشکلات، امراض و واکنشها را که #پیش_از_این_صرفا_در_حیطه_کار_جن-گیران_و_جادوگران_قرار_می گرفت را یافته””” از کمبود اطلاعات تاریخی ناشی میشود؛ اگر منظورتان در اروپاست و آن هم در قرون وسطی، بله؛ اما ابن سینا که یک طبیب مسلمان ایرانی است نزدیک هزار سال پیش با جن گیری و جادو طبابت نمیکرده…

      * مجبورم که تکرار کنم؛ «علم» دنیا را بی مزه و ماشینی نمیکند، اما ساینس…

  5. مسعود

    مهدی مومن زاده عزیز
    ممنون بابت ترجمه مقالات علمی و بروز
    هوایت را داریم!
    ادامه بده(:)

  6. امیر

    حاظر نیستم یه کلمه از این مقاله رو بخونم
    عشق؟ واقعا؟ اره اگه زیر ۱۸ سالید یا هنوز تو اون دوران موندید اره عشق ولی وقتی سنتون رفت بالاتر اونوقته که متوجه میشید همچین چیزایی مال یه سری داستان و فیلم و سریاله ,احتمالا ممکنه این کامنت اصلا منتشر نشه برا همین دیگه چیزی نمیگم ولی اگه یه سری محدودیت ها و نداشتن آزادی بیان نبود خیلی صریح میگفتم منظورم رو.

  7. ali

    ممنون به خاطر مقاله
    واقعا بعضی از مقالات دیجی مگ ارزش خوندن رو دارن

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X