روایت اولین همکار توزیع خانم دیجی‌کالا از یلدای شگفت‌انگیز

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴ دقیقه

درست از لحظه‌ای که اسمم را به عنوان «کمک‌راننده» به واحد لجستیک دیجی‌کالا اعلام کردم، تمام فکر و ذکرم این بود که چه پیش می‌آید؛ حتی خودم هم شک داشتم که از پسش برمی‌آیم یا نه. اما خوب یا بد، داستان دقیقا از همان‌ لحظه شروع شده بود.

برای اینکه کاری را انجام بدهی که تا الان کسی مثل تو انجام نداده، باید بتوانی اطرافیانت را قانع کنی. خوشبختانه همه‌چیز آن طور که می‌خواستم پیش رفت و مدیرانم همه‌جوره از ایده‌ی من حمایت کردند. پس داستان من و شما از همان لحظه شروع شد. زمانی که احساس کردم سازمانم این‌قدر به من کارمند واحد محتوایش فضا می‌دهد که بخواهم برای یکی دو روز به دنبال ماجراجویی‌هایم بروم و یک جای دیگر این سازمان خیلی بزرگ کار کنم. حالا بماند که در این راستا چقدر هم قرار است گل از گلم بشکفد. احساس خوب کمک‌کردن به کنار، چون یکی از دلایل اصلی پاسخ آن ایمیل فراخوان و رفتن به واحد لجستیک دیجی‌کالا بود؛ اما دقیقا یک زمانی هست که دلت می‌خواهد برای سازمان خوب و مهربانت یک کاری انجام بدهی. حتی یک کمک کوچک؛ به همین سادگی؛ اما بازهم برای من این مهم‌ترین قسمتش نبود. یک کلام! دلم می‌خواست از نزدیک ببینمتان. شماهایی که مخاطبمان هستید و هر روز آن‌قدر برای‌تان می‌نویسیم که گاهی وقت‌ها احساس می‌کنیم ذهن‌مان از هرچه هست و نیست تخلیه شده است. سعی می‌کنیم این ارتباط مجازی قشنگی را که باهم داریم، مدام نزدیک‌تر و عمیق‌تر کنیم. دقیقا منظورم خودتان است؛ شماهایی که اگر نباشید، همه‌ی ما هزار و چند صد نفر یکجا از کار بی‌کار خواهیم شد!

پس بهترین فرصت برای دیدن‌تان فراهم آمد و قرار بر این شد که من به عنوان «کمک‌راننده»، دو روز کاری را از ساعت ۸ صبح تا زمانی که آخرین بسته‌ی آن روز را به دستتان برسانیم، در خدمت واحد لجستیک باشم. آن هم در جشنواره‌ی یلدای شگفت‌انگیز…. شاید اولین خانمی که از طرف دیجی‌کالا قرار بود بیاید زنگ در خانه‌هایتان را بزند و بسته‌هایتان را با نیشی که تا بناگوش باز شده به شما تحویل بدهد. اولین مقصدمان یک جایی توی خیابان گاندی بود. راننده پیاده شد که بسته را به مشتری تحویل بدهد و به روی خودش هم نیاورد که این وسط یک کمک‌راننده‌ای هم دارد! آن لحظه انگار هرچقدر آب یخ در دنیا بود، یکجا روی من خالی شد. وقتی بسته را تحویل داد و سوار شد خیلی جدی گفتم: “آقا! من اومدم که کمک کنم. حالا که این طور شد، بسته‌ی بعدی رو خودم تحویل می‌دم و شما نباید بیاین.” جوابی نداد و انگار داشت توی دلش می‌گفت که “تو دختری و نمی‌تونی!” من هم داشتم توی ذهنم برایش شاخ‌وشانه می‌کشیدم که “یک بسته‌ست دیگه! می‎برم تحویل می‌دم و میام.”

به مقصد دوم که رسیدیم، سریع پیاده شدم و گفتم بسته را به من بده که ببرم توی ساختمان. توی همین حالت دستگاه پوز را هم از داخل داشبورد ماشین برداشتم و همین‌طور که به سمت ساختمان می‌رفتم ‌گفتم: “نیایی‌آ. خودم بلدم. گیرنده خانومه. خانوما حرف همو بهتر می‌فهمن. بذار خودم بهش تحویل بدم.” مسوول حراست بانک که شاخ‌هایش از دیدن من درآمده بود، با خانم خریدار تماس گرفت و او آمد و کالایش را تحویل گرفت. بالاخره اولین تجربه‌ی تحویل کالا برایم با کمکِ راننده‌ای که البته باز هم طاقت نیاورده‌ بود که توی ماشین بماند انجام شد. شاید حق هم داشت. مسوولیت همه‌ی بسته‌ها و حساب و کتاب‌ها با او بود و اگر من یک جایی در این میان سوتی می‌دادم، به ضررش تمام می‌شد. خلاصه‌ اینکه روز اول با همراهی راننده‌ای که خیلی سخت توانسته‌ بود به دختری اعتماد کند که کارش پشت میز نشستن است و فقط بلد است با ورد و گوگل کروم کار کند، گذشت!

آن روز با روی خوش شما، انرژی مثبت‌تان و ترافیکی که انگار پایانی برایش نیست، شب شد. به‌قدری از برخورد خوبتان شگفت‌زده شده بودم که دلم نمی‌خواست بسته‌های آن شب تمام بشوند. هرچند نتوانستم دعوت آن خانم مسن را برای رفتن به منزل و صرف چای و شیرینی بپذیرم؛ اما طعم شیرینی‌هایی که با اصرار کف دستم گذاشت خستگی را از تنم بیرون آورد. رفتار آقایانی که با احترامِ تمام بسته‌شان را تحویل می‌گرفتند فراموش نمی‌کنم. کسانی که برای آنکه مبادا یک وقت اعتمادبه‌نفس من پایین بیاید، تعجبشان را از دیدن خانمی که بسته‌شان را آورده پنهان می‌کردند. یا زن و شوهری که از دیدن من آن‌قدر ذوق‌زده شدند که دختر کوچکشان دوید و آمد، ببیند چه خبر است و یک وقت چیزی را از دست ندهد! یا حتی پسر نوجوانی که بعد از دریافت جعبه‌اش یک ده هزار تومانی از کیف پولش درآورد تا به‌عنوان انعام به من بدهد و بعد از اینکه بهش گفتم، آوردن بسته‌شان وظیفه‌ی من است و همین رضایت‌شان به اندازه کافی حالم را خوب می‌کند، آن را به کیفش برگرداند، همگی قسمت کوچکی از اتفاقاتی بودند که در آن روز هیجان‌انگیز برای من افتاد.

آخ که چقدر این ترافیک و چراغ قرمزهای طولانی زمان دیدنتان را به تعویق می‌انداخت. راستش را بخواهید آخر آن شب احساس می‌کردم خسته‌ترین آدم دنیا هستم. خسته‌ترین و در عین حال پرانرژی‌ترین و همین حرف‌های خوب، تعریف‌ و تمجید‌ها و چیزهای قشنگی که ازتان دیدم، باعث شد روز جمعه‌ای که خیلی وقت‌ها تعطیلی‌اش را با دنیا هم عوض نمی‌کنم، بیایم و یک روز دیگر در کنار تیم خوب ارسالمان باشم و باز هم توی همان چند لحظه‌ای که می‌آیید جلوی در تا بسته‌تان را تحویل بگیرید، ببینم‌تان. دقیقا همان‌جایی که ذوق گرفتن بسته‌تان را دارید و چنان انرژی مثبتی به سمت ما پرتاب می‌کنید که نگو و نپرس!

telegram_ad2_1



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳۰ دیدگاه
  1. منصور خلیفه لو

    با سلام خدمت همه عزیزان در دیجی کالا
    امیدوارم موفقیتتان همچنان ادامه دار و بالنده باشه .
    بنده اهل نظر دادن یا لایک کردن تو فضای مجازی نیستم ولی نتونستم در این باره بیخیال باشم .
    وقتی دو تا برادر میتوانند با یک خرید اینترنتی دوربین و پردازش ایده و البته تلاش فراوان برای ایجاد یک فروشگاه اینترنتی به اینچنین موفقیتی دست پیدا بکنند حتما عوامل و نیروی کاری این فروشگاه هم با اتکا به مدیریت فروشگاه می توانند ایده ها وجسارت خود را به عرصه ظهور برسانند کار خانم نادیا مرادپور خیلی جالب و هیجان انگیز است نه بخاطر اینکه خانم هستن و نه بخاطر تعجب مشتران بلکه بخاطر نوع نگاهی که به این مقوله داشتند و انرژی که برای این کار صرف کردن در زمانه ای که این شغل به عنوان ( پستچی یا پیک ) برای بعضی افراد بسیار کسل کننده و عذاب آور است.
    خانم مرادپور امیدوارم این نوع نگاه شما به همه سرایت بکند تا مردم با اشتیاق وعلاقه و همچنین حس مسئولیت پذیری و وجدان کاری ، در زمینه کاری خود فعالیت داشته باشند .
    البته امروزه در تجارت ، مشتری مداری و ایده های جذب مشتری حرف اول رامیزند واین ایده ها و راهکارها هر چقدر بتواند مشتری را به وجد بیاورد ، می تواند مشتری را راضی، بلکه میتواند آن را بازاریاب و تبلیغ کننده مجانی شما بکند .
    امیدوارم زمانی دیجی کالا تصمیم بگیرد تا برای شگفت زده کردن مشتران و همچنین ارزیابی رضایتمندی مشتریان همیشگی خود برای برخی از بسته های ویژه خود مدیر شخصا بسته با تحویل مشتری بدهد و اندازه شگفت زدگی و برخورد با مشتریان را درک بکند.
    با تشکر از کلیه عوامل دیجی کالا .

  2. مصطفی

    بابا دم شما گرم خانم مراد پور شما دیگه کی هستی بانو؟
    ای ول خانم ای ول.
    خوشم اومد از این تابو شکنی تون
    کاش بقیه هم ازتون یاد بگیرن
    آفرین بانو آفرین
    به امید فردا و ایرانی بهتر و آبا دتر

  3. مقیمی

    خانوم های با انرژی همیشه یک برکت و سرمایه برای خانواده و جامعه هستند چون با انرژی مثبت و شادی خیلی خوبی که دارن باعث افزایش اعتماد به نفس در طرف مقابل می شوند امیدوارم شما در خانواده و جامعه همیشه شاد و سلامت باشید این نشانه خانواده خوب شماست که شما رو با عشق و محبت آشنا کردن !
    موفق و موید باشید

  4. اشکان علوی نیا

    با سلام
    خسته نباشید و درود میفرستم به این حس ماجراجویانه شما، با خودم گفتم کاش من هم اون روز سفارشی داشتم
    تا از نزدیک میدیدمتون و بهتون بخاطر این رفتار قشنگ تبریک میگفتم. خیلی خوبه که توی همه زمینه ها مردها و زن ها
    یکسان فعالیت کنند و این غیر قابل قبول خواهد که کارها رو مردانه و زنانه تقسیم کنند.
    باز هم خسته نباشید میگم و آرزو میکنم روزی همه دختران این سرزمین مثل شما باشند.

    سپاس

  5. امین

    ارزوی موفقیت برای شما در تمام مراحل زندگیتون

  6. مریم ابراهیمی

    عالی بود کارت نادیا جان…خیلی هم زیبا نوشتی

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X