تفریحات خانگی برای روزهای قرنطینه؛ بستهی سینمایی پیشنهادی
قرنطینههای خانگی باعث شده خیلیهایمان روحیهمان را از دست بدهیم و افسرده بشویم. هر چند که دائم تاکید میشود برای بالا بردن ایمنی بدن در مقابل هر ویروسی باید سیستم عصبی را هم تقویت کرد. در خانه ماندن کار سادهای نیست. خیلیها را افسرده میکند به همین دلیل کنار توصیههایی که میشود از قبیل ورزش و یوگا تصمیم گرفتیم یک بستهی پیشنهادی فرهنگی برای سلایق مختلف تهیه کنیم. این فهرستی از تفریحات خانگی برای روزهای قرنطینه است که زمانی که در خانه هستید با دیدن فیلم بتوانید وقت بگذرانید و روحیهتان را از دست ندهید. در روزهای آینده کتابهایی را هم برای گذراندن وقت در خانه معرفی خواهیم کرد.
اگر به فیلمهای فانتزی جدید علاقه دارید
بعضیها میخواهند برای یکی دو ساعت هم که شده کلا از اخبارهای این جهان فارغ شوند. دلشان نمیخواهد فیلمهای واقعی رئالیستی ببینند. دنبال یک دنیای جدید هستند که خود فیلمساز خلق کرده باشد. در سالهای اخیر کارگردانان خلاقی بودهاند که ما را به دیدن جهانهای فانتزی خودشان دعوت کردهاند.
هتل بزرگ بوداپست
عنوان اصلی: Grand hotel Budapest
کارگردان: وس اندرسون
محصول ۲۰۱۴
اگر فیلمی را میخواهید که چنین حال و هوایی داشته باشد و کلاسیک هم نباشد یک راست سراغ کارهای وس اندرسون و آخرین فیلمش «هتل بزرگ بوداپست» بروید. (اندرسون بعد از «هتل بزرگ بوداپست» یک فیلم دیگر هم ساخت اما «جزیرهی سگها» انیمیشن بود در نتیجه میتوانید حسابش نکنید.)
اگر تا به حال هیچ فیلمی از وس اندرسون ندیدهاید «هتل بزرگ بوداپست» میتواند شروع خوبی باشد. برای لذت بردن از فیلم نیازی نیست با جهان فیلمهای اندرسون آشنا باشید. این فیلم شیرین و از نظر بصری شگفتانگیزی همان جهان فانتزی همیشگی اندرسون را دارد ولی اینبار کاراکترها تختتر و البته همهشان دوستداشتنیتر هستند. یک قصه جذاب با تصاویر باشکوه.
اما حواستان باشد که دنبال مفاهیم عمیق زیر لایههای قصه جذاب اندرسون نگردید. این یک داستان مفرح است. شبیه قصههای پریانی که برای کودکان تعریف میکنند. و البته کاراکتر موسیو گوستاو با بازی رالف فاینس درجه یک است. فیلم شبیه یک کیک صورتی شیرین است. هم به لحاظ بصری که در آن از رنگهای گرم صورتی و بنفش استفاده شده و هم به لحاظ محتوایی که کاراکترهای شیرینی دارد.
نکتهی مثبت فیلم بافت بصری فیلم، قصه و کاراکترهای جذاب و بازیهای عالی است. البته خالی از نکات منفی هم نیست. گاهی شیرینی بیش از اندازه هم دل آدم را میزند. همچنان «خانواده رویال تننبام» اگر جهان فانتزی اندرسون را میشناسید میتواند فیلم بهتری باشد. فیلمی که در عین داشتن فضای فانتزی و خوش آب و رنگ کارهای اندرسون، کاراکترهای پیچیدهای داشت که بعضیهایشان خیلی هم تلخ بودند و دوست داشتنشان کار سادهای نبود. اینجا همه چیز بیش از اندازه ساده و دوستداشتنی شده و لذت کشف و شهود جهانهای مختلف را از تماشاگر میگیرد. اما برای روزهای سخت فیلم امیدوارکننده و دوستداشتنی است.
وس اندرسون فیلمساز جوانی است که مارتین اسکورسیزی، نه فقط به عنوان یک کارگردان بزرگ که در مقام یک خورهی فیلم در مصاحبههایش از او به عنوان «فیلمساز محبوبش» و «مارتین اسکورسیزی بعدی» یاد میکند حتما چیزی در چنته دارد. اولین چیزی که بهنظر میرسد وس اندرسون را از بقیه فیلمسازان مستقل همنسلش متمایز میکند سبک بصری ویژه و نگاه فانتزیاش به کاراکترهای فیلمهایش است. برعکس خیلی از فیلمسازان فانتزی، آدمهای وس اندرسون از جهان خیالی او نمیآیند. اتفاقا نگاهش به آدمهای دوروبرش انقدر دقیق و تیزهوشانه است که میتواند رگههای جالب وجودشان را پیدا کند و با اغراقآمیز و برجستهتر کردن خصوصیاتشان شخصیتهایی در فیلمهایش تصویر کند که بنظر فانتزی میرسند اما در حقیقت به شدت واقعی هستند.
وس اندرسون قصهگوی درجه یکی است. عجیب نیست که تقریبا برای نیمی از فیلمهای بلندی که ساخته نامزد اسکار بهترین فیلمنامه شده است.
هوگو
عنوان اصلی: Hugo
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
محصول ۲۰۱۱
سال ۱۹۳۱ در پاریس پسربچهی یتیمی به نام هوگو کابره با پدرش که ساعتساز است زندگی میکند. پدر هوگو یک عروسک مکانیکی در موزه پیدا میکند و آن را به خانه میآورد تا تعمیرش کند. پدر میمیرد و هوگو تنها میشود و در ساعت ایستگاه بزرگ راهآهن زندگی میکند. او از مرد اسباببازی فروش گاهی قطعاتی کش میرود تا عروسک مکانیکی را تکمیل کند تا این که روزی پیرمرد مچش را میگیرد. دختر خواندهی پیرمرد به هوگو کمک میکند تا عروسک مکانیکی را تکمیل کند. آنها با هم شگفتی سینما را کشف میکنند و در همین حین به نام ژرژ ملییس کارگردان بزرگ سینما میرسند.
تعریف کردن داستان شیرین فیلم «هوگو» که اقتباسی از کتاب برایان سلزنیک است کار سادهای نیست. این شاید دلیترین فیلم کارنامهی اسکورسیزی باشد.
آنهایی که با سلیقهی سینمایی اسکورسیزی آشنایی دارند و مستندهای «نامهای به الیا» و «سفرهای شخصی» او را دیدهاند، از این که اسکورسیزی سراغ ساختن «هوگو» رفته تعجب نمیکنند. میدانند که اگر یک کارگردان در حال حاضر وجود داشته باشد که بتواند فیلمی در تقدیس و ستایش سینما بسازد، فقط خود اسکورسیزی است. «هوگو» فیلمی در ادامهی کارنامهی اسکورسیزی یا در ژانر معمول فیلمهای او نیست. این یک فیلم به شدت شخصی، از کارگردانی است که همهی عمرش سینما را با تمام وجود ستایش کرده. پس اگر کارنامه اسکورسیزی برایتان جالب است روی «هوگو» حساب نکنید. «هوگو» فیلم محبوب کسانی میشود که خود اسکورسیزی عشق سینما را دوست دارند.
با همهی این حرفها، اینکه چرا اسکورسیزی به سراغ داستان «اختراع هوگو کابره» برایان سلزنیک رفته، داستانی که از بسیاری جهات کودکانه بهنظر میرسد، نکتهای است که جای سوال دارد. خط داستانی کتاب سلزنیک (با وجود اینکه بر محور ژرژ ملییس، یکی از بزرگترین کارگردانان سینمای صامت میگردد) آنقدر ساده است که بیشتر احتمالش میرفت تبدیل به یک فیلم کودک شود. چیزی که اسکورسیزی را به سمت کتاب سلزنیک نشانده، فقط علاقه مشترک آنها به ملییس و تجلیل از سینمای صامت نبوده. پیوند قویتر، بین اسکورسیزی با قهرمان کتاب یعنی هوگو برقرار شده است. اسکورسیزی در مستند «سفرهای شخصی» از عشقش به سینما در دوران کودکی حرف میزند که پول برای خرید کتاب سینمایی نداشته و آن زمان کتابهای سینمایی هم خیلی محدود بودهاند، اولین کتابی که دربارهی تاریخ سینما خوانده کتابی بوده به نام «تاریخ مصور سینما» نوشته دیمز تیلور. اتفاقی که در فیلم برای هوگو هم میافتد.
«هوگو» فیلم موسیقی و نور و رنگ است. رنگ در فیلمهای اسکورسیزی معمولا به نئونهای شهر و چراغهای روشن محدود میشد اما این بار طیف رنگهای زنده و شادی که نور طلایی رویشان پاشیده شده، بیشتر تماشاگر را به دوران طلایی موزیکالها میبرد.
اگر فیلمهای درام جدید دوست دارید
بعضی از مخاطبان سینما کلا رابطهی خوبی با جهان غیرواقعی ندارند. هر چند همهی چیزهایی که ما در سینما میبینیم دستکاری شدهاند و در حقیقت فیلمساز جهان خودش را به مخاطب نشان میدهد اما طراحی صحنه و روایت و بازیها جوری است که به نظرتان واقعی میرسد. این فیلمها میتوانند الهام گرفته از یک داستان حقیقی باشند یا داستانی که به کلی از تخیل فیلمساز برآمده اما جهانی که در آن روایت میشود حقیقی است.
اسب جنگی
عنوان اصلی: war horse
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
محصول ۲۰۱۱
استیون اسپیلبرگ یکی از بزرگترین کارگردانان همعصر ماست که توانسته فیلمهایی در مرز آثار سرگرمکننده و سطح بالای به لحاظ هنری بسازد. شبیه فرانک کاپرا فیلمهایش اکثرا میهنپرستانه و با نگاهی مثبت به انسان و جامعهی بشری هستند. «اسب جنگی» یکی از امیدوارانهترین فیلمهای اوست.
سال ۱۹۱۲ در یک حراجی اسب مسابقهای به یک کشاورز فروخته میشود. همسر کشاورز عصبانی است چون فکر میکند اسب مسابقه به کارشان نمیآید. اما پسرشان آلبرت عاشق اسب میشود و اسم او را جویی میگذارد. آلبرت به جویی یاد میدهد که چهطور وقتی صدای جغد در میآورد به سمتش بیاید. سال ۱۹۱۴ جنگ با آلمان شروع میشود و کشاورز مجبور میشود که اسب را به ارتش واگذار کند.
از این جا به بعدش را باید در فیلم ببینید. شرح رشادتهای سربازان در جنگ و این که چهطور عشق به یک اسب میتواند وسط میدان نبرد یک لحظهی احساساتی به وجود بیاورد. اسپیلبرگ بار دیگر یاران همیشگیاش، از یانوش کامینسکی (فیلمبردار) تا جان ویلیامز (آهنگساز) را دور هم جمع کرد تا فیلمی بسازند که شکوه آثار سینمای کلاسیک را به یاد میآورد. اسپیلبرگ آن سال دو فیلم بر پردهی سینماها داشت؛ خودش گفته بود: «ماجراهای تن تن» را برای شما ساختم و «اسب جنگی» را برای خودم.
بهترین سکانس فیلم جایی است که اسب میان سیمهای خاردار گیر میکند و سربازان متخاصم برای لحظهای آتشبس میدهند تا جان اسب را نجات بدهند. از آن فیلمهایی است که پر از سکانسهایی است که احساساتیتان میکند. شکوهش نفسگیر است و در پایانش احتمالا به احترام آقای کارگردان و فیلمی که ایستاده میایستید. از آن فیلمهایی که به یادمان میآورد انسانیت در دل زشتترین پدیدهی جهان یعنی جنگ میتواند چه لحظات زیبایی به ارمغان بیاورد و معجزهی ایمان را نشان میدهد. با فیلمبرداری درخشان و قابهای اسکوپ چشمنواز و کاراکترهای دوستداشتنی این فیلمی است که موقع تماشایش حالتان خوش میشود.
دختر گمشده
عنوان: Gone Girl
کارگردان: دیوید فینچر
محصول ۲۰۱۴
دیدن فیلم معمایی یا پلیسی یکی از آن چیزهایی است که همیشه کمک میکند فکرتان از چیزهای ناراحتکننده رها شود. شما را درگیر یک حادثه میکند و باعث میشود از اتفاقات روز منفک شوید. حالا اگر تریلر معمایی را به کارگردانی هیچکاک معاصر یعنی دیوید فینچر ببینید قطعا هم آدرنالین خونتان بالا میرود و هم به لحاظ سینمایی میتوانید شاهد یک اثر سطح بالای به یادماندنی باشید.
«دختر گمشده» بازگشت دیوید فینچر به حوزهی قدرتش است: نگاهی به سویهی تاریک آدمهای معمولی در زندگیشان. این بازگشت البته به لطف رمان و بعد هم فیلمنامهی دقیق و ظریف گیلیان فلین امکانپذیر شده است که نقش او در پدید آمدن یکی از بهترین فیلمهای سال به اندازه نقش کارگردان و شاید حتی بیشتر از او اهمیت دارد.
فیلم یک سوال اصلی دارد: توی سرت چی میگذره؟ سوالی که در حقیقت خطاب به همهی کسانی است که در زندگی مشترک هستند و جوابهایش قطعا به تعداد آدمها و به تناسب پیچیدگیهای شخصیتیشان متعدد و متفاوت است.
سطحیترین برخورد با فیلم «دختر گمشده» این است که فیلم را در حد هواداری از نیک یا ایمی، شوهر یا زن تنزل بدهیم. با این دیدگاههای جدیدا عجیب و غریبی که میخواهند مثلا حواسشان به حقوق زنان باشد نیک را بهخاطر خیانتش مسبب ماجرا بدانیم یا با نگاه سخت اخلاقی ایمی را متهم کنیم.
خوشبختانه فینچر و فلین نقشهی راه را طوری طراحی کردهاند که حداقل تماشاگران جدی سینما در دام این سطحینگری نیفتند. این فیلمی پیچیده درباره آدمهای پیچیده است. فقط بستگی دارد چهطور به آن نگاه کنید. مثل خود زندگی مشترک میماند. خود مفهوم زندگی مشترک بسته به تفکر آدمها میتواند ساده یا پیچیده باشد. این هم مثل عشق و مرگ و زندگی جزو مفاهیمی است که تا ابد میشود دربارهشان فیلم ساخت و هیچوقت هم حرفشان کهنه نمیشود. جاودانگیشان به اندازه عمر نوع بشر است. زندگی مشترک نیک و ایمی میتوانست مثل هزاران ازدواج دیگر باشد، نقطهی تمایزش این جاست که اینبار یک ماجرای پلیسی چاشنی خردهجنایتهای زن و شوهری میان این زوج میشود. ماجرایی که هر چند از نیمه کشف میشود اما جذابیت قصه از بین نمیرود.
اگر فیلمهای کمدی کلاسیک دوست دارید
گاهی هم بد نیست به تاریخ سینما سر بزنیم و از مهارت و استادی کارگردانان بزرگ سینما مثلا در دورهی طلایی هالیوود لذت ببریم. فیلمهای کلاسیک امیدوارکننده برای این روزهای سخت میتوانند راهی برای ایمان به معجزه و امید به رسیدن روزهای خوب باشند. از دیدن فیلمهای بیلی وایلدر، ارنست لوبیچ و فرانک کاپرا غافل نشوید. هر چیزی که از پرستون استرجس دم دستتان است ببینید. اگر دم دستتان هم نیست پیدایش کنید. فیلمهایی مثل «بانو ایو» یا «داستان پالمبیچ». این فیلمها یادتان میآورند که در سختترین روزها همیشه امید به آمدن سحر وجود دارد.
بانو برای یک روز
عنوان: lady for a day
کارگردان: فرانک کاپرا
محصول ۱۹۳۳
آنی، یک سیبفروش فقیر است که سالهاست دخترش را که در اروپا بزرگ شده فریب میدهد و در نامههایش به او میگوید که زنی ثروتمند و از طبقه مرفه اجتماعی است. وقتی دخترش تصمیم میگیرد با نامزد اشرافزادهاش به نیویورک و دیدن آنی بیاید، دوستان تهیدست آنی و قاچاقچی که همیشه حامیاش بوده به همراه نامزدش سعی میکنند تا برای یک روز رویای آنی را تحقق ببخشند تا جلوی دخترش سربلند شود.
این فیلم بازسازی هم شد و سال ۱۹۶۱ کاپرا نسخهای دیگر از همان را تحت عنوان «جیبی برای معجزه» ساخت. کاپرا پیش از این هم برای بازسازی سراغ فیلمهای خودش رفته بود. درنتیجه وقتی اعلام شد که کاپرا قصد دارد فیلم «بانو برای یک روز» را که بعد از مدتها اولین نامزدی اسکار کارگردانی برایش به ارمغان آورده بود، بازسازی کند، کسی تعجب نکرد. البته استودیوها قبول نمیکردند. بهنظرشان داستان کاپرا از مد افتاده و قدیمی بود. در نتیجه کاپرا خودش حقوق فیلم را خرید و آن را به یونایتد آرتیستز آورد. میخواست اتفاقات فیلم در همان دهه ۳۰ بگذرد ولی کل پروسهی فیلمبرداری فاجعه بود و احتمالا کاپرا را از تصمیمش حسابی پشیمان کرد.
نسخهی دوم ۴۰ دقیقه از فیلم اول طولانیتر بود با رنگهای شاداب و باشکوه. بتی دیویس بازیگر فوقالعادهای بود و باعث میشد با آنی همدردی کنید.
در هردو نسخه میتوانید نشانههای دقیق فیلمهای کاپرایی را ببینید: مردمی که با مهربانیشان دیگران و خودشان را شگفتزده میکنند و اینکه چطور اعضای جامعه برای کمک به یک نفر به هم نزدیک میشوند.
گلولهی آتش (آتشپاره)
عنوان اصلی: Ball of fire
کارگردان: هاوارد هاکس
محصول ۱۹۴۱
یک پروفسور صاف و ساده که دائم سرش در کتاب است با هفت نفر از همکاران مردش که همهشان فقط اهل مطالعه هستند، روی نوشتن یک دایرهالمعارف کار میکنند. زندگی همهی آنها وقتی تغییر میکند که یک زن خوانندهی جوان برای فرار از دست پلیس به آنها پناه میآورد. پلیس بهخاطر شهادت زن علیه یکی از گنگسترهای بزرگ دنبال اوست. زن این قضیه را به پروفسورها نمیگوید و سعی دارد از آنها به عنوان پوششی برای فرار استفاده کند.
ایدهی اصلی فیلم این بود که گری کوپر به یک کلوپ میرود و آهنگی عامیانه را میشنود که میخواهد از لغات آن برای دایرهالمعارفشان استفاده کند. بازی باربارا استانویک درخشان است. البته سرعت فیلم از کارهای دیگر هاکس مانند «منشی همهکارهی او» یا «بزرگ کردن بیبی» کندتر است اما جذابیتش کمتر از آنها نیست.
بیشتر بخوانید: همه چیز در مورد پیدایش، گسترش و پیشگیری از ویروس کرونا
بین همه اینها دختر گمشده خیلی عالیه
همشون رو دیدم حالا چکار کنم؟!
The.Survival.Family.2017اینو ببین نجات خانواده
چه فیلم هایی!!کسی کمدی کلاسیک میبینه؟؟؟