بیست سالگی فیلم گلادیاتور؛ چطور ریدلی اسکات جان تازهای به درامهای تاریخی بخشید
تا پیش از فیلم گلادیاتور، درامهای تاریخی دربارهی روم باستان و قهرمانهایی که صندل به پا داشتند و شمشیر به کمرشان میبستند، جایگاه سابق را نداشتند و بیشتر در هجوها و شوخیهای سینمایی دیده میشدند، گویی چیزی فراموش شده و مربوط به گذشته بود و زیرژانری از مد افتاده و کهنه. تا اینکه ریدلی اسکات گلادیاتور را ساخت و به همه ثابت کرد کارمان با این دست از فیلمها تمام نشده.
گلادیاتور بیست سال پیش همین ماه روی پردهها آمد و به کلیشههای درامهای تاریخی روحی تازه داد. اسکات مؤلفههای همیشگی و آشنای این سینما (مبارزات گلادیاتورها در کلوسیوم، خشونت، روم باستان) را با موقعیتهای پیچیدهی دراماتیک و بازیهایی شایستهی اسکار تلفیق کرد و نتیجهاش فیلمی شد که هنوز و بعد از بیست سال هم تماشایی است و سینمادوستان بسیاری را شیفتهی خودش کرده. گلادیاتور جزو اولین فیلمهایی بود که جلوههای کامپیوتری را به جای خلق موجودات فضایی و هیولاها، برای خلق موقعیتهای تاریخی واقعی استفاده کرد. روم باستان و جمعیت کامپیوتری که برای این فیلم ساختند، الان ممکن است در برخی لحظات شبیه بازیهای ویدیویی به نظر برسد، ولی در زمان خودش حرکتی انقلابی بود. حرکتی که دنبالهروهایی هم داشت، خیلی زود فیلمهایی مثل تروی، اسکندر و آرتورشاه ساخته شدند که برای مدتی کوتاه بازگشت دوبارهی این زیرژانر سابقا محبوب را نوید میدادند. تا اینکه به ۳۰۰ زک اسنایدر رسیدیم که انقدر افراط کرد تا این نوع فیلمها دوباره به محاق هجو و پارودی برگردند.
ولی تاثیر گلادیاتور هیچوقت کاملا از بین نرفت. مثلا چیزی شبیه به رابطهی پیچیدهای که واکین فینیکس با خواهرش داشت را، بعدها در سریال بازی تاج و تخت هم دیدیم (هرچند اولین کتاب مارتین سال ۱۹۹۶ به چاپ رسید، ولی فعلا درمورد سینما و تلویزیون بحث میکنیم). حتی خود ریدلی اسکات هم تلاش کرد همین فرمولش را تکرار کند، یک بار سر ساخت پادشاهی ملکوت که فقط ثابت کرد اورلاندو بلوم راسل کرو نیست، و بعد با ساخت رابین هود، که این بار نشان داد خود راسل کرو هم دیگر راسل کرو سابق نیست.
گلادیاتور احتمالا سکوی پرتاب راسل کرو بود (بالاخره به خاطرش اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را گرفت)، ولی همچنین آغازگر تغییر زندگی شخصی و حرفهایاش هم شد و از بازیگری سطح اول و پرطرفدار که همه برای نقش اول فیلمهایشان او را طلب میکردند، تبدیل به آدم بدعنق و خشمگینی شد که هرکسی نمیتوانست با او کار کند. در آن زمان خودش میگفت با وقف صد در صدی خودش سر صحنه و تغییراتی که شخصا روی فیلمنامهی به قول او «افتضاح» فیلم اعمال کرده، گلادیاتور را نجات داده. میتوان حس کرد که تغییرات شخصیتیاش از همین جاها آغاز شد و در پیاش خبرهایی مبنی بر بدرفتاریهای او و توپیدنش به خبرنگارها و فعالیت بیثمرش در یک گروه راک شنیدیم. کرو اگرچه اخیرا موفق شد خودش را بازیابی کند و با بازی در فیلم تاریخ واقعی گنگ ند کلی و سریال بلندترین صدا به جریان اصلی بازگردد. اما در مقابل او، واکین فینیکس گام به گام و با ثبات به اوج رسید و نشان داد در کنترل خودش موفقتر عمل کرده. فینیکس تمام و کمال در کاراکترهایش غرق میشود، در حالی که شخصیت واقعی راسل کرو غالبا روی کاراکترهایی که بازی میکند سایه میاندازد.
گلادیاتور حالا بخشی از گذشته و تاریخ شده، ولی داستانی که روایت میکند به طرز غریبی با زمانهی ما بیشتر از سال ۲۰۰۰ همخوانی دارد: حاکمی ستمگر که جایگاه یک امپراتور بزرگ را غصب میکند و به اصول او پشت پا میزند، سیاستمداران خردورز را کنار میگذارد و حواس مردم را با اقدامهای پوپولیستی و تبلیغ خشونت پرت میکند تا همه یادشان برود سردمدار چه حکومت فاسدی است. به قول سناتور برکنارشدهای با بازی درک جاکوبی که میگفت: «ترس و شگفتی، ترکیبی قدرتمند است».
این چیزی است که گلادیاتور درموردش به ما هشدار داده بود.