آذر به یلدا رسید، غلاغه به خونش نرسید!
هر سال، آذرماه با شیرینزبانی ما را به یک پای ثابت مهمانیاش یلدا تبدیل میکند. از این سر تا آن سر، سفره میچیند. به همهی تاریخ، کارت دعوت میفرستد. حتی دست حافظ را هم از وسط تاریخ میگیرد و میآورد. اصلا تا وسط این سرما آتش به جانمان نیندازد که نمیرود. البته که خودمان خوب میدانیم انار و آجیل همه بهانهاند؛ نمکگیر حالوهوایش شدهایم. نمکگیر دورهم بودن و خندیدنها. اما هر سال هم که نمیشود دورهم باشیم. در این روزهایی که بغل دستیهایمان مشغول تدارک و خرید و ذوق رفتن به مهمانی یلدا و چی بپوشیمها هستند، بعضیهایمان رویمان نمیشود که از دلهرهی ترسناکمان بگوییم. دلهرهی تنها ماندن در شبی که تصور میکنیم همهی عالم مشغول گل گفتن و شنفتن هستند به جز ما! آخر وسط قرن بیستویک، یک خانوادهی پرجمعیت با مامانبزرگی قصهگو و عینک تهاستکانی که چارقدش را زیر چانهاش سنجاقزده و زیر یک کرسی گرم نشسته از کجا بیاوریم؟ اصلا بعضیهایمان به هر دلیلی دور از خانوادههایمان هستیم. برخلاف تصور ما دنیا پر است از بعضیهایی که شب یلدا تنهایند. فقط خودشان هستند و خودشان.
خب شاید خاصیت یلداست که هرچقدر هم که پرچم استقلالمان را دستمان گرفته باشیم و در راه اهداف و ارزشهایمان جنگیده باشیم، در این شب، عجیب دلمان هوای یک جمع صمیمی میکند. اما این دلتنگی که لزوما اتفاق ناخوشایندی نیست. میتوان آن را به فال نیک گرفت؛ حتی اگر نتوان برایش کاری کرد. میتوانیم به خودمان ببالیم که هنوز در این توهمی که زندگی مدرن، فانتزی و تکنولوژیکال امروزی از خوشبختی و موفقیت به خوردمان داده است، دلمان برای یک همهمهی سادهی صمیمی غنج میرود.
اما بیانصافی است که از یلدا فقط انار دونشده، هنداونهی قاچخورده و یک جمع شلوغ را یاد گرفته باشیم. آنقدر همهی سنتهایش را به دور هم بودن گره زدیم که انگار یک قاچ هندوانهی ناقابل هم تنهایی از گلویمان پایین نمیرود. این وسط یکی نیست بگوید اصلا فدای سرمان که تنها هستیم. برای چه حسرتهای پرزرقوبرق خانهی بغلی را چماق کردیم و بر سر خودمان میکوبیم؟ اصلا مگر تنهابودن چه عیب و ایرادی دارد؟ چپ برویم و راست بیاییم این یلدا شاید آن یلدایی از آب در نیاید که در ذهنمان ساختیم.
حالا دو راه داریم. یا به گوشیهایمان چشم بدوزیم و درحالیکه تمام شب را در اینستاگرام چرخ میزنیم، حسرت عکسهای رنگانگ، خندهها و فالهای درآمدهی دوستانمان را بخوریم یا به یلدای یکنفریمان حالوهوای زمستانی دلنشین هدیه کنیم. اصلا چرا پای غزلخوانیهای «احمد شاملو» و «سهیل نفیسی»، «احمدرضا احمدی» و «شرح و تفسیر دکتر محجوب» ننشینیم؟ چرا با «غلاغه به خونش نرسید» و «طنز و شوخطبعی ملانصرالدین» نخندیم و قهقه نزنیم؟ اصلا زمانی بهتر از شب یلدا برای تماشای «اپرای عروسکی حافظ» بهروز غریبپور مگر وجود دارد؟ بهجای قصههای هزارویکشب چرا روایت موسیقیایی کلاسیک ریمسکی کرساکف روسی را از «شهرزاد» نشنویم؟
بهتر نیست با «روایت دههی ۶۰» خاطرات خوبمان را مرور کنیم؟ اصلا بهجای هر برنامهای باید «صدای طهرون قدیم» مرتضی احمدی از همهی خانهها شنیده شود. مگر یلدا جز این است که در تاریکی فانوس دست میگیریم و به انتظار دیدن خورشید مینشینیم؟ وقتی میتوانیم با این صداهای گرم و روحنواز شبمان را روشن کنیم، چرا نکنیم؟ با این حرفها حالا آنقدرها هم یلدایمان سوتوکور بهنظر نمیرسد، نه؟ بیایید اگر تنها هم نبودیم این بار که به مهمانی آذر میرویم، یک سبد شعر و موسیقی را هم کادوپیچ کنیم و با خودمان ببریم. آذر برای بدرقه، بیشتر از هرچیز حال خوب میخواهد.
سلام. اولا که متن حرف نداره. بعدم جالبه که تو لهجهی اصفهانی هم کلاغ «غِلاغ» تلفظ میشه.
عالی بود. حس خاصی با خوندن این متن بهم دست داد که باعث شد دوباره بخونمش.
چه قلمی!!!
آفرین بر شما…
قشنگتریم متنی بود که راجع به یلدا خوندم تا الان.
واقعا عالی بود
هرچی بگم کم گفتم
تا یه جاهایی که داشتم میخوندم بغضم گرفت تا رسیدم به پیشنهادا 😐 که ….
آذر به یلدا رسید، غلاغه به خونش نرسید
عالی بود و خسته نباشید
یک غلط املایی دارید در تیتر
آذر به یلدا رسید، غلاغه (کلاغه) به خونش نرسید
مرسی و ممنون از وقتی که گذاشتین و خوندین
عنوان اشاره به کتاب صوتی «غلاغه به خونش نرسید» دارد که برامون قصههایی طنزآمیز میگه : )
سلام ، یلدا مبارک …..اگر اشتباه نکنم منظور نویسند کلاغه هستش ….تا…غلاغه..((::”::::”::))
سلام. عنوان یادداشت برگرفته از عنوان کتاب صوتی «غلاغه به خونش نرسید» هست که پیشنهاد میکنم به قصههای طنز شنیدنیش گوش بدین . یلدای شما هم مبارک 🙂
خیلی عالی بود از همه لحاظ