پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش دوم)
آزمودن تعاملات گستردهی تازه
جمعکردن تیم
جاشوا استریکن در سال ۲۰۰۳ به استخدام اپل درآمد. درست در زمانهای که تمام شرکت دوباره غرق گرداب سرگردانی شده بود. محصول آیمک موفقیت زیادی بهدست آورده بود و فروشی ثابت داشت، اما تمام حباب تکنولوژی ناگهان ترکیده بود؛ میزان سود دریافتی کاهش یافته بود و درآمد اپل برای اولین بار از زمان بازگشت جابز، رو به کاهش داشت. هنوز آیپاد به بازار عرضه نشده بود و تمام کارکنان شرکت در تمام سلسلهمراتب، مضطرب بودند. استریکن میگوید: «وقتی به استخدام اپل در آمدم، قیمت هر سهم شرکت حدود چهارده دلار بود و حقوق دریافتی هیچکس هم از زمانی که یادش میآمد، بالا نرفته بود.» استریکن پایش را که توی شرکت میگذارد، او را توی اتاقی بیپنجره با سختافزارهای معیوب حبس میکنند. میگوید: «یک دستگاه لپتاپ و یک دستگاه کامپیوتر رومیزی به من دادند. هر دوی اینها هم همیشه خراب بودند.» اما درست در همان زمان، دفتر اپل در کوپرتینو پُر بود از کارکنان «دیوانه». کسانی که آشکارا از استیو جابز بُتی ساخته بودند و میپرستیدند. استریکن میگوید: «اپل یکجورهایی جای عجیبی است. همه مثل استیو لباس میپوشند.» در حقیقت تعداد افرادی که سرووضع خود را مانند استیو درست میکردند، آنقدر زیاد بود که استریکن نمیتوانسته خود استیو جابز واقعی را تشخیص بدهد. از زمان ورودش به دفتر شرکت در شهر کوپرتینو، دنبال جابز میگشته، چرا که مشاور پایاننامهی او سالها پیش کارمند اپل بوده و استریکن هم میخواسته سلام او را به جابز برساند. اما وقتی از قضا میبیند که مدیرعامل شرکت توی صف دریافت غذا درست جلوی خودش ایستاده، فکر میکند که او هم یکی دیگر از افرادی است که مانند جابز لباس میپوشند و اصلاً توجهی به استیو جابز واقعی نمیکند. استریکن میگوید: «آن موقع متوجه نشدم که او، خود خودش است. فکر میکردم یکی از آنهایی است که دوست دارند مانند جابز لباس بپوشند.»
استریکن در آن هنگام جوان بود. تازه مدرک دکترایش را دریافت کرده و در اواسط دههی سوم زندگیاش بود که وارد اپل شد. با خودش فکر میکرد که توی اپل به برخی از همکلاسیهای سال اول دانشگاهش بر خواهد خورد. اما میگوید: «بیشتر کارکنان شرکت، افراد میانسال بودند. از این قضیه جا خوردم و حیرت کردم.» بهنظر استریکن محیط کار در شرکت خیلی خشک و رسمی بوده و تمام این حالت را هم ناشی از پرستش بیچونوچرای جابز میداند. او میگوید: «رفقایی داشتم که در گوگل کار میکردند و محیط کار توی گوگل مثل این بوده که عدهای بچه را بگذاری کنار هم و پدر و مادرشان هم بالای سرشان نباشند» اما در اپل «کارکنان فکر میکردند در حدی نیستند که بخواهند از خودشان فکر تازه داشته باشند و دنبال آن فکرها را بگیرند… استیو همهچیز را تا ریزترین ابعاد مدیریت میکرد.»
اما هوپی با خودش فکر میکرد که مهارتهای استریکن بسیار به کار پروژهی جدید میآید. چون استریکن در زمینهی حسگرهای لمسی و نرمافزار لازم برای کارکردن با این حسگرها چیزهای زیادی میدانست. همچنین قریحهی موسیقایی خوبی داشت و از طرف دیگر هم شیفتهی کارهای نو و آزمودن اندیشهها بود. حتی اگر این مهارتها و ویژگیها چندان با فرهنگ حاکم بر اپل سازگار نبودند، اما میشد آنها را بهخوبی در پروژهی جدید بهکار برد.
***
اینچنین شد که نخستین خالقان آیفون عدهای طراح اروپایی و مهندس ساکن غرب آمریکا بودند. همگی این افراد طی سالهای پرآشوب احیای اپل به استخدام شرکت در آمده بودند یا یکی دو سال قبل از بازگشت استیو جابز، یا یکی دو سال بعد از آن. همگی بیست و چند ساله یا سی و چند ساله بودند و بسیار جاهطلب و مشتاق به آزمودن تکنولوژیهای جدید. باس اوردینگ، دیوانهی طراحی رابط کاربری بود و از دنیای بازی و کار حروفچینی ایده میگرفت. عمران چاودری طراحی بود با گرایش به دنیای هک که علایقش بین اسوی و امتیوی در آمدوشد بود. جاشوا استریکن، متخصص امور حسگرها و آموزشدیده در امآیتی، شیفتهی مسائل الکترونیکی و آگاه به صفحههای لمسی. براین هوپی، آچارفرانسهای بود که از پس ساختن تقریباً هر چیزی برمیآمد. دانکن کر هم طراحی بود جایزهبرده و معروف که میخواست طراحی صنعتی را با ظاهر لوازم دیجیتال آشتی بدهد و ترکیب کند. تمام اعضای این تیم تحت حمایت کارکنان باسابقهی شرکت بودند. مثلاً استیو هاتلینگ حامی آنها بود و گرگ کریستی، که خودش از پیشگامان طراحی دستیار دیجیتالی شخصی یا همان پیدیای بود، از اعضای گروه حمایت میکرد. در جلسات گروه آتگت بود که نقشهی ساخت نسل بعدی کامپیوترهای همراه کمکم شکل گرفت.
تعاملات گستردهی تازه
جلسات گروه آتگت با همفکریهای ساده در دورافتادهترین خلوتگاه شرکت اپل شروع شد. عدهای مرد جوان دور میز جلسهای نشسته بودند و لپتاپهای خود را باز کرده و هر فکری که به ذهنشان میآمد، برای یکدیگر میگفتند؛ تصاویری روی تختهسفید میکشیدند و منظور خود را برای بقیه توضیح میدادند. هر هفته جلسه برگزار میکردند و حین جلسه هم دائم یادداشت برمیداشتند.
هوپی میگوید: «تقریباً تمامی جلساتمان را توی سالن طراحان صنعتی برگزار میکردیم و راجعبه نقشهی دستگاه هر فکری که به ذهنمان میرسید، به یکدیگر میگفتیم.» سؤال اصلی و اولیه، پرسشی بوده ساده: «میخواهیم در تجربهی کارکردن با دستگاه، چه ویژگیهای جدیدی بگنجانیم؟»
همین که در آن دوره چنین جلساتی برگزار میکردند، خودش قدمی روبهجلو بود، چرا که در آن زمان برگزاری چنین جلساتی میان افرادی از قسمتهای مختلف چندان مرسوم نبود. استریکن میگوید: «قسمت عجیب ماجرا، اینجاست که در آن دوره کارکنان بخش طراحی صنعتی میآمدند و همهاش نمونههای اولیهی واقعی طراحی میکردند. همهشان نمونههای غیرکاربردی بودند. شبیه این تلفنهای پلاستیکی بودند که اگر بروید توی مغازههای موبایلفروشی یکعالمهشان را میبینید. درست مثل همان بود. کارکنان آن قسمت، ساعتها و ساعتها صرف این میکردند تا نسخهای واقعی از دستگاه بسازند. به زوایا و شکل و حالت آن دقت میکردند و نسخههایی میساختند که هموزن دستگاه واقعی میشد، اما همهشان بهنظر اضافی میآمدند و هیچ کاربردی نداشتند، چون نمیشد فهمید حسوحال کارکردن با این دستگاه در شرایط واقعی چطور خواهد بود.»
هدف جلسات گروه آتگت تغییر این رویه بود. میخواستند طراحی اسمورسمدارِ شرکت را با تکنولوژیهای کاربردی و رابطهای کاربری خوب ترکیب کنند و با ترکیبکردن این موارد، ببینند که نتیجهی فکرهای تازهشان چه خواهد شد. هوپی میگوید: «همهاش میرفتیم توی سالن طراحان صنعتی مینشستیم و فقط و فقط حرف میزدیم. این قضیهی حرفزدن شش ماه کامل زمان برد.»
ایدههای متفاوت و زیادی در همین جلسات مطرح شد. بعضیهایشان کاربردی و عملی بودهاند، بعضیهایشان حوصلهسربر و خستهکننده، بعضیهایشان هم عجیبوغریب، بعضی دیگر هم جایی در این میان قرار میگرفتهاند. هوپی میگوید که بعضی از ایدهها، شبیه ایدههای بهکاررفته در آثار علمیتخیلی بودهاند و «نمیشود راجعبهشان حرف زد» چون هنوز و بعد از گذشت پانزده سال، ممکن است بخواهند آنها را اجرایی کنند و «ممکن است اپل روزی بخواهد آن ایدهها را توی دستگاههایش بهکار ببرد.»
استریکن میگوید: «همهجور موارد مختلف را بررسی کردیم. از تکنولوژی تعقیب حرکت با دوربین تا چندلمسی و ساخت انواع تازهی موس.» اعضای آتگت در آن دوره دوربینهای مدت پرواز و عمقسنجی را بررسی کردند که بعدها نظیر آن در ساخت ایکسباکس کینکت بهکار رفت. به بررسی ابزارهایی پرداختند تا بهنحوی، فشار معکوس به دست کاربر وارد کنند تا او احساس کند که میتواند با انگشتهای خود، اشیاء مجازی را مستقیماً لمس کند.
استریکن میگوید: «در آن زمان اصلاً و ابداً بحث تلفن همراه مطرح نبود. راجعبه تلفن هیچ صحبتی نمیکردیم.» اما گروه طراحی صنعتی تعداد زیادی تلفن همراه مختلف تولید کرده بود. هیچکدامشان تلفن همراه هوشمند نبودند، اما همگی بازوبسته میشدند. تعداد زیادی نمونههای آزمایش تلفن همراه که همگی زیبا و شکیل بودند، گوشهگوشهی بخش طراحی صنعتی شرکت بهچشم میخوردند. هوپی میگوید: «اپل روی چندین و چند نمونهی مختلف تلفن لولایی کار میکرد. منظورم این است که آمده بودند و تلفنهای لولایی را با طراحی اپلمانند و خیلی شیک و زیبا ساخته بودند، اما در نهایت همهشان انواع مختلفی بودند از تلفن دکمهدار.» شاید با توجه به این نکته بتوان فهمید که چرا اپل در آن زمان دامنهی iPhone.org را بهنام خود ثبت کرده بود.
بهمرور زمان، موضوع جلسات بیشتر و بیشتر حول محور یکی از اصلیترین دردسرهای گروه میچرخید. هوپی میگوید: «موضوعی بود که دائم توی جلسات مطرح میشد… اسمش را میگذارم هدایت و راهبری. منظور هم چیزهایی از قبیل بالاوپایینکردن مطالب یا بزرگنمایی و کوچکنمایی است.»
حالا که اینترنت رو به انفجار داشت و همهگیر شده و قدرت کامپیوترهای خانگی هم بهشدت افزایش یافته بود، همین موارد، اصلیترین کاربردهایی بودند که کاربران انتظار داشتند بتوانند روی رسانهی غنیتر و تعاملیتر به کار ببرند. همین رسانههای تعاملی و غنی بود که محدودیتهای رابط کاربری ترکیب موس و صفحهکلید را به رخ میکشید. ترکیبی که چند دهه عمر داشت. هوپی میگوید: «در آغاز جلسات اینطوری بود که میآمدیم و فهرستی تهیه میکردیم تحت عنوان «کاش فلانچیز بهتر کار میکرد.» اگر کسی در سال ۲۰۰۲ میخواست تصویری را بزرگ کند، باید نشانگر موسش را میبرد روی فهرست، کلیک میکرد، بعد مقدار بزرگنمایی را انتخاب میکرد، بعد دوباره کلیک میکرد یا دکمهی اینتر را میفشرد. بالاوپایینکردن و تکاندادن تصویر هم بهمعنی تعداد کلیک بیشتر بود. کاربر باید میگشت و نوار مخصوص بالاوپایینکردن را مییافت و بعد آن را میگرفت و تکان میداد. تمام این کارها، همگی کوچک و جزئی بودند، اما تکرار این روند بارها و بارها در روز، حسابی عذابآور میشد. مخصوصاً برای کسانی مانند طراحان و مهندسان. مثلاً چاودری خیلی دوست داشت که بتواند بدون واسطه با تصاویر روی نمایشگر تعامل داشته باشد و بتواند دستوراتی بدهد که بلافاصله اجرا شوند، مثلاً پنجرهها را ببندد. میگوید: «چه میشد اگر میتوانستیم چند بار تقتقتق روی صفحه ضربه بزنیم و بعد همهچیز خودش انجام شود؟» چنین شیوهی تعاملی، میتوانست میزان بهرهوری کار با کامپیوتر را بهشدت بالا ببرد و آن را جذابتر از قبل کند.
خوشبختانه در آن زمان نوعی تکنولوژی به بازار عرضه شده و در اختیار مصرفکنندگان قرار گرفته بود که چنین امکانی را به کاربر میداد. هرچند، امکاناتی که آن تکنولوژی فراهم میکرد، دقیقاً مطابق میل و پسند اعضای گروه آتگت نبود، اما در همان زمان یکی از مهندسان شرکت اپل از همان تکنولوژی استفاده میکرد. در آن هنگام تینا هوانگ[۱] با صفحهای لمسی، عجیبوغریب و سیاهرنگ کار میکرد که موقع عرضه در بازار، اعلام شده بود مخصوص کاربرانی است با آسیبدیدگی در ناحیهی دست. شرکتی کوچک مستقر در ایالت دلاویر بهاسم فینگروُرکس[۲] سازندهی این دستگاه بود. هوانگ به من میگوید: «در آن زمان بخش زیادی از کار من مبتنی بر استفاده از موس بود.» یعنی او مجبور بوده در روز زمان زیادی را صرف درگکردن کند. او میگوید: «برای همین مُچِ دستم کمی درد میکرد و فکر میکنم همین دردِ مُچ بود که من را بهسمت استفاده از محصول شرکت فینگروُرکس سوق داد.»
هوانگ میتوانست با استفاده از آن صفحهی لمسی، خیلی راحت دست خودش را حرکت بدهد و صفحهی لمسی هم دستورات او را مستقیم به دستگاه مَک منتقل میکرد. هوانگ بهکمک همین دستگاه دستورات چندلمسی به کامپیوتر خود میداد و چاودری میگوید که با دیدن محصول شرکت فینگروُرکس، گروه به فکر افتاد که این تکنولوژی را بررسی کند.
استریکن میگوید: «یکجورهایی شروع کردیم به بازیکردن با این وسیلهی چندلمسی و همین کارکردن با دستگاه بود که خیلی از آدمها را به وجد آورد.» استریکن در آن زمان با شرکت تازهتأسیس فینگروُرکس آشنا بود و به اعضای گروه پیشنهاد داد تا با آن شرکت تماس بگیرند.
هوپی میگوید: «ما واقعاً بروبچههای آن شرکت را از نزدیک دیده بودیم.» آنها طی دو سه سال قبل از این ماجرا دائم به دفتر اپل در کوپرتینو میآمدند و جلسات مختلف میگذاشتند، اما نهایتاً فعالیتهایشان چندان مورد توجه قرار نگرفته بود. وین وسترمن[۳] دانشجویی نابغه در مقطع دکتری بود و بههمراه استاد راهنمای پایاننامهاش، شرکت فینگروُرکس را تأسیس کرده بود. هرچند همه بهصورت کلی قبول داشتند که این تکنولوژی بسیار جذاب است، اما واحد بازاریابی شرکت اپل اصلاً نمیدانست تکنولوژی چندلمسی را دقیقاً کجا ببرد و اصلاً آن را چطور به بازار عرضه کند و بفروشد. هوپی میگوید: «با خودمان گفتیم وقت این رسیده که از نو نگاهی به این تکنولوژی بیندازیم. بعد که آن را بررسی کردیم، گفتیم چه جالب که توانستهاند تکنولوژی چندلمسی را با کمک حسگرهای خازنی عملیاتی کنند.» امروزه درککردن زبان تازهی کامپیوتری یا زبان آیفون، بدون فهمیدنِ قابلیت لمسی، اصولاً ناممکن است.
ادامه دارد…
مطالب مرتبط:
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش اول)
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش دوم)
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش اول)
[۱] Tina Huang
[۲] FingerWorks
[۳] Wayne Westerman