«یان» و «برایان»؛ موسسان WhatsApp، از یاهو تا فیسبوک
برنامهنویسان خوبی بودند اما نه آنقدر که همه مشتاق جذبشان باشند؛ از یاهو که بیرون آمدند به شرکتهای فیسبوک و توییتر درخواست کار دادند ولی ردشان کردند. این شد که آستینها را بالا زدند و کاری کردند که خود آن شرکتها برای جذب آنها پا پیش بگذارند. با دیجیکالا مگ و زندگینامهی «یان کوم» (Jan Koum) و «برایان اکتون» (Brian Acton) خالقان «واتساپ» (WhatsApp) همراه باشید.
گذشتهی «یان»
«یان کوم» در ۲۴ فوریهی ۱۹۷۶ در روستایی در اطراف شهر «کیف» پایتخت اکراین متولد شد. او تنها فرزند خانواده بود. میگویند خانهشان آب گرم نداشته و به خاطر مساله شنود بهندرت از تلفن استفاده میکردند. اگرچه به نظر جالب نمیرسد ولی خود یان در مصاحبههایش همیشه برای آن دوران ابراز دلتنگی میکند. او یکی از دلایل مخالفت شدیدش با تبلیغات را همان شرایط کودکی خود و شنود صحبتها توسط حکومت میداند.
۱۶ ساله بود که با مادرش به «مانتین ویو»ی آمریکا مهاجرت کرد؛ البته مهاجرتی بهخاطر تنگناهای زادگاه؛ به کمک دولت آمریکا یک آپارتمان کوچک دو خوابه گرفتند و منتظر شدند پدر هم به آنها ملحق شود؛ ولی این اتفاق هیچوقت نیفتاد. مادر یان بیشتر ساکهایشان را از دفتر و خودکار پر کرده بود تا برای تحصیل او خرج کمتری کنند. مادر برای گذران روزگار به بچهداری برای دیگران مشغول شد؛ یان هم در یک بقالی شاگردی میکرد. کمی بعد مادرش سرطان گرفت و خانهنشین شد. یان انگلیسی را خوب حرف میزد ولی از روابط دوستی در دبیرستانهای آمریکایی بدش میآمد. «در اکراین از اول تا آخر تحصیلات را با همان گروه کوچک دوستانتان میگذرانید و بعد از این همه سال کاملا همدیگر را میشناسید»
کوم در مدرسه، بچهی اذیتکاری بود ولی تا ۱۸ سالگی با تهیهی کتابهای دست دوم شبکههای کامپیوتری را یاد گرفته بود. کتابها را که میخواند برِشان میگرداند و پولش را پس میگرفت یا یک کتاب دیگر میخرید. به یک گروه هکر به نام WOOWOO ملحق شد و از این طریق چیزهای بیشتری آموخت. با اتمام دبیرستان به دانشگاه سنخوزه رفت و همزمان در شرکت Ernest & Young به عنوان تِستر امنیت مشغول به کار شد.
گذشتهی «برایان»
«برایان اکتون» در ۲۴ فوریهی ۱۹۷۲ چهار سال زودتر ولی در همان روز تولد شریکش به دنیا آمد. در فلوریدای ایالت شیکاگو بزرگ شد و متوسطه را در دبیرستان «لیک هاول» گذراند. مادرش یک شرکت باربری داشت و هماو بود که بعدها در اوج بیکاری، برایان را به راهاندازی شرکتی برای خودش تشویق کرد.
اکتون دانشگاه استنفورد را انتخاب کرد و از آنجا در رشتهی علوم رایانه فارغالتحصیل شد. البته به جز استنفورد بعضی از واحدها را در دانشگاههای فلوریدای مرکزی و پنسیلوانیا گذراند. اولین بار در ۱۹۹۲ وارد بازار کار شد. شرکت «راکول اینترنشنال» نخستین مقصد او بود که به عنوان سرپرست سیستم فعالیت میکرد. بعد با سمت مهندس تست به استخدام شرکتهایی مثل ادوبی و اپل در آمد. بالاخره در ۱۹۹۶ در شرکت یاهو مشغول به کار شد. الکتون ۴۴امین کارمندی بود که یاهو استخدام میکرد. سرنوشت اکتون نه با یاهو که با کسی که در آنجا با او آشنا شد گره خورد.
آشنایی «یان» با «برایان»
«یان کوم» در سال ۱۹۹۷ و کمی بعد از «برایان اکتون» به یاهو پیوست؛ میز کار ایندو روبهروی هم بود. اکتون دربارهی اولین دیدارشان میگوید: «از همان اول میشد فهمید که یان فرق میکند؛ حرفهایی میزد که معمول نبود؛ مثلا دربارهی سیاستهای آنجا میپرسید و اینکه هرکس مشغول چه کاری است؛ خلاصه مجبور میشدید یا بیخیالش شوید یا از حالت رسمی کاری در آیید.»
ظاهرا از نظر کوم، اکتون هم چندان معمول نبوده و او به همین خاطر جذب اکتون شده: «هیچکدامِ ما توان چرتوپرت شنیدن نداشتیم.» یان که در یاهو استخدام شد هنوز داشت در دانشگاه درس میخواند؛ دو هفته بیشتر از حضورش در شرکت نمیگذشت که یکی از سرورها از کار افتاد. «دیوید فیلو» (David Filo)، یکی از موسسان یاهو، برای کمک با او تماس گرفت. کوم که در دانشگاه بود جواب داد: «سر کلاسم!». فیلو در جواب میگوید: «سر کلاس چه غلطی میکنی؟ زود خودتو به دفتر برسان». تیم سرور که زیر نظر فیلو کار میکردند کمتعداد بود و او به تمام نفرات نیاز داشت. کوم در این باره میگوید: «در هر حال از دانشگاه بدم میآمد.» برای همین هم انصراف داد.
وقتی مادر کوم در سال ۲۰۰۰ بر اثر سرطان از دنیا رفت، یکباره بیکس و تنها شد. آخر پدرش هم دور از آنها سه سال پیش مرده بود. رابطه اکتون و کوم بعد از این بیشتر شد؛ او یان را به خانهی خود دعوت کرد تا تنها نباشد؛ مدتی با هم به سفر رفتند و برایان مدام سعی میکرد یان را از آن حال و هوا در آورد. طی نه سالی که در یاهو حضور داشتند شاهد فراز و فرودهای زیادی بودند. اکتون در اوج جو وبسایتها که به «دات کام» مشهور شده بود سرمایهگذاری کرد ولی در سال ۲۰۰۰ چند میلیون دلار از دست داد.
کوم همیشه از تبلیغات و روشهای زیر نظر گرفتن رفتار مشتری برای فروش تبلیغات بیشتر بدش میآمد؛ اما از بد روزگار در یاهو در تیم تبلیغات موسوم به پروژهی«پاناما» بود که در سال ۲۰۰۶ معرفی شد. یان میگوید: «کار روی تبلیغات حوصلهسربر است» حالا هم که شعارش شده «با بهتر کردن روشهای تبلیغاتی زندگی هیچکس را بهتر نمیکنید.»
موسسان واتساپ پیش از راه انداختن شرکتشان، به فیسبوک و توییتر رزومه دادند؛ اما دست رد به سینهشان خورد. جالب اینکه آنها در نهایت کاری کردند که فیسبوک نتواند در برابر خرید شرکتشان مقاومت کند. فیسبوک در سال ۲۰۱۴ واتساپ را به مبلغ ۱۹ میلیارد دلار خرید.
اکتون هم مثل کوم بود؛ هردوشان از تبلیغات متنفر بودند. چند وقت آخر در یاهو برایشان اعصابخردکن شده بود. کوم در صفحهی لینکدین خود دربارهی سه سال آخر در یاهو نوشته: «کارهایی انجام شد» و این طور بیعلاقگی به کارش را ابراز کرده.
در سپتامبر ۲۰۰۷ کوم و اکتون، بالاخره از یاهو درآمدند و یک سالی با سفر به این سو و آن سوی دنیا سعی کردند روحیهی از دست رفته را باز یابند. بعد از سفر هر دو بیکار بودند و جویای کار؛ به شرکت رو به رشد فیسبوک رفتند، رزومه دادند و درخواست کار کردند؛ فیسبوک هردو را رد کرد. به قول اکتون «ما جزو باشگاه رد شدگان فیسبوکیام.»
اکتون بعد از اینکه فیسبوک دست رد به سینهاش زد سراغ شرکت توییتر رفت. میخواست در یکی از شرکتهایی که به نظرش آیندهدار بودند مشغول شود؛ ولی توییتر هم او را نخواست.
داستان شکلگیری واتساپ
کوم از سالهای کار در یاهو ۴۰۰ هزار دلار جمع کرده بود و از اندوختهاش روزگار میگذراند. او در سال ۲۰۰۹ یک دستگاه تلفن آیفون خرید؛ تازه هفت ماه بود که اپ استور راهاندازی شده بود. یان میگوید از لحظهی مواجهه با آن فهمیدم داستان اپها اول راه است و حتما جنبش بزرگی به همراه خواهد داشت و صنعت نرمافزار را دگرگون میکند. او به خانه «الکس فیشرمن»، دوست روستبارش رفت که هر هفته دوستان هموطن خود را به صرف پیتزا و فیلم دور هم جمع میکرد. بعضی وقتها تا ۴۰ نفر میآمدند. فیشرمن و کوم چند ساعت سر ایدهی کوم دربارهی اپها صحبت کردند.
فیشرمن میگوید: «یان داشت دفترچهی نشانیهایش را نشانم میداد؛ او معتقد بود اگر استاتوس هر یک از افراد فهرست مخاطبان را به نحوی نمایش دهیم جالب خواهد بود. مواردی مثل آمادگی برای تماس، کم بودن باتری یا اینکه مثلا الان در باشگاهید.» کوم خودش میتوانست برنامهنویسی سمت سرور را انجام دهد؛ اما به یک نفر برنامهنویس آیفون هم نیاز داشت. فیشرمن «ایگور سولومنیکف» را به او معرفی کرد. او هم روس بود و وبگاه RentACoder.com را هم راه انداخته بود.
کوم تقریبا همان اوایل اسم WhatsApp (واتساپ) را انتخاب کرد چراکه تلفظش مثل عبارت What’s up [به معنی چه خبر] انگلیسی بود. کوم یک هفته بعد در روز تولدش در ۲۴ فوریه ۲۰۰۹ شرکت واتساپ را در کالیفرنیا ثبت کرد. فیشرمن در اینباره میگوید: «او خیلی جلو جلو فکر میکرد.» هنوز اپلیکیشن نوشته نشده بود اما کوم داشت روی برنامهنویسی سمت سرور آن کار میکرد تا بتواند با همه شماره تلفنهای جهان سازگارش کند. از ویکیپدیا برای یافتن پیششمارههای کشورها استفاده کرد و ماهها برای بهروز کردن صدها پیششمارهی مناطق مختلف وقت گذاشت.
اپلیکیشن اولیهی واتساپ موقع کار مدام گیر میکرد. وقتی فیشرمن روی آیفون خود نصبش کرد چند صد نفری از دوستان عمدتا روسش که شماره تلفنشان را داشت هم آن را دانلود کردند. فیشرمن با هر مشکلی که مواجه میشد به کوم اطلاع میداد و او یادداشت بر میداشت تا رفعش کند.
چند ماه بعد وقتی کوم و اکتون با هم برای تفریح بیرون رفته بودند کوم به او گفت که از بیکاری خسته شده و کار اپلیکیشن هم خوب پیش نمیرود و میخواهد دنبال کار بگردد. اما اکتون جلویش را گرفت: «خیلی احمقی اگه الان دست ازش بکشی؛ لااقل چند ماه دیگه هم بهش فرصت بده.»
این چند ماه کافی بود تا در ژوئن ۲۰۰۹ اپل قسمت Push Notification را برقرار کند و به توسعهدهندگان اجازه دهد کاربرانی را که در لحظه از یک اپ استفاده نمیکنند با اعلانیه باخبر کنند. یان بلافاصله واتساپ را بهروز کرد؛ حالا همین که کاربری استاتوس خود را تغییر میداد به همهی دوستانش اطلاع داده میشد. فیشرمن و دیگر کاربران شروع کردند به استفاده از استاتوسهای جالب مثل اینکه «دیر از خواب پا شدم»، «تو راهم»، «امروز اصلا حال ندارم».
فیشرمن میگوید: «[هرچند ایدهی اولیه این نبود اما] یک جورهایی به پیامرسانی فوری تبدیل شده بود؛ اوایل مثلا مینوشتیم «هی چطوری؟» بعد یکی جواب میداد. یان که در دستگاه «مک مینی» خود شاهد این اتفاقها بود به ذهنش رسید که از این امکان برای درست کردن یک سرویس پیامرسان استفاده کند. کوم میگوید: «اینکه فوری بتوانی از طریق دستگاهی که همیشه همراهت داری به کسی آن سوی دنیا دسترسی پیدا کنی خیلی ارزشمند بود.»
در آن زمان تنها سرویس متنی رایگان BBM شرکت بلکبری بود که آن هم فقط با دستگاههای خود بلکبری کار میکرد. البته G-Talk گوگل و اسکایپ بودند ولی ویژگی واتساپ این بود که شماره تلفن هر فرد به عنوان نام کاربری او قرار میگرفت. کوم واتساپ ۲٬۰ را با قابلیت پیامرسانی عرضه کرد و کاربران فعالش بهسرعت تا ۲۵۰ هزار افزایش یافتند. کوم به سراغ اکتون رفت که هنوز بیکار بود و داشت با ایدهی یک استارتآپ دیگر که راهی به جایی نمیبرد سر و کله میزد.
هردو روی میز آشپزخانهی اکتون نشستند و با واتساپ به هم پیام فرستادند؛ در آن موقع ایدهی دو «تیک» به معنای خواندهشدن پیام اجرایی شده بود. اکتون همان موقع متوجه شد که واتساپ بالقوه میتواند از پیامک عادی پیشی بگیرد و حتی از پیامهای چندرسانهای (MMS) که اغلب درست کار هم نمیکردند بهتر عمل کند. او میگوید: «کل دنیای نامحدود اینترنت را برای کار کردن در اختیار داری.»
او و کوم در کافهی مشهور «رد راک» کالیفرنیا در «مانتین ویو» روی پروژهشان کار میکردند. هنوز هم کل طبقهی دوم این کافه پر است از آدمهای لپتاپ به دستی که در سکوت و آرامش آنجا مشغول کدنویسی هستند. آن دو اغلب در طبقهی دوم بودند؛ اکتون تندتند یادداشت بر میداشت و کوم تایپشان میکرد. اکتون در اکتبر همان سال موفق شد نظر ۵ دوست و کارمند سابق یاهو را برای سرمایهگذاری ۲۵۰ هزار دلاری جلب کند؛ در مقابل به آنها عنوان «شریک موسس» (Cofounder) و البته درصدی از سهام تعلق میگرفت. خود اکتون رسما در اول نوامبر به شرکت پیوست. دو موسس اصلی (کوم و اکتون) روی هم ۶۰ درصد از سهام را در اختیار نگه داشتند که در مقایسه با استارتآپهای دیگر عددی بزرگی است. همچنین ظاهرا سهم کوم به خاطر ایدهی اصلی و نه ماه کار قبل از آمدن اکتون بیشتر است (حدود ۴۰ درصد). هرچند کوم هیچ صحبتی در اینباره نکرده ولی به نظر میرسد به هر یک از کارمندان اولیه هم در حدود ۱ درصد از سهام شرکت داده شده.
خیلی نگذشته بود که ایمیلهای کاربران آیفون سرازیر شد؛ آنها از دورنمای پیام متنی بینالمللی رایگان هیجانزده بودند و میخواستند بتوانند از طریق واتساپ با دوستانشان که گوشیهای بلکبری و نوکیا داشتند در ارتباط باشند. در آن زمان اندروید هم داشت بهسرعت رشد میکرد.
کوم، «کریس پیفر»، یکی از دوستان قدیمیاش که در لسآنجلس زندگی میکرد را به استخدام در آورد تا نسخهی بلکبری واتساپ را بسازد. پیفر میگوید: «خوشبین نبودم؛ اما کوم قانعم کرد» کوم توضیح داد: «مردم امکان ارسال پیامک دارند درسته؟ اولا در کشورهای مختلف پیامک استفاده میشود؛ اما واقعا بیخود است؛ پیامک یک فناوری مرده است، مثل دستگاه فکس که از دههی هفتاد میلادی مانده؛ شرکتهای مخابراتی پیامک را نگه داشتهاند تا بدون هزینه برایشان مثل ماشین پولساز عمل کند.» پیفر با شنیدن این صحبتها و با دیدن رشد شگفتآور شمار کاربران به واتساپ پیوست.
به کمک دوستانی که در یاهو داشتند، توانستند یک ساختمان را در خیابان «اویلین» کرایه کنند، البته بهصورت شریکی؛ نصف ساختمان در اختیار آنها بود و نصف دیگر از آن شرکت «اورنوت» بود که البته بعدا بچههای واتساپ را از آنجا بیرون کرد تا کل ساختمان را مال خود کند.
آن اوایل پول چندانی در بساط نداشتند؛ زمستانها در دفتر کاپشن تن میکردند تا سردشان نشود و روی میزهای ارزان ایکیا کار میکردند. حتی آن موقع هم علامت واتساپ روی سردر دفتر گذاشته نشده بود. «مایکل دانوهو» یکی از اولین مهندسان تیم بلکبری واتساپ میگوید: «وقتی قرار بود برای مصاحبه پیششان بروم این طوری به من آدرس دادند: ساختمان اورنوت را پیدا کن، برو انتهای ساختمان، یک در بینامونشان آنجا هست، در رو بزن.»
چند سال اول، کوم و اکتون رایگان کار میکردند و چیزی برای خودشان بر نمیداشتند. بیشترین هزینه شرکت ارسال پیامکهای تایید هویت به کاربران بود. آنها از سرویسهای پیامکی مانند Click A Tell استفاده میکردند که در خود آمریکا حدود دو سنت برای هر پیامک و برای خاور میانه ۶۵ سنت هزینه بر میداشت. در سال ۲۰۱۴ اعلام شد پیامکهای تایید ماهانه ۵۰۰ هزار دلار خرج روی دست واتساپ میگذارد. سالهای اول اگرچه تعداد کاربران این قدر زیاد نبود ولی با این حال حساب بانکی کوم و اکتون را خالی کرد. شرکت نوپای آنها کمکم داشت به سود میرسید؛ اویل ۲۰۱۰ ماهی ۵۰۰۰ هزار دلار عایدی واتساپ برای پوشش هزینههای پیامک در آن موقع کافی بود.
دو موسس شرکت، هر از گاهی اپلیکیشن را از «رایگان» به «پولی» تغییر میدادند تا جلوی رشد سریعش را بگیرند. در دسامبر ۲۰۰۹ وقتی اپ آیفون را با قابلیت ارسال تصویر بهروز کردند از افزایش ناگهانی تعداد کاربران شوکه شدند؛ آن هم در حالی که قیمت ۱ دلاری برای اپلیکیشن تعیین شده بود. در آن موقع بود که اکتون به کوم گفت: «فکر کنم دیگه میتونیم اپ رو پولی نگه داریم.»
با آغاز سال ۲۰۱۱ واتساپ در جمع ۲۰ اپلیکیشن اول در اپ استور آمریکا قرار گرفت. یک روز موقع صرف نهار یکی از کوم دربارهی اینکه چرا با روزنامهها و رسانهها مصاحبه نمیکنند و برای رشد بیشتر سراغ بازاریابی نمیروند پرسید؛ جواب کوم این بود: «حواست رو پرت میکنه و دیگه نمیتونی روی محصولت تمرکز داشته باشی.»
اما چشمان تیزبین سرمایهگذاران نیازی به رسانه نداشت تا متوجه قدرت واتساپ شوند. هر روز از کوم و اکتون درخواست ملاقات میشد. اکتون با شرکت سرمایهگذاری VC دیدار کرد تا کمی کمک مالی دریافت کنند. از سوی دیگر «جیم گوتز»، رییس شرکت «سیکویا»، هشت ماه بود برای ملاقات با موسسان واتساپ تلاش میکرد. با اعضای چندین اپ پیامرسان دیگر مانند Pinger، Tango و «بالوگا» صحبت کرده؛ ولی پر واضح بود که واتساپ جلودار همهی آنها بود. گوتز وقتی فهمید شرکت واتساپ با آن شرایط مالیات هم میپردازند متعجب شد و به قول خودش اولین باری بود که چنین چیزی میدید. او با اکتون و کوم در کافهی «رد راک» جلسه گذاشتند؛ او به سوالاتشان پاسخ داد و قول داد در حالی که به عنوان مشاور راهبری به آنها راهنمایی میکند در مورد شیوهی برخورد آنها با تبلیغات، چوب لای چرخ نگذارد. ۸ میلیون دلار از شرکت سیکویا با ۲۵۰ هزار دلار خودشان، کمی راه نفس شرکت را باز کرد.
دو سال بعد در اواخر فوریهی ۲۰۱۳ وقتی کاربران واتساپ به ۲۰۰ میلیون نفر فعال رسید و کارمندان هم ۵۰ نفر شدند، اکتون و کوم دو نفری به نتیجه رسیدند که حالا زمان جذب سرمایه بیشتر است. اکتون که شرکت مادرش و مشکلات زیادی که موقع پرداخت حقوق کارکنان داشت را به خاطر میآورد میگوید: «برای روز مبادا و بیمه؛ مطمئن باش هیچوقت نمیخواهی در موقعیتی باشی که نتوانی حقوق کارمندانت را بپردازی.»
تصمیم بر این شد که دور دوم جذب سرمایه مخفی بماند. سیکویا ۵۰ میلیون دیگر سرمایهگذاری کرد تا ارزش واتساپ به ۱٬۵ میلیارد دلار برسد. در آن زمان اکتون پرینت حساب بانکی واتساپ را برای گوتز فرستاد. موجودی بیش از ۸ میلیون و ۲۵۷ هزار دلار بود بیشتر از مبلغی که چند سال پیش از سیکویا دریافت کرده بودند.
حالا با خیال راحت از حساب پرپولشان، اکتون به سراغ یک املاکی رفت تا برای واتساپی که کارمندانش دیگر به ۱۰۰ نفر رسیده بودند یک ساختمان مستقل دست و پا کند. اکتون تعریف میکند که آن املاکی اصلا اسم واتساپ را هم نشنیده بود؛ اما خوب پول به عنوان زبان مشترک جهانی کارش را کرد و آنها یک ساختمان درحال ساخت را پیشخرید کردند تا برای تابستان به آنجا نقل مکان کنند.
۳ سال بعد از اینکه فیسبوک درخواست کار کوم و اکتون را رد کرد خود «مارک زاکربرگ» (Mark Zuckerberg) موسس این شرکت که معتقد بود واتساپ هم مثل فیسبوک پتانسیل پیوستن به باشگاه میلیاردیها را دارد (شرکتهایی که تعداد کاربرانشان از ۱ میلیارد نفر بیشتر است)؛ در بهار ۲۰۱۲ با آنها تماس گرفت و در همان کافهی مشهور قرار ملاقات گذاشت. با هم شام خوردند و صحبتهایی کردند که نتیجهی آن ۲ سال بعد در ۹ام فوریه ۲۰۱۴ معلوم شد. در آن روز زاکربرگ دوباره از موسسان واتساپ درخواست ملاقات کرد؛ صحبتها نتیجه داد و ۱۰ روز بعد رسما اعلام شد فیسبوک در بزرگترین معاملهی تاریخ خود، شرکت واتساپ را به مبلغ ۱۹ میلیارد دلار میخرد.
در فوریهی ۲۰۱۴ کوم از ساختمان جدید سوار ماشین پورشهاش میشود تا به کلاس بوکسی که تازگی ثبت نام کرده برود. وقتی از او دربارهی اینکه آیا بالاخره قصد نصب یک تابلوی واتساپ روی سردر ساختمان دارد پرسیده میشود میگوید: «من دلیلی برای نصب تابلو نمیبینم؛ این طوری باحالتر است. تازه همهی ما هم که میدانیم کجا کار میکنیم.» مربی بوکس کوم میگوید: «استیل کوم خیلی باتمرکز است. مثل باقی شاگردها دوست ندارد به کیکبوکسینگ برود؛ دلش میخواهد مستقیم و درست فعلا مشتزنی را یاد بگیرد.» درست مثل کاری که با سرویس پیامرسانش میکند درست و مستقیم تا حد ممکن؛ کوم میگوید: «دوست دارم [فقط] یک کار انجام دهم ولی آن را به بهترین شکل ممکن انجام دهم.»
برایان اکتون و یان کوم هردو بعد از فروش واتساپ در این شرکت ماندند؛ یان کماکان مدیرعامل واتساپ است و برایان خجالتی و رسانهگریز هم بر امور داخلی نظارت دارد. دارایی یان کوم و برایان اکتون تا ماه مه ۲۰۱۶ به ترتیب حدود ۹٬۷ میلیارد دلار و ۴٬۶ میلیارد دلار برآورد شده. تعداد کاربران فعال واتساپ در فوریهی ۲۰۱۶ از مرز ۱ میلیارد نفر گذشت.
تا حالا شده در زمان بیکاری و بیپولی بهجای جستوجو برای شغل، به فکر راه انداختن کسبوکاری شخصی بیفتید؟ اگر شده تا حالا عملیاش کردهاید؟ به نظر شما شکل فرهنگ سرمایهگذاری آمریکا چه تاثیری در موفقیت شرکتهای نوپای این کشور داشته؟
به نظرتان کدام اپ پیامرسان موفقتر از باقی عمل کرده؟ در کل آیا پیامرسانها را ادامهی جو شبکههای اجتماعی میدانید یا مقولهای متفاوت؟ هر روز چقدر وقت خود را به این دو اختصاص میدهید؟
شبکههای اجتماعی Jan Koum:
شبکههای اجتماعی Brian Acton:
IP Valid نه دوست من IP Public.متشکرم
اگر امکانش برای شما وجود داره خیلی دوست دارم شیوههای درآمدزایی چنین اپلیکیشنهایی رو که هم رایگان هستند و هم تبلیغات ندارند بدونم چیزهایی مطالعه کردم ولی دقیقا متوجه نشدم.
برای من هم این موضوع واقعا سواله.
منم همینطور خیلی برام سواله که چه چیزی گیر اون سرمایه گذار ها میاد چطور پول کارمندها رو میده و… ایده کم نیست ولی درآمد زایی گنگ هست
نشستم کامل خوندمش خیلی عالی بود
وضعیت ما هم مشابه همین است اما شرایط کشور ما و اقتصاد و ارتباط با دنیا؟
ما مثل اونا نمیتونیم راحت تو بخش اینترنت و فضای سایبری کار کنیم
اینجا نتیجه تلاش چندین ساله شما به راحتی با چند کلیک میتونه از بین بره به بهانه های مختلف
در حالی که تمام فعالیت شما قانون مند بوده!
مشکلات پهنای باند و زیر ساخت
هزارتا مشکل هست وگرنه ایده های فوق العاده ای وجود داره همین الان
این نوع پروژه ها فقط درآمریکا و کشورهایی نظیر اون جواب میده !!!
دقیقا.
تو ایران میخوای ی IP valid بگیری، ۱۰۰۰ تا داستان داره چه برسه به….