مانند بزرگان فکر کنیم؛ این هفته شرلوک هلمز!
همه ما میدانیم «شرلوک هلمز» یک کارآگاه خیالی است که به تیزهوشی و جسارت در داستانهایش معروف است. در واقع او شخصیتی منطقی دارد که به باهوشی و دقت شهرت پیدا کرده است.
خواندن چند پاراگراف اول از کتاب چطور مثل شرلوک هلمز فکر کنیم باعث میشود تا این کتاب را زمین نگذارید. زیرا در این کتاب دیگر خبری از آن کارآگاه عبوس و خشک و جدی نیست که همیشه در پی مقابله با جرم و جنایت است و با کارآگاهی بامزه و باحال روبرو و با افکار او آشنا میشوید. اگر از آقای کارآگاه خوشتان آمده و احساس میکنید شخصیتتان به شخصیت شرلوک هلمز نزدیک است یا اگر دوست دارید با افکار او آشنا شوید و مهارتهای فکری او را در خودتان پرورش دهید، کتاب چطور مثل شرلوک هلمز فکر کنیم را به شما توصیه میکنیم.
برای اینکه مطالعه این کتاب برایتان مفید باشد لازم نیست حتما کارآگاهی سرد و خشک باشید یا در آینده به مبارزه با جرم و جنایت بروید. میتوانید با مطالعه این کتاب مهارتها و ویژگی های شرلوک هلمز را آموزش ببینید. باهوشی، چالاکی، ذهن فعال و زیرکی این کارآگاه ببه در همه میخورد.
در بخشی از کتاب چطور مثل شرلوک هلمز فکر کنیم میخوانیم:
«شرلوک عزیز ما در طول سالها به عنوان یک ماشین بیاحساس و ضداجتماع که غرورش سر به فلک میگذاشت شهرت یافته است. چنین توصیفی آنقدرها غیرمنصفانه نیست. حتی واتسون وفادار (یک بار که عصبانی شده بود) او را “مغزی بدون قلب و مردی که به همان اندازه که از هوش سرشاری برخوردار است، از همدردی انسانی بیبهره است” توصیف کرد.
واتسون بعدها که حالش کمی بهتر شد او را “بهترین و عاقلترین مردی که تا به حال شناختهام” خواند. حقیقت این است که هولمز جایی بین این دو توصیف قرار میگیرد. دنیای روزمره و عادی حوصلهاش را سر میبرد و همین باعث میشد سرد، بیعلاقه و حتی سنگدل به نظر برسد. این یکی از تاثیرات جانبی و ناخوشایند جستجوی مداوم وی برای یافتن هیجان، اتفاقات غیرعادی و مشکلاتی بود که تنها میتوانست به دست ذهن توانای او حل شود. هولمز در داستان “اتود درقرمز لاکی” میگوید: «واتسون عزیزم، میدونم که تو در علاقهی من به چیزهای عجیب و غریب و خارج از چارچوب متعارف و همین طور یکنواختی و ملال زندگی روزمره شریک هستی.» چیزی که باعث میشد شرلوک هولمز مرتب در تلاش باشد و گاهی تن به موقعیتهای خطرناک بدهد و درگیر دورههای تیرهی افسردگی شود، همین علاقهی او به کنار زدن تارهای روزمرگی از زندگیاش بود».