چه فیلمی ببینم؛ خوشامدگویی به اکران پاییزی با فیلمهای مطرح جشنواره ونیز گذشته (شهریور ۹۸)
اکران پاییزی هر سال سینماهای جهان مصادف است با برگزاری جشنوارهی فیلم ونیز. جشنوارهای که قدیمیترین جشنوارهی سینمایی و یکی از معتبرترینهایشان است و هر سال فصل جوایز با اهدای شیر طلایی ونیز آغاز میشود. فیلمهایی که در ونیز مورد توجه قرار میگیرند اکثرا مسیرشان برای ادامهی فصل جوایز هموار میشود. در چه فیلمی ببینم شهریور ۹۸ به همین بهانه سراغ جشنوارهی ونیز سالهای گذشته رفتهایم و سری به فیلمهایی زدهایم که هر چند شیر طلای جشنوارهی ونیز را نگرفتند اما با اقبال در فصل جوایز روبهرو شدند.
این فیلمها گسترهی متنوعی دارند. از انیمیشن روشنفکرانه بگیرید تا موزیکالی که عشق به سینما و موسیقی در آن به چشم میخورد و درامهایی متفکرانه. ویژگی مهم همهشان این است که از لحاظ سینمایی چه با سلیقهتان جور باشد و چه نه، فیلمهای درستی هستند که نشان میدهند سینمای واقعی که هم بشود از آن لذت برد و هم دربارهی آن تفکر کرد دقیقا به چه فیلمهایی اطلاق میشود.
بعد از پیشنهاد این فیلمها توضیحی هم دربارهی خود جشنوارهی بینالمللی فیلم ونیز دادهایم که نشان میدهد چرا فیلمهایی که در این جشنواره به نمایش درمیآیند مهم هستند.
آنومالیسا
عنوان اصلی: Anomalisa
کارگردان: چارلی کافمن
صداپیشگان: جنیفر جیسون لی، دیوید تولیس
امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
انیمیشن استاپ موشن چارلی کافمن درامی اندوهگینانه با رگههایی از شوخطبعی سیاه و ابزورد است.
داستان فیلم در سال ۲۰۰۵ اتفاق میافتد که همین ترسناکترش میکند. برخلاف فیلمهای ضدآرمانشهری کافمن سراغ آیندهای دور نمیرود. این روند پیشرفت تکنولوژی و تنهایی آدمها همین حالا هم به قدر کافی ترسناک شده است. مایکل استون متخصص خدمات به مشتریان است و به اوهایو سفر میکند تا آخرین کتابش را معرفی کند.
مایکل در یک هتل اقامت دارد و حس میکند تمام ارتباطش با جهان اطرافش قطع شده و احساس تنهایی عجیبی میکند. حتی از همسر و فرزندش هم دور است. تمام صداهای اطرافش به گوشش یک صدا هستند.
مایکل در اتاقش سخنرانیاش را تمرین میکند و خاطرات گذشته و زنی که زمانی رهایش کرده او را تسخیر میکنند. او تصمیم میگیرد با زن در لابی هتل قراری بگذارد ولی قرار خوب پیش نمیرود. مایکل در هتل با زنی به نام لیزا آشنا میشود که برخلاف بقیه که برایش یکسان هستند صدا و قیافهاش با آنها فرق دارد.
به هر حال نباید یادتان برود که فیلمنامهنویس پیچیدهای مثل چارلی کافمن این فیلم را نوشته و ساخته است. یک جاهایی ممکن است به عنوان یک انیمیشن حوصلهتان را سر ببرد اما فیلم پیچیده و عمیقی دربارهی تنهایی یک آدم است.
سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری
عنوان اصلی: Three Billboards Outside Ebbing, Missouri
کارگردان: مارتین مکدونا
بازیگران: فرانسس مکدورمند، وودی هارلسون، سام راکول
امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
در شهر ابینگ میزوری یک قتل اتفاق افتاده است. دختر نوجوان میلدرد را هفت ماه پیش کشتهاند و پلیس هنوز نتوانسته قاتلش را پیدا کند. میلدرد از این ماجرا خشمگین است و به نوعی کلانتری شهر را بیچاره کرده بس که پیگیر پرونده است. وقتی بعد از مدتی میلدرد حس میکند که پلیس علاقهاش را به این پرونده از دست داده سه بیلبورد بزرگ در ورودی شهر اجاره میکند و روی آنها مینویسد: «تجاوز و کشته شدن». روی بیلبورد بعدی نوشته شده: «هنوز دستگیر نشده» و بیلبورد آخر با این جمله خودنمایی میکند: «چه طور چنین چیزی ممکن است کلانتر ویلوبی؟»
ویلوبی از سرطان رنج میبرد که البته کسی از آن خبر ندارد و حس میکند این بیلبوردها حملهی ناجوانمردانهای علیه او هستند. کشمکش میان او و میلدرد ادامه پیدا میکند در حالی که پای آدمهای جدیدی به این ماجرا باز میشود.
مارتین مکدونا را پیشتر با فیلم «در بروژ» همه شناخته بودند. استاد روایتهای تلخ با مایههای ابزورد و پوچگرایانه و یک شوخطبعی سیاه. «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» هم آن ویژگیها را دارد. منتقدان که عاشق فیلم شدند و بازیگران نقش اول و مکمل فیلم توانستند جایزهی اسکار را به خانه ببرند.
اگر از آنارشی علیه ساختار مشخص جامعه خوشتان میآید دیدن این فیلم مکدونا را از دست ندهید.
لالالند
عنوان اصلی: La La Land
کارگردان: دیمین شزل
بازیگران: رایان گاسلینگ، اما استون
امتیاز متاکریتیک: ۹۳ از ۱۰۰
یک ضیافت تمام عیار برای آنهایی که عاشق سینمای کلاسیک هالیوود هستند و آنهایی که به موسیقی عشق میورزند. اصولا فیلمهای دیمین شزل محل تلاقی موسیقی و سینما هستند و این کارگردان جوان نابغه خوب میداند که چه طور در فیلمهایش تصویر و موسیقی را به هم آمیخته کند.
میا و سباستین یکی از روزهای پرترافیک لسآنجلس هر دو در ماشینشان گیر کردهاند. میا دخترکی است عاشق بازیگری که دائم به آزمونهای انتخاب بازیگر میرود و هر بار هم با شکست روبهرو میشود. از آن طرف سباستین هم پیانیست بااستعدادی است که آهنگهای جز میسازد اما صاحب رستورانی که در آن کار میکند از او ملودیهای عامهپسند میخواهد.
یک شب میا به طور اتفاقی موقع گذر از خیابان از رستورانی رد میشود و صدای موسیقی سباستین او را داخل رستوران میکشاند. میا و سباستین در حالی که فکرش را هم نمیکردند عاشق یکدیگر میشوند و قرار است مسیر پر پیچ و خمی را طی کنند.
موزیکالی در دورهای که موزیکالها دیگر طرفدار چندانی ندارند. فیلمی با لحظاتی احساسبرانگیز و پایانی تلخ و شیرین. بازیهای رایان گاسلینگ و اما استون و شیمی میان آنها فوقالعاده از کار درآمده است. این وسط مگر میشود از قطعات موسیقی شاهکار جاستین هروویتز، همکار همیشگی دیمین شزل غافل شد که تاثیر فیلم را چند برابر میکند.
بالاد باستر اسکراگز
عنوان اصلی: The Ballad of Buster Scruggs
کارگردان: جوئل و اتان کوئن
بازیگران: تیم بلیک نلسون، ویلی واتسون
امتیاز متاکریتیک: ۷۹ از ۱۰۰
چهطور میشود خلاصهای از این فیلم شش اپیزودی ارائه داد که اسم کاراکتر اپیزود اول روی فیلم گذاشته شده است؟ شاید چون از اولین اپیزود تا آخرینشان تم و خط و ربط قصهها یکی است. این بازگشت برادران کوئن به اوج قدرتشان است. یک وسترن گزنده و سیاه و شوخطبعانه که با همه چیز حتی خودش هم شوخی میکند.
اپیزود اول دربارهی یک کابوی خواننده به نام باستر اسکراگز است که در هفتتیرکشی شهرت دارد اما زمانی که فکرش را هم نمیکند مرگ سراغش میآید. اما او حتی با مرگش و بعد از مرگش هم دست از آواز خواندن و شوخی برنمیدارد.
اپیزود دوم دربارهی یک بانکدار سمج است که میخواهد بانکش را از گزند دزدها در امان نگهدارد.
اپیزود سوم تلخ و غمناک دربارهی دورهگردی است که با مردی که دست و پا ندارد برنامه اجرا میکند.
چهارمین اپیزود با بازی تام ویتس، خوانندهی مشهور داستان پیرمردی است که در کوه و دشت دنبال طلا میگردد.
پنجمین اپیزود که طولانیتریناش است جریان دختری است که به زور میخواهند شوهرش بدهند و با یک قافله همراه میشود اما برادرش در طول راه کشته میشود و دختر با مرد دیگری آشنا میشود.
و درنهایت آخرین اپیزود ماجرای مسافران یک کالسکه است!
همهی اپیزودها با تیراندازی و عناصر فیلمهای وسترن همراه است و در همهشان نخ تسبیح قضا و قدر و سرنوشت است که چه طور گاهی با گزندگی ابزورد و پوچی همراه میشود.
نخستین انسان
عنوان اصلی: First Man
کارگردان: دیمین شزل
بازیگران: رایان گاسلینگ، کلر فوی
امتیاز متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰
این که در عرض پنج سال میشود دو فیلم از دیمین شزل پیشنهاد داد نشان میدهد که با چه سینماگر درجه یکی طرف هستیم. «نخستین انسان» نه تنها با «لالالند» که با بقیهی فیلمهای دیمین شزل هم متفاوت است. فیلمی است خوددارتر که به راحتی بقیهی فیلمهای شزل شاید نشود با آن ارتباط برقرار کرد.
این جا ارتباط میان تصاویر و موسیقی شکل درونیتری دارد. داستان فیلم هم به صورت مستقیم به سینما یا موسیقی ارتباطی ندارد. نیل آرمسترانگ در یک سازمان فضایی کار میکند. دختر کوچکش بیمار است و او را از دست میدهد. بعد از یک دورهی افسردگی آگهی استخدام در ناسا را میبیند و به ناسا میرود تا آن جا در پروژههای آپولو و جیمینی که برای رفتن به ماه است فعالیت کند. و در نهایت همه میدانیم که نیل آرمسترانگ تبدیل به اولین انسانی میشود که پایش به کرهی ماه میرسد.
این فیلمی است پر از جزییات تصویری و البته صوتی که برای ارتباط با آن باید تحمل بیشتری داشته باشید. فیلمی دربارهی تنهاییهای یک انسان که از قضا نبوغ و سرسختی زیادی هم دارد. فیلم بیشتر از آن که به نظر میرسد تراژیک است.
رایان گاسلینگ و کلر فوی در نقش نیل آرمسترانگ و همسرش درخشاناند.
بردمن
عنوان اصلی: Birdman
کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو
بازیگران: مایکل کیتون، ادوارد نورتون، اما استون
امتیاز متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰
ریگان تامپسون(با بازی مایکل کیتون) بازیگری است که دوره افول کارنامهاش فرا رسیده. او از دیدن فیلمهای ابرقهرمانانهای که قبلا در آنها در نقش اصلی یعنی مرد پرندهای، بازی کرده بود امتناع میکند. در عوض تلاش دارد با بازی در یک نمایش برادوی کارنامه بازیگریاش را نجات دهد و دوباره تبدیل به یک ستاره شود. نمایشی که اقتباسی از داستان کوتاهی نوشته ریموند کارور است.
فیلمی سرگرمکننده و بازیگوش با شخصیتهایش، قراردادهای فیلمسازی و مخاطبش بازی میکرد. فیلمی که به نظر میآمد در یک برداشت طولانی فیلمبرداری شده است.
ایناریتو قبل از ساختن «مرد پرندهای» خودش روزهای تاریکی را پشت سر گذاشته بود. خودش گفته بود: «راستش من کمی از ساخت فیلمهایی که با اشک و گریه تماشاگر تمام میشد، خسته شده بودم. وقتی «بیوتیفول» را فیلمبرداری میکردیم، دوران سختی از زندگیام را میگذراندم. چیزهای تیره و ناراحتکننده زیادی دیده بودم. به عنوان یک خالق دوران خوبی نداشتم. در رابطه با چیزهایی که میساختم، بیحوصله شده بودم و دیگر راضیام نمیکردند. احساس میکردم به مرحله راحتی رسیدهام. دیگر موضوعاتم برایم هیجانانگیز نبودند. درنهایت فیلمسازی برای من یعنی طی طریق زجرآور برای مواجهه با محدودیتهایی که برای فیلمساز وجود دارند.»
فیلم «بردمن» یکجور شوخطبعی درجه یک داشت که تماشای فیلمی را که انگار در یک برداشت بلند گرفته شده بود به تجربهای سرگرمکننده بدل کرد. علیرغم موقعیت ناراحتکنندهی قهرمان فیلم، شیوهی برخورد او با اطرافیانش گاهی به شدت بامزه و مفرح میشد.
فیلومنا
عنوان اصلی: Philomena
کارگردان: استفان فریرز
بازیگران: جودی دنچ، استیو کوگان
امتیاز متاکریتیک: ۷۷ از ۱۰۰
استیون فریزر، کارگردان مشهور انگلیسی فیلم «فیلومنا» را براساس یک داستان واقعی ساخت. از آن فیلمهای بزرگ فصل جوایز نیست. فیلم اولینبار که در ونیز اکران شد به نظر منتقدان فیلم جمع و جور و شیرینی بود که نقدهای مثبتی هم رویش نوشتند اما در ادامهی فصل جوایز در هیاهوی فیلمهای بزرگ گم شد.
مارتین یک روزنامهنویس مقیم لندن است که شغلش را به عنوان مشاور دولت از دست میدهد. روزی در یک مهمانی با دختر زنی به نام فیلومنا آشنا میشود. دختر به او پیشنهاد میدهد که داستانی دربارهی مادرش بنویسد. مادری که پنجاه سال پیش مجبور شده کودک نوپایش را رها کند.
مارتین کمتر به سوژههای مربوط به زندگی آدمها علاقه دارد اما قبول میکند که با فیلومنا ملاقات کند و فیلومنا چنان تاثیری رویش میگذارد که تصمیم میگیرد با او همراه شود تا پسرش را پیدا کند. در طول این سفر مارتین به نوعی تبدیل به همان پسر از دست رفتهی فیلومنا میشود.
بخش زیادی از شیرینی فیلم مرهون شیمی بین جودی دنچ و استیو کوگان است و شیرینی و روانی که در بازی و رابطهی آنها وجود دارد. استتیک و زیباییشناسی فیلم در جهان خودش درست عمل میکند. یک کمدی جمعوجور، یک داستان کارآگاهی و جدال بین عقل و احساس و رابطهی میان دو آدم که در نگاه اول هیچ ربطی به هم ندارند.
استاد
عنوان اصلی: The Master
کارگردان: پل توماس اندرسون
بازیگران: یوآکین فونیکس، فیلیپ سیمور هافمن
امتیاز متاکریتیک: ۸۶ از ۱۰۰
پل توماس اندرسون یکی از بزرگترین استعدادهای معاصر سینماست. تقریبا از همان اولین فیلمش هر چه ساخته در میان سینمادوستان و منتقدان طرفداران زیادی پیدا کرده و ستایش شده است. فیلمهایی که اکثرا پیچیدگیهای روایی خودشان را دارند و از لحاظ زیباییشناسی مهر پل توماس اندرسون به عنوان مولف رویشان زده میشود.
فیلم «استاد» یکی از آن فیلمهای پیچیده است. کل داستان فیلم «استاد» دربارهی مردی به نام فردی کوئل بود که از سربازان کهنهکار نیروی دریایی به شمار میرفت و بعد از جنگ جهانی دوم به خانهاش برمیگشت در حالی که جایی نداشت و نسبت به آیندهاش هم مطمئن نبود. تا این که تحتتاثیر رهبر یک فرقهی ایدئولوژیک (همان کاراکتری که هافمن نقشاش را بازی میکرد) قرار میگرفت. این مرشد و استاد سعی میکند که با روشهای متافیزیکی فردی را که از لحاظ روانی دچار مشکل شده و از جامعه گریزان است درمان کند.
فیلم به طور مشخص به فرقهی ساینتولوژی اشاره میکند. همان فرقهای که تام کروز هم از طرفدارانش است. کاراکتر فیلیپ سیمور هافمن اقتباسی از شخصیت هوبارد است که بنیانگذار فرقهی ساینتولوژی است.
کشتار
عنوان اصلی: Carnage
کارگردان: رومن پولانسکی
بازیگران: جودی فاستر، کیت وینسلت، کریستف والتز
امتیاز متاکریتیک: ۶۱ از ۱۰۰
اقتباسی از نمایشنامهی مشهور «خدای کشتار» نوشتهی نویسندهی ایرانی-فرانسوی یاسمینا رضا که مثل بقیهی نمایشنامههای او به طبقهی متوسط فرانسوی میپردازد اما پولانسکی فیلم را از پاریس به بروکلین برده است گرچه به دلیل محکومیت قضاییاش مجبور شد که فیلم را در همان فرانسه بسازد.
داستان دو پسر نوجوان که در مدرسه با هم درگیر میشوند و کتککاری میکنند. والدین این دو نفر با هم قراری میگذارند تا دربارهی مشکلات بچههایشان صحبت کنند. خانوادههایی متمدن که رفته رفته خشونت در وجود آنها هم نمایان میشود.
فیلمی که در آن رگههای خشونت و سیاهی کارهای پولانسکی را میشود پیدا کرد. بازیهای بازیگران درخشان است.
قوی سیاه
عنوان اصلی: Black Swan
کارگردان: دارن آرنوفسکی
بازیگران: ناتالی پورتمن، میلا کونیست، ونسان کسل
امتیاز متاکریتیک: ۷۹ از ۱۰۰
از آن فیلمهایی که به خصوص به خاطر بازی ناتالی پورتمن در ایران بسیار محبوب شد. داستان نینا سیرز دختری که همهی دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین ممتد رقص باله گذرانیده است. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستارهی یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول بالهی معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله که در مورد تواناییهای نینا برای بازی همزمان در دو نقش قوی سفید معصوم و قوی سیاه اغواگر مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سؤال میبرد. نینا سیرز دچار نوعی وسواس شدید برای تکامل در حرفهی خود در حد یک بیماری روانی است.
استحالهی هنرمند برای به دست آوردن نقشی که میخواهد در هنر همیشه قصهی محبوبی است. در همین هزارهی سوم فیلم «ویپلش» دیمین شزل را هم با چنین موضوعی داشتیم. فیلم آرنوفسکی طبق معمول همهی آثار او گاهی صحنههایی تند و حتی خشن هم دارد که به نظر میرسد هم بازیگرش را آزار داده است و هم تماشاگر را اذیت میکند.
بیشتر بخوانید:
چه فیلمی ببینم؛ از موزیکالهای مفرح تا وحشت در دههی ۶۰ (مرداد ۹۸)