پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل هشتم/بخش اول)
فصل ۸
تثبیت تصویر
تصویری اجمالی از محبوبترین دوربین دنیا
همینطور داریم پیاده میرویم که ناگهان دیوید لوراشی[۱] نجواکنان میگوید: «اینجا را باش.» و با سر، خیلی آرام به مردی اشاره میکند که دارد در طول بولوار هنری چهارم بهسمتمان میآید. مرد موهای بلند و روغنزده دارد و کاپشنی از چرمِ ترکخورده پوشیده. وقتی مرد از کنارمان میگذرد، لوراشی بهسرعت برمیگردد و آیفون من را بهصورت عمودی جلوی سینهی خودش میگیرد و تندتند روی صفحهی نمایشگرش ضربه میزند. من اما در همین حال دستهایم را توی جیبهایم فرو بردهام و با رفتاری عجیبغریب دوروبر خودم را نگاه میکنم و تقاطع شلوغ پاریس را از نظر میگذرانم. دارم سعی میکنم خیلی معمولی جلوه کنم، اما احساس میکنم بیش از آنکه معمولی باشم، شبیه کاریکاتوری شدهام از جاسوسهای انگشتنمای آمریکایی.
من که آن روز داشتم به همراه یک نفر عکاس خیابانی حرفهای توی پاریس قدم میزدم، بهکرات این لحظات را از سر گذراندم و هر بار احساسم همان بود که بود. من آیفون خودم را در اختیار لوراشی قرار داده بودم و او هم میخواست به من نشان بدهد که چطور کار خود را به انجام میرساند. همان روز بود که متوجه شدم انجام کار عکاسی خیابانی مستلزم این است که آدم زمان زیادی را به انتظار بگذراند تا بالاخره سروکلهی سوژهای جذاب پیدا شود و بعد هم باید آن آدم را تا میتواند، بدون سروصدا و برای مدتی هرچه طولانیتر تعقیب کند و هروقت دید که هوا دیگر پس است، دست از تعقیب بکشد.
صدالبته که اینستاگرام یکی از محبوبترین و مهمترین نرمافزارهای آیفون است.
لوراشی میگوید: «دوربینم را روشن میکنم و هندزفری را میگذارم توی گوشم و راه میافتم. با استفاده از دکمههای مخصوص کم و زیاد کردن صداست که عکس میگیرم. اینجا را ببین.» با استفاده از این شیوه، کمی هم خودش را از دید دیگران مخفی میکند و حالتی معمولیتر به خودش میگیرد. لوراشی میگوید: «بعضیوقتها کار سخت میشود؛ باید حواست باشد که مبادا خیلی آشکار یواشکی راه بروی.» رو به من نگاه میکند و لبخندی کوتاه بر لب مینشاند و باز مشغول وراندازکردن جمعیت میشود و میگوید: «اصلاً نباید یواشکی و پاورچینپاورچین راه بروی.»
دورواطراف بنای یادبود ستونمانند باستیل میچرخیم. سرتاپای بنا را داربست و توری پوشانده است. لوراشی حواسش جمع زنی میشود که همین طور حین راهرفتن، مشغول رقص است و درست موقعی که زن دارد از کنارمان میگذرد عکسی زیبا از او میگیرد که داخل عکس، زن دست راستش را توی هوا برده. از کنار اقشار مختلفی از مردم پاریس رد میشویم… هرکس سرووضعی دارد و حالتی مخصوص به خودش. بعضی از آنها جوانان بیست و چند سالهاند که کفشهای پاشنهبلند و کاپشنهای نظامی پوشیدهاند، بعضی دیگر مردانی میانسالاند با ریشهایی بلند، چند نفر هم زنانی هستند مسلمان و محجبه؛ لوراشی همه را تعقیب میکند.
لوراشی عکسای است فرانسویآمریکایی و متخصص حوزهی عکاسی مُد و لباس. او هم درست مانند بسیاری دیگر از هنرمندان، در ابتدا با اینستاگرام مخالف بود و در برابر فیلترهایی که این نرمافزار برای بهبود کیفیت عکسها به کار میبرد، مقاومت داشت. لوراشی میگوید: «فیلترهای اینستاگرام مثل همان کاری است که استیون اسپیلبرگ[۲] انجام داد و توی فیلمی که راجع به هولوکاست میساخت، یکمشت قطعات ویولن اضافه کرد تا قشنگترش کند. اما قضیه این است که دیگر نیازی به این چیزها نیست، دنیا تا همین الآن هم حسابی سبکزده شده.»
اما او هم کمکم جذب اینستاگرام شد. بعد از عضویت در اینستاگرام، بهخاطر انتشار مجموعهعکسهایی با یک ویژگی مشترک، اسمش همهجا در رفت و این عکسها و شهرت، حتی مایهی تعجب خود او شدند؛ در همهی عکسهای او سوژهها پشت به دوربین داشتند و هیچ نمیدانستند که دوربینی در کار است. گرفتن چنین عکسهایی بسیار دشوارتر از آن است که بهنظر میرسد.
نتیجهی ترکیب این عکسها با رسانههای اجتماعی بسیار قدرتمند از آب در آمد… شاید بخشی از این قدرت، از آنجا ناشی میشد که سوژهی هر عکس، میتوانست هر کسی باشد که خود در این فضای عمومی و شلوغ و بسیار وسیع اینترنتی، بهصورت گمنام فعالیت میکرد. اما دلیل این توجه هر چه که بود، این مجموعهعکس ابتدا توجه صدها نفر و بعد توجه هزاران نفر را به خود جلب کرد و عکسها را به اشتراک گذاشتند و دکمهی «لایک» زیر آن را فشردند و طولی نکشید که بدل شد به نوعی پدیدهی فرهنگی. مردم از سرتاسر دنیا برای لوراشی عکسهایی میفرستادند که از پشت سوژههایشان گرفته بودند.
صدالبته که اینستاگرام یکی از محبوبترین و مهمترین نرمافزارهای آیفون است. مشبل[۳] که وبسایتی است خصوص تحلیل فرهنگ دیجیتالی، اینستاگرام را بیبروبرگرد، نرمافزار شمارهی اول آیفون میداند. این نرمافزار که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، شباهت بسیار بسیار زیادی به نرمافزار هیپستمتیک[۴] داشت. هیپستمتیک نرمافزاری بود پیشرو، برای جوانان و نوجوانان تا فیلترهای مختلف روی عکسهای خود بگذارند، اما دریافت آن رایگان نبود. اینستاگرام اما بهسرعت کاربران بسیار زیادی پیدا کرد و بعد هم فیسبوک آن را به قیمت یک میلیارد دلار خریداری کرد؛ قیمتی که در آن زمان بسیار سرسامآور و هنگفت بهنظر میرسید، اما الآن چندان زیاد جلوه نمیکند.
اغلب عکاسهای حرفهای میترسند که عکاسی آماتوری و استفاده از اینستاگرام، باعث پایینآمدن سطح درآمد آنها شود.
لوراشی توانست با استفاده از شهرتی که اینستاگرام برای او رقم زد، درآمد بیشتری کسب کند. البته اغلب عکاسهای حرفهای میترسند که عکاسی آماتوری و استفاده از اینستاگرام، باعث پایینآمدن سطح درآمد آنها شود و تعداد قرارداد عکاسهای حرفهای را کاهش بدهد، اما بهنظر نمیرسد لوراشی نگران این موضوع باشد.
لوراشی میگوید: «من همیشه از کارکردن و آزمودن تکنولوژیهای دیجیتالی لذت بردهام. درست همان قدری که دوست دارم به شیوهی قدیمی عکسبرداری کنم و عکسهای خود را روی فیلم ضبط کنم، خیلی هم دوست دارم با تلفن همراه عکس بگیرم. تلفن همراهی که هیچ تلاش ندارد تا خود را نوعی دوربین دیجیتالی جا بزند. همیشه یکی از اصلیترین مسائل مرتبط با عکاسی، تمایل به دیدزدن بوده است. اینکه آدم دید بزند و نفهمند که دارد دید میزند. اینکه به جایی دسترسی پیدا کند که کسی از آن خبر ندارد. همین است که طلای ناب است.»
لوراشی میگوید: «فهمیدهام که تلفن همراه چون بهآسانی قابل حمل است و توی جیب آدم هم خیلی راحت جا میگیرد، کار را آسانتر میکند.»
اگر در آینده، باستانشناسان بیایند و غبار از روی تبلیغات دوربینهای محبوب در بازار، در قرن نوزدهم و در قرن بیست و یکم بردارند، مطمئناً شاهد شباهتهای حیرتآوری بین شعارهای تبلیغاتی دوربینهای هر دو دوره خواهند بود.
نمونهی اول: شما دکمه را فشار بده. باقیاش با ما.
نمونهی دوم: بخش فنی دستگاه را ما ساختهایم. شما فقط باید سوژهای زیبا پیدا کنید و دکمهی شاتر را فشار دهید.
نمونهی اول مربوط به سال ۱۸۸۸ است. زمانی که جورج ایستمن[۵]، مؤسس شرکت کُداک[۶]، توانست با همین شعار هشت کلمهایِ مختصرومفید، دوربین ساخت خود را خیلی راحت در بازار جا بیندازد و محبوب همگان کند. ایستمن ابتدا شرکتی تبلیغاتی را استخدام کرد تا برای دوربین جعبهای کداک تبلیغاتی ترتیب ببینند، اما وقتی کارکنان آن شرکت، تبلیغ پیشنهادیشان را به ایستمن نشان دادند، او بیبروبرگرد اخراجشان کرد، چرا که آگهی ساختهشده را بیشازحد اندازه، پیچیده و غامض میدید. اما خود ایستمن توانست با تکیه بر اصلیترین ویژگی محصول خود، کارزاری تبلیغاتی و بسیار مشهور و خیرهکننده برای این صنعتِ نوپا به راه بیندازد؛ اصلیترین ویژگی دوربین او هم چیزی نبود جز اینکه کاربر فقط میبایست دکمهای را میفشرد تا عکس بگیرد و بعد هم دوربین را به یکی از مغازههای کُداک میبرد تا عکس را از دوربین استخراج کرده و برایش چاپ کنند.
اما نمونهی دوم که صدالبته، آگهی و بازارگرمی اپل است برای دوربین آیفون. حالوهوا و ذهنیت اصلی دو کارزار تبلیغاتی که حدود یک قرن فاصلهی زمانی بین آنها بوده، چنان شبیه است که هیچکس در مشابهتشان تردید نخواهد داشت. هر دوی این کارزارها بر سهولت استفاده از دستگاه تمرکز کردهاند و مخاطب خود را، مصرفکنندگان معمولی و متوسط جامعه دانستهاند، نه کسانی که به عکاسی علاقه دارند و آن را دنبال میکنند. بهخاطر پیروی از همین اصل بود که شرکت کداک توانست دوربین عکاسی را برای نخستین بار به هزاران نفر کاربر جدید معرفی کند که تا پیش از آن، اصلاً عکاسی نکرده بودند. باز هم با استفاده از همین اصل است که اپل به جایی رسیده که میشود آن را امروز بهنوعی بزرگترین شرکت دوربینسازی دنیا دانست.
در سال ۱۸۹۰، مقالهای در مجلهی صنعتی منیوفکچرر اند بیلدر منتشر شد که بهدقت شرح میداد که ایستمن «ایدهای خارقالعاده دارد برای ساخت دوربین با ابعادی بسیار کوچک و وزن بسیار اندک که بشود آن را بهسهولت به اینسو و آنسو منتقل کرد و همچنین درنظر دارد تا نواری بیپایان از فیلم حساس عکاسی در آن بگنجاند و تمام این دستگاه هم از منبع تغذیهای کوچک توان بگیرد و به همین خاطر، کاربر بتواند بدون تحمل هیچگونه دردسری، تنها و تنها با فشردن دکمهای ساده، چندین عکس که شاید به صدها عدد بالغ شود نیز، با همان دوربین خود بردارد.»
دوربین براونی شرکت کداک، نخستین دوربین جعبهای دنیا نبود؛ دوربین لا فیبس[۷]، محصول شرکت فرانسه، حداقل ده سال زودتر از دوربین براونی به بازار آمده بود. اما ایستمن آمد و این تکنولوژی تازه را گرفت و آن را با هدف عرضه به بازار برای عوام مردم، از نو طراحی کرد و سخت. بعد هم برایش تبلیغ کرد. الیزابت بریر[۸]، نویسندهی زندگینامهی جورج ایستمن، مینویسد: «حالا هدف ایستمن چیزی نبود جز اینکه تمام آحاد یک ملت و حتی تمام مردم دنیا را بدل به عکاسهایی آماتور و تفننی کند. او بهصورت غریزی متوجه چیزی شد که دیگر فعالان حوزهی صنعت عکاسی، دیرتر به آن پی بردند و آن هم چیزی نبود جز اینکه تبلیغات و کارزار تبلیغاتی، برای بازار مصرفکنندگان تفننی، حکم شیر مادر را داشت برای نوزاد. ایستمن در این زمینه هم درست مانند بیشتر قسمتهای کار در شرکت خودش، بار تبلیغات را خود به دوش کشید و برنامهریزی آن را با جزئیات تمام انجام داد. او ذاتاً موهبت انجام این کار را داشت. نوعی قابلیت فطری داشت که میتوانست جملات معمولی را بهشکل شعارهای تبلیغاتی در بیاورد و تصاویری را طراحی کند، بسیار خوشرنگولعاب، که مستقیماً با بیننده حرف میزدند.» این ویژگیها شما را به یاد شخص خاصی نمیاندازد؟
این سرآغاز دنبالهای بود از دوربینهای مختلف در ابعاد کوچک برای مصرفکنندگان عام. اسکار بارناک[۹] که مدیر شرکت آلمانی ارنست لیتس[۱۰] بود، در سال ۱۹۱۳ مدیریت پروژهی ساخت دوربینی سبکوزن را برعهده گرفت که میشد آن را بیرون از خانه و به هر نقطهای حل کرد. یکی از انگیزههای بارناک برای ساخت این دوربین، ابتلای خود او به بیماری آسم بود و برای همین، نمیتوانست بهآسانی دوربینهای موجود را جابهجا کند و نیاز به دوربینی داشت که حمل آن، آسانتر باشد. اینگونه شد که لایکا[۱۱]، نخستین دوربین ۳۵ میلیمتری استاندارد، به تولید انبوه رسید.
[۱] David Luraschi
[۲] Stephen Spielberg
[۳] Mashable
[۴] Hipstamatic
[۵] George Eastman
[۶] Kodak
[۷] La Phoebus
[۸] Elizabeth Brayer
[۹] Oskar Barnack
[۱۰] Ernst Lietz
[۱۱] Leica