نقد قسمت آخر گیم آف ترونز؛ یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی‌پایان

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت

سریال عجیب و غریبی بود. سریالی که هشت سال (درواقع نه سال چون ساخت فصل آخر دو سال طول کشید) توانست میلیون‌ها نفر را در سرتاسر جهان به هم پیوند بدهد. دلیلش چه بود؟ همان چیزی که تیریون آخر قصه گفت. مردم قصه‌های خوب را دوست دارند و هیچ چیزی به اندازه قصه خوب نمی‌تواند آدم‌ها را به هم پیوند بدهد. پس این همه ناامیدی از فصل آخر و به خصوص قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت از کجا می‌آید؟

«بازی تاج و تخت» با اقتباس از روی کتاب‌های «نغمه آتش و یخ» جورج آر.آر.مارتین شروع شد. کتاب‌هایی که احتمالا فرزند خلف «ارباب حلقه‌ها»ی تالکین بودند هرچند مارتین نسبت به تالکین و جزییات قصه‌اش انتقاداتی هم داشت! این شباهت در خلق یک سری جهان، نژادها و زبان‌ها و البته پیچیدگی مساله قدرت، شرافت و سیاست بود. نقاط قوت سریال در شش فصل اول از همین چیدن جزییات حتی در مورد فرعی‌ترین کاراکترها می‌آمد. قابل پیش‌بینی نبودن فقط یکی از جذابیت‌های سریال «بازی تاج و تخت» بود.

خب مارتین کتاب‌هایش را تمام نکرد و خالقان سریال مجبور شدند مسیر سریال را از کتاب جدا کنند. به عقیده خیلی‌ها از همین جا افت سریال شروع شد. البته فصل ششم با نبرد حرامزاده‌ها و آن صحنه‌های چشمگیر، فصل هفتم با روشن شدن هویت جان اسنو، ملاقات جان اسنو و دنریس و تهدید وایت واکرها جذابیتش حفظ شد اما این فصل آخر بسیاری از جزییات از دست رفتند.

قسمت سوم و پنجم و آخر سریال قرار بود مهم‌ترین اپیزودهای فصل هشتم باشند. قسمت سوم در نبرد با وایت واکرها با پادشاه شب تا حدی از بابت اجرا موفقیت‌آمیز هم شد اما شیوه از بین بردن قطب شر داستان که ماهیتی غیرانسانی داشت چنان سردستی بود که توی ذوق می‌زد. همین سردستی بودن در تغییر شخصیت دنریس تارگرین هم به چشم می‌خورد. اگر واقعا قرار بود دنریس مسیر تبدیل شدن به مد کویین (ملکه دیوانه) را طی کند غیرمنطقی است که تا اپیزود سوم فصل آخر تا این حد سمپاتیک و طرفدار عدالت باشد. به حرف مشاورانش گوش بدهد و درست‌ترین تصمیمات را بگیرد.

هرچند مارتین گفته که در پایان کتاب او هم سرنوشت جان و دنریس مشابه خواهد بود اما احتمالا او روی جزییاتی دست خواهد گذاشت که خالقان سریال به راحتی از کنارش عبور کردند. از طرف دیگر نکته دیگری که در استحاله دنریس به ملکه دیوانه آزاردهنده به نظر می‌رسید اجرا و کارگردانی‌اش بود. آن صحنه طولانی فرو ریختن آتش اژدها روی مردم شهر از یک جایی به بعد دیگر تکان‌دهنده هم نبود و فقط مخاطب را متعجب می‌کرد که این آتش کی قرار است فروکش کند؟!

قسمت آخر «بازی تاج و تخت» از همین توجه نکردن به جزییات است که لطمه می‌خورد. ما هفت فصل قبلی آریا استارک را در یک سفر اودیسه‌وار همراهی کردیم. شاهد تمرینات دشواری بودیم که برای تبدیل شدن به بی‌چهره‌ها و قاتل شدن انجام داد. همه آن افت و خیزها فقط برای اینکه والدر فری را با تغییر چهره بکشد؟ کشته شدن پادشاه شب هم به دست آریا آنقدر بی‌منطق و ناگهانی و سردستی بود که انگار اگر ملیساندرا به او یادآوری نمی‌کرد اصلا برنامه‌ای برای کشتن پادشاه شب نداشت! بعد آخر اپیزود پنجم اسب سفیدی وسط خاک و خون و آتش پیدایش می‌شود که آریا را با خود ببرد. طبعا انتظار داریم که در قسمت آخر برای آریا اتفاقی بیفتد. مسیری که طی کرده به هدفی برسد یا کار بزرگی انجام بدهد اما کاراکتر آریا کاملا خنثاست و دست آخر هم به غرب می‌رود. دنبال ماجراجویی‌های جدید.

قسمت آخر البته چند نکته خوب هم دارد. جدا از اجرای کلی آن که ضعیف است اما سکانسی دارد که دنریس بالای پله‌ها می‌آید تا سخنرانی کند و پشت سرش اژدها بال‌هایش را جوری باز می‌کند که انگار خود دنریس تارگرین، مادر اژدهایان تبدیل به اژدها شده است. یا سکانس مواجهه دنریس با جان اسنو که منطقی از کار درآمده. اینکه جان اسنو برای دفاع از مردم عشقش را قربانی کند، در کاراکتر او سابقه داشته. همان اتفاقی که حاضر شد برای ایگریت هم بیفتد. شکی نیست که دنریس بعد از این هشت فصل شایستگی این را داشت که در یک لحظه در خور و به دست یکی از قهرمانان سریال کشته شود نه مثل سرسی که با فرو ریختن آجرها در لحظه‌ای که برای زنده ماندن التماس می‌کند بمیرد و کل آن کاراکتر پرابهت و پلید در یک چشم به هم زدن جلوی چشم تماشاگر فرو بریزد. ذوب شدن تخت آهنینی که دنریس آرزوی نشستن روی آن را داشت توسط فرزند اژدهایش هم دراماتیک بود و از آن بهتر وقتی که اژدها دنریس را میان بال‌هایش گرفت و با خودش برد.

عاقبت جان اسنو هم هر چند دردناک و شاید ناعادلانه اما متناسب با منطق داستان و روند سریال است. جان اسنو به دنریس قول می‌دهد که او همیشه‌ ملکه‌اش باقی خواهد ماند. هر چه باشد او یک رگ استارک هم دارد و می‌دانیم که استارک‌ها چقدر به قول و قرارها و شرافت‌شان پایبند هستند. او نمی‌تواند به پادشاه و ملکه دیگری خدمت کند و اساسا در تمام طول سریال آنقدر آدم وارسته و رهایی است که فارغ از هر خاندانی بهترین جا برایش میان مردم آزاد است. آن سوی دیوار قطعا جان اسنو پادشاه خواهد شد. پادشاه مردمی که فارغ از سیاست‌ورزی‌های اهالی وستروس باشند. آدم‌هایی که برای اولین‌بار جان اسنو را همان‌طور که بود پذیرفتند. جایی که مهم نیست استارک باشد یا تارگرین یا حرامزاده. این اتفاقا پایان شایسته‌ای برای مردی است که در تمام سریال پای ارزش‌هایش ایستاد و بزرگترین ارزش هم برایش جان انسان‌ها بود. هرچند شاید پایان خوشایندی نباشد.

قسمت آخر بازی تاج و تخت

از آن طرف ولی بقیه کاراکترها هم در اجرا و کارگردانی و هم در فیلمنامه شانس‌شان به اندازه کیت هرینگتون نبود. به جز آریا می‌شود به شخصیت برن نگاه کرد. کلاغ سه چشمی که ما بعضی از اسرار سریال را از دریچه چشم او کشف کردیم از جمله هویت جان اسنو اما به جز آن هیچ کارکردی در سریال نداشت و حتی با چسب جملات لرد تیریون هم که او خاطره قصه‌های ماست پادشاه شش اقلیم شدن به او نمی‌چسبد. به خصوص که قبلا پادشاه شمال و لرد وینترفل شدن را رد کرده بود چون اعتقاد داشت دیگر برن استارک نیست و کلاغ سه چشم است و اهداف دیگری دارد. آن بخش شورای تصمیم‌گیری که تیریون از زندان می‌آید و راهنمایی‌شان می‌کند، آن بزرگ‌های وستروس جلوی کرم خاکستری که معلوم نیست چطور به چنین قدرتی رسید، شوخی بدی با طرفداران سریال بود.

حتی اگر قبول کنیم که بعد از کشته شدن پادشاه شب آن بخش از رسالت او به اتمام رسیده آن جمع شدن لردها و لیدی‌های وستروس و نمایش تیریون و کرم خاکستری آنقدر در اجرا بد و ضعیف و خام‌دستانه بود که به مخاطبان سریال برمی‌خورد که بعد از این همه راه و حق و ناحق کردن برن تبدیل به پادشاه شود. بدتر از آن کارگردانی سکانسی بود که می‌خواست چرخه باطل اتاق شورای پادشاه را نشان بدهد و همان بحث‌های همیشگی و حتی سوال برن که سراغ استاد نجواها را می‌گرفت. به جای پوچ و تلخ بودن مفرح و خنده‌دار و مضحک از کار درآمد و رشته‌ها را پنبه کرد.

آن سه روایت موازی از جان اسنو و سانسا و آریا هم نچسب و بد بود. انگار کارگردان به زور بخواهد عاقبت به خیری بازماندگان استارک را نشان‌مان بدهد. (هرچند جان نیمه استارک و نیمه تارگرین محسوب می‌شود.)

بحث سلیقه مطرح نیست. بحث این نیست که هر کدام از ما یکی از کاراکترها را دوست داشتیم و طبعا دلمان می‌خواست او به تخت آهنین برسد. بحث بر سر روندی است که سریال را به جایی رساند که با خودش در تناقض بود. جزییات فراموش شدند. دیالوگ‌نویسی‌های هوشمندانه جای خودشان را به سخنرانی‌های طولانی و سلام‌ها و خداحافظی‌های ملودرامیک سانتی‌مانتالی دادند که تنها جمله‌ای که یادتان می‌ماند حرف تیریون درباره قصه‌هاست که آن هم در بدترین موقعیت ممکن و به بدترین شکل اجرایی ممکن گفته شد.

بنیوف و وایس ساخت یک داستان حماسی، یک روایت شگفت‌انگیز را فراموش کردند و این فصل آخر بنایشان را گذاشتند به غافلگیرکردن مدام تماشاگر با جلوه‌های ویژه یا بیگ پروداکشن یا پیچش‌های داستانی سطحی و آبکی. «بازی تاج و تخت» در فصل آخرش تبدیل به یک فیلم ابرقهرمانی مدل هالیوودی شد. با همان پایان نیمه‌خوش و نیمه‌ تلخ و همان ساختار مهیج اما پوچ.

کاش اصلا اپیزودهای این فصل هم کوتاه‌تر می‌شدند. همان شصت دقیقه برای همه اپیزودها کفایت می‌کرد. هر چه باشد فرهادی ما یاد داده بود که: یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی‌پایان است.

بیشتر بخوانید: نظر منتقدان درباره قسمت ششم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۷۰ دیدگاه
  1. محمد

    فک کردم اما به هیچگونه نتیجه نرسیدم دو کارکتر مهم سریال فصل هفت با هم رو درو میشن یعنی از اول سریال اینگونه نساختن که بگن جان هم یک تاگرین هستش ولی میخوام یه چیزی بدونم اون ملکه ی که برده فروشی ممنوع کرد چیشد دی یک قسمت همه مردم سوزوند یا اینکه دنریس از فصل اول برای چی تلاش می‌کرد برای مردمی که به خوبی زندگی کننند برای ملکه هفت اقلیم سریال طوری ساختن ۷ تا فصل جمع شد جمع شد در ۱ ساعت نابود شد جان که اینقدر عاشق دنریس و دنریس عاشق اون چرا جان فقط اونو کشت خودشو هم فدا نکرد سریال تماشا کردم از اولش فصل آخرش ایکاش اصلا ساخته نمیشد

  2. وحید

    نقد خوبی بود. دست خوش.

  3. Mahtab

    خوبه فهمیدیم چرا جان زنده شد
    زنده شد که اخر سریال بره با تورموند واسه وحشیا خونه بسازه!

  4. با کمال احترام با نظرت مخالفم

    سلام ملکه مادر اژدها گفته بود که اگر ناقوس به معنای تسلیم شهر به صدا درامد شهر

    را قتل وعام نمیکند اما شهر را قتل وعام کرد

    پس ادم عهد شکنی بود

    جان اسنو قبلا یک پسر بچه رو اعدام کرد درسته اون پسر بچه میخواست جان اسنو رو

    بکشد

    اما چرا اون بچه میخواست جان رو بکشد ؟چون وحشی ها خانواده اش رو کشته

    بودند جان باید احساس اون بچه رو درک میکرد

    اما درباره خائن بودن کوتوله باهات مخالفم

    وقتی ملکه مادر اژدها عهد شکنی کرد

    مخالفت با او خیانت محسوب نمیشود

    درضمن پادشاه برن استارک شد

    که نه زن باره هست ونه بی عرضه

  5. قسمت اخر مناسب بود

    قسمت اخر کاملا مناسب بود

    جان اسنو با تمام خوبیهایی که داشت اما اوهم جنایاتی مرتکب شده بود

    مثلا وقتی پسر بچه ای خواسته بود بکشدش

    اون پسر بچه رو هم اعدام کرد بدون اینکه به دلایل کار پسر بچه توجه کند

    وملکه مادر اژدها هم با وجود اینکه قول داده بود اگر ناقوس تسلیم پایتخت به صدا در امد

    قتل وعام رو متوقف کند این کار رو نکرد

    وملکه عهد شکنی بود ولیاقت رسیدن به تاج وتخت رو نداشت

    1. Nashenas

      مشکل از اساسِ
      چرا که شخصیت دنریس تارگرین به یک باره تغییر کرد و چرا باید این اتفاق میفتاد؟دیگه مهم نیست که دلایل مرگش چی بود.چرا فقط شمال پادشاهی مستقل شد و برندون موافقت کرد.کسی که هیچ احساسی نداره و دنبال هیچ مقامی نیست!چرا شمال ۳ تا نماینده داشت؟چرا تریون هیچ وقت به نفع جان اسنو صحبت نکرد چرا کرم خاکستری که فرمانده کل قوا بود بخاطر انتقام جان رو اعدام نکرد؟!!
      چرا نویسنده ها قصد داشتن خاندان تارگرین ها رو نابود کنن.اگه جناب مارتین از ارباب حلقه ها الهام گرفته چرا به مانند اژدهای کازاد دوم اژدهایان دنریس رو زره پوش نکرد تا تلفات نده اونم بعد از اینکه نقطه ضعف اژدها رو میدونست!کلی انتقاد به گیم آف ترونز هست

  6. کامران

    بزرگترین درسی که میشه از قسمت پایانی این سریال گرفت اینه که وفاداری ؛ شجاعت ؛ پایبندی به اصول اخلاقی ؛ داشتن هدف حتی هدف بد و ثبات قدم در راه اون هدف ؛ برادری و خواهری ؛ ایمان ؛ صداقت ؛ ازخود گذشتگی واتحاد و معصومیت همه و همه عاقبتشون نابودی و مرگ و طرد شدنه اما اگر خائن و آدمکش مزدور و زنباره و بی عرضه و چلاق و بیخاصیت باشی به قدرت میرسی و در مورد اهمیت فاحشه خانه و فاضلاب بحث میکنی.

  7. حسین

    با سلام

    حالا این که فصل آخر رو واقعا افتضاح و سرسری به پایان رساندند مثلا در جنگ با پادشاه شب که از اول داستان تا به حال بوده لااقل در چند قسمت خلاصه میشد نه در یک قسمت و به دست چندین شخصیت قهرمان و به سختی شکست میخورد نه به راحتی و مثل آب خوردن بدست آریا کاری ندارم …ولی اینکه قسمت آخر با کمال ناباوری به پایان رسید به نظر من اوج افت این سریال بود .
    چونکه کسی که به عشقش وفادار نباشه و خیانت کنه و حتی بکشدش امکان نداره نسبت به مردم عادی که در مقابل عشقش فرسنگ ها فاصه داره وفادار باشه و براشون هر کاری بکنه این موضوع هم در واقعیت هم قصه هم افسانه هم در سینما چیزی نیست که بشه ازش چشم پوشی کرد .

  8. جان تارگرین

    این قسمت مثل قسمت های قبلی این فصل مسخره و افتضاح بود سانسا شاه شد در حالی که هچکس با

    اون مخالفتی نداشت حتی دورنی ها که تنها کسانی بودند که تسلیم اگان فاتح نشدند و شکستش دادند

    اگه به داستان پادشاه شدن داستان جان از همه بهتر بود بعدش توی اون جلسه کسی مخالفتی هم نکرد و ادعای پادشاهی هم نکرد

    تیریون جان را گناه کار دونست در حالی که جان را خود تیریون بود که ترغیبش کرد برای کشتن دنریس

    هیچ کسی هم اسمی از جان نیاورد حتی سم تارلی که دوست صمیمی جان بود و میدونست که جان حقش

    پادشاهی ولایقش هم هست و امتحاناتش را هم پس داده

    اصلا چرا این موضوع که جان پسر ریگار تارگرین است مطرح شد و سم بود که قضیه را به خود جان گفت

    و دیدم که همگی سانسا ، مرحوم ورریس ، سم و خود برن میخواستند جان شاه بشه نه دنی یا کس دیگری

    چه طور شد که قضیه بر عکس شد حداقل یکی شون جان را پیشنهاد میداد و هویتش را مشخص میکرد

    در کل این فصل که واقعا مضخرف بود درحالی که انتقاداتی هم به بقیه فصل ها مثل ۵و۶و ۷ دارم یک مثال

    واضح بزنم زامبی دزدی ؟ اینم شد کار بعدشم که اژدها را مفتی تقدیم پادشاه شب کردند بعد چه طوری برای

    انتخاب پادشاه همه را دعوت گرفتند اما وقتی جهان داشت نابود میشد نه؟

    بعدشم دنی قبل از کمک کردنه به جان نمیتونست مقر پادشاهی را بگیره؟ هم ارتشش ۲و ۳ برابر سرسی بود

    هم سه تا اژدها داشت وهم اینکه سرسی نه نیروهای گلدن کمپانی را داشت و نه این وسیله هایی که برای

    کشتن اژدها بود به خدا خدا خدا خدا دنی میتونست همون موقع کار سرسی را تمام کنه

  9. جان اسنو

    اگه به داستان پادشاه شدن داستان جان از همه بهتر و جالب تر بود اول که بهش میگفتند حرامزاده ای بعد

    معلوم شد که نه پسر حلال زاده ریگار تارگرین است و خیلی از همه شجاع تر بود، اهل لهو و لعب دختر بازی

    هم که نبود بر عکس تیریون لنیستر و دوتا از فرماندهان پادشاه شب را هم که خود جان در قسمت های قبلی

    دیدیم که کشت و اینکه وظیفه را بر عشق و منفعت طلبی ترجیح میداد حتی اگه به نفعش نباشدمثل وقتی

    که جون مردم آزاد را از دست پادشاه شب و نیروهاش نجات داد در حالی که خیلی از افراد نایت واچ از اینکار

    جان خوششون نیومد و جان اینو میدونست وبعدش هم که به دست همینا کشته شد و بعد خداوند اونو

    دوباره زنده کرد که دلیلش هم را فهمیدیم که برای کشتن ملکه دیوانه یعنی دنریس بود که فقط جان اینکار را

    برای نجات جون بقیه مردم وستروس از دست دنی انجام داد و فقط جان میتونست اینکار را بکنه کس دیگهای

    یا جرأتش را نداشت یا اینقدر به ملکه دنی نزدیک نبود وجان اینکار را کرد در حالی که دیدیم که چقدر دنی را

    دوست داشت و عاشقش بود در حالی که فهمید عمه اش و وقتی فهمید رابطه شون را هم قطع کرد چون تو

    مرام بچه های ند استارک اینکارا جایی نداره در حالی که دنی براش مهم نبود که عمه جان است و به اون

    محرمه و اینکارشون نامشروعه حالا به من بگید داستان جان بهتره یا برن و این موضوع را هم وارریس

    فهمیده بود که جان پادشاه عدلی میشه چون جان امتحاناتش را قبلا پس داده بود و معلوم بود که پادشاه

    عالیی میشه در حالی که برن اصلا قدرت سیاسی و فرماندهی تا حالا نداشته بود تا ببینیم پادشاه خوبی خواهد

    شد یا نه آیا صرف اطلاع داشتن از وقایع میتونه کسی را پادشاه خوبی کنه یا اینکه میتونه باعث بشه قدرت

    بیشتر داشته باشه و از اون سوإ استفاده را کنه

    به نظرم طبق صحبت های تیریون و برن ،این دو نقشه چینده بودند که برن پادشاه بشه

    آخه تیریون خودش به جان پیش نهاد کشتنه دنریس را میده و توی دادگاه میگه جان مرتکب جرم شده

    واینکه چرا تیریون جان را با توجه به مطالب بالا معرفی نکرد و برن را معرفی کرد و در شب قبل از حمله

    وایت واکرها این دو با هم صحبت هایی داشتند که ما ازش بیخبریم گفتم که شاید این دو با هم نقشه چینده

    بودند که برن پادشاه بشه تا قبل از این قسمت دیدیم که برن میگفت من کلاغ سه چشمم و قدرت و سیاست

    را نمیخوام که سانسا به این موضوع به خوبی اشاره کرد چه طور شد که یک دفعه نظرش صد و هشتاد درجه

    عوض شد و گفت فکر کردی برای چی تا اینجا اومدم و دیوانه شدن یکدفعه ای دنی هم تنها در یک صورت

    قابل قبول است که برن مانند هدور (محافظ برن در قسمت های قبلی که دیوانه بود) در گوش و ذهن دنی

    نجوا کرده باشد و دنی را دیوانه کند تا خودش پادشاه شود

    چندتا سوال دارم هویت جان اسنو به چه درد خورد در سریال اصلا برای چی مشخص شد غیر از این بود که

    برن میخواست بین جان ودنی را خراب کند ؟

    چرا سم دوست جون جونی جان در آخرین لحظه ای که جان میخواست دوباره به نایت واچ بره حضور نداشت؟

    چرا برن اینقدر مغرور نشونش دادند ؟

    چرا قیافه پادشاه شب شبیه برن بود و در سریال بازیگرش را عوض کرده بودند؟

    چرا تیریون برن را پیشنهاد کرد و چرا برن اون را مشاور اعظم خودش کرد غیر از این بود که با هم تبانی کرده بودند؟

  10. بهروز

    بهترین و تروتمیز ترین نقد در مورد این سریال بود، خلاصه و مفید و حرفه ای، تبریک میگم

  11. جان تارگرین

    قسمت به نظرم فصل ۶ و ۷ ریتم داستان سریع پیش رفت و اگه پادشاه شب را با ابهت تر نشون میدادند

    خیلی بهتر بود و به جای اینکه یک نبرد بین لشکر مردگان و زنده ها درست کنند چند نبرد درست می کردند

    اخه جذابیت و قشنگی و هیجان سریال به همین نبرد بود از اول سریال وایت واکرها را نشون دادند تا حالا

    مثلا اژدهای دنیریس را در فصل ۷ مفت و مجانی به پادشاه شب نمی دادند و بعد پادشاه شب حمله می کرد

    به دیوار بزرگ چند بارهم این کار را می کرد و در آخر بعد از چند نبرد بین نیروهای زنده ها و پادشاه شب ،

    پادشاه شب بدون اژدها دیوار میگرفت و در اخر این جنگ یکی از اژدهایان دنی را می کشت بعدش به

    وینترفل حمله می کرد تا هم پادشاه شب ابهت و قدرتش زیر سوال نره و هم فیلم جذابتر بشه

    به نظر من برن همون پادشاه شب است اخه توجه کردید فقط پادشاه شب بود که برن را دید وبه اون دست

    زد به طوری که جای دستش روی دست برن موند و به نظرم وقتی جای دست پادشاه شب روی دست برن

    میمونه پاشاه شب نمی تونست با شمشیرش اون را همون موقع بکشه؟

  12. امیر

    درست نویسنده ها خواستن داستان طوری بنویسن که به دنیای واقعی نزدیک تر باشه ولی یک چیز رو یادشون رفت اینکه حتی داستان اگه واقعی ام باشه قهرمانانه نوشته میشه چرا که این قهرمان های داستان هستن که به مخاطب این رو القا می کنن که دوباره بشینه واین داستان رو از اول بخونه چه تلخ چه شیرین ولی got قهرمان نداشت

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما