نقد فیلم کلاس هشتم؛ به خودت نگاه کن
فیلم کلاس هشتم تحسینشدهترین فیلم از سوی منتقدان خارجی در نیمه اول سال ۲۰۱۸ بوده است. فیلمی که حال و هوایش مرا به یاد «پسربچگی» (Boyhood) ریچارد لینکلیتر انداخت و از خیلی جهات به نظرم حتی فیلم کاملتری هم بود.
چهار سال پیش فیلم «پسربچگی» با تحسین زیاد منتقدان روبهرو شد. چیزی که باعث میشد فیلم ریچارد لینکلیتر بخصوص مورد توجه قرار بگیرد پروسه ساخته شدناش بود. این که با یکجور زمان واقعی (Real Time) در ساخت فیلم طرف بودیم. لینکلیتر فیلم را در طول ۱۲ سال ساخت. یعنی در برهههای مختلف از ۶ سالگی تا ۱۸ سالگی، سراغ بازیگرش الار کولتران و بازیگران نقش پدر و مادر او یعنی پاتریشیا آرکت و ایتان هاوک رفت تا پروسه بلوغ پسر و بحرانهای خانوادگیاش را در طول این سالها کاملا طبیعی تصویر کند. این وسط داستان فرعی تنهایی مادر دچار بحران میانسالی را هم داشتیم. اما واقعیت این است که محور فیلم قرار بود نشان دادن بلوغ پسرک باشد.
این یکی از مدرنترین قصهها درباره بزرگ شدن است که این سالها روی پرده سینما دیدهایم. بزرگ شدنی که بخشی از آن به معنای این است که به درون خودت نگاه کنی و بپذیری باید آنطور که واقعا هستی زندگی کنی.
حالا بو برنهام کارگردان جوان ۲۸ ساله، فیلم «کلاس هشتم» را با محور بلوغ یک دختر نوجوان ساخته است. کایلا دی، با بازی درخشان السی فیشر دختر نوجوان سیزده سالهای است که دچار بحران تنهایی و اعتماد به نفس است و به تنهایی با این ماجرا دست و پنجه نرم میکند.
کایلا یکی از پرحرفترین راویهای نوجوان سالهای اخیر است. یکی از این بچههای نوجوان عصر جدید که دائم سرش در گوشی و کامپیوتر است. در حالی که نتوانسته با جهان بیرون به صلح برسد سعی دارد از طریق شبکههای اجتماعی و یوتیوب برای خودش دوستانی دست و پا کند. دخترک دوستداشتنی قصه ما در یوتیوب یک کانال دارد که در آن به زبان ساده خودش از رمزهای موفقیت در زندگی و ارتباط برقرار کردن با دیگران میگوید. یعنی همان چیزی که مشکل خودش است. صادقانه رهنمودهایش همان چیزهایی است که در کتابهای «ده گام برای رسیدن به…» موفقیت و روانشناسی جدید پیدا میکنید. و البته به همان اندازه هم در زندگی خودش ناکارآمد هستند.
فیلم برنهام اثری است به شدت انسانی، گرم و دوستداشتنی؛ در حالی که تمام پتانسیلها برای تبدیل شدن به یک فیلم خستهکننده را داشت. فیلمی که باید شاهد سر و کله زدنهای دختر نوجوان نه چندان زیبایی با همکلاسیهای بیرحمش در مدرسه باشیم. و سکانسهای چالش پدرش برای ارتباط برقرار کردن با او را تحمل کنیم. فیلمی که کاراکترهای محدودی دارد. اتفاق خاصی در آن نمیافتد با این حال کارگردان توانسته در مورد کاراکتر محوریاش چنان شخصیتپردازی قوی داشته باشد که همدلی تماشاگر را نسبت به او برانگیزد.
ما نسبت به سرنوشت کایلا نه فقط کنجکاو هستیم که دلمان میخواهد جایی آن پسرک خوشتیپ کلاس به او ابراز علاقه کند، آن دختر افادهای ثروتمند از برخوردهایش پشیمان شود و کایلا با خوشحالی پا به دبیرستان بگذارد. خب فیلم به ما نشان میدهد که هیچکدام از این اتفاقها قرار نیست رخ بدهد. همانطور که در زندگی واقعی معجزههای به این کوچکی هم اتفاق نمیافتند. با این حال کایلا نه سرخورده میشود نه ناامید. انرژی درونی این دختر و عشقش به زندگی میتواند الهامبخش باشد. برای مدتی میشود نسخه تقلبی یک دختر اجتماعی. دختری که با بزرگترها میگردد و در یک کلام قرار است «باحال» باشد. جایی میرسد که کایلا میفهمد با تقلید از آدمهایی که باحال به نظر میرسند لزوما اتفاقهایی که دوست دارد در انتظارش نیستند. خودش را میپذیرد. آنطور که هست و در عین حال به خودش و به ما قول میدهد که آینده درخشانتری داشته باشد.
السی فیشر یک بازیگر تازهنفس درجه یک است که به نقش کایلا روح و زندگی بخشید. موقع دیدنش همان حسی به مخاطب دست میدهد که وقتی اولینبار ابیگل برزلین را در فیلم «لیتل میس سان شاین» دیدیم، داشتیم. البته با این امید که آینده بهتری از او در بازیگری داشته باشد. بدون هیچ اضافهکاری دختر شیرین سادهای است که دلش بیشتر از این میخواهد. به جای این که مهربان و خوشقلب بنظر برسد، همانطور که هست، میخواهد در مرکز توجه باشد.
بو برنهام به عنوان یک مرد جوان کارگردانی ظریف حیرتانگیزی دارد که بسیاری از میزانسنهایش یادآور یکی از شاهکارهای سینمای مستقل در سال گذشته یعنی «پروژه فلوریدا» ساخته شان بیکر است. حتی استفاده از رنگ زرد و صورتی به عنوان رنگهای ملیح دخترانه در اکثر قابها شبیه آن فیلم است. در واقع «کلاس هشتم» به اندازه «پروژه فلوریدا» فیلم واقعبینانه تلخی است که در پس رنگهای شیرین قرار است واقعیتش پنهان شود.
این یکی از مدرنترین قصهها درباره بزرگ شدن است که این سالها روی پرده سینما دیدهایم. بزرگ شدنی که بخشی از آن به معنای این است که به درون خودت نگاه کنی و بپذیری باید آنطور که واقعا هستی زندگی کنی.
تدوین خوب فیلم یک ریتم درونی به آن داده که کم فراز و نشیب بودن فیلمنامه را جبران میکند. برنهام کارگردانی خوبی دارد اما در نهایت فیلم از آن السی فیشر است. فیلمی که هیچ سکانسی از آن قابل پیشبینی نیست چون یک دختر شجاع سیزدهساله را نمیشود پیشبینی کرد.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم بزرگترین شومن؛ قصه دلپسندی که منتقدان دوستش نداشتند