نقد فیلم دوران زیبا؛ در جستوجوی زمان از دست رفته
در نقد فیلم دوران زیبا خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
هنری ون دایک نویسندهی آمریکایی نقل قولهای زیادی در باب زمان و گذران زندگی دارد. یکی از مشهورترینهایش این است: «زمان برای کسی که انتظار میکشد خیلی آرام میگذرد، برای کسی که میترسد خیلی سریع، برای کسی که غمگین است طولانی میگذرد و برای کسی که شادی میکند کوتاه است اما برای آنهایی که عاشق هستند و عشق میورزند زمان ابدی است.» با هیچ ایدهای بهتر از این نمیتوانم فیلم دوران زیبا (La Belle Epoque) ساختهی نیکلا بیدوس را توصیف کنم. فیلمی در باب زمانی که آدمها را فرسوده میکند و زمانی که نیاز دارند تا دوباره عاشق بشوند و از عشق ابدیتی بسازند. این فیلم میتواند در فهرست آن فیلمهای حال خوب کن قرار بگیرد.
اکثر کمدی-رمانتیکها به خصوص در نیمهی پایانی ایدههای خوبشان را خراب میکنند اما «دوران زیبا» هر چه جلوتر میرود عمیقتر و درخشانتر میشود. به ویکتور و ماریان و آنتوان و مارگو و البته ما تماشاگرانش یادآوری میکند که دقیقا برای چه عاشق شدهایم. آیا مرور زمان قدرت فرسوده کردن دلایل عاشق شدنمان را دارد؟ چهطور میتوانیم عشق را زنده و تازه و سرحال نگهداریم؟
«دوران زیبا» اسم فوقالعادهای دارد. اشارهاش به یک کافه است و زمانی که آدمها در آن احساس خوشبختی میکنند و برای هر کسی دورهی متفاوتی است. یک ایدهی درخشان در فیلم وجود دارد. کمپانی که زمانهای مختلف را شبیه یک فیلم با سناریو بازسازی میکند. شما میتوانید انتخاب کنید که به چه دورهای بروید و با چه کسی ملاقات کنید. بگویید که داستان آن دوره بر اساس زندگی واقعی خودتان باشد یا سناریست یک فیلمنامهی خیالی دربارهاش بنویسد. گروهی که مسئولیت «سفر در زمان» را دارند این کار را خیلی با وسواس و دقت انجام میدهند.
این ایده برای من یادآور سکانس قطار فیلم «نامه زن ناشناس» ماکس افولس بود. در فیلم افولس زن و مرد سوار قطاری میشوند که ساکن است اما پشت پنجرههایش تصاویر مختلف از سوئیس گرفته تا روستاهای فرانسه به نمایش درمیآید. انگار که قطار از کنار همهی این مناظر رد میشود. دعوتنامهی سفر در زمان فیلم «دوران زیبا» هم چنین کارکردی دارد. یک لحظهی رویایی رقم میزند تا تجربهکنندهاش حال خوشی را تجربه کند.
فیلم در جشنوارهی فیلم کن سال گذشته به نمایش درآمد و توانست نظر منتقدان را جلب کند. «دوران زیبا» یک کمدی-رمانتیک مفرح، دوستداشتنی و در عین دارای مفاهیم عمیقی در رابطه با رابطه و گذر سن و احساسات انسانی است.
ویکتور با بازی عالی دنیل اوتوی کارتونیست مجلات بوده اما حالا مجله چاپ نمیشود و روی اینترنت است و به گفتهی ویکتور در اینترنت هم کسی دنبال طرحهای فکاهی سیاسی-اجتماعی نمیگردد. ویکتور نمیتواند خودش را با دوران تازه وفق بدهد. او مرد تکنولوژیهای قرن بیست و یکم نیست. همچنان روح و ذهنش در دههی هفتاد میگذرد. زمانی که او به عنوان مردی توانا مورد تحسین همه بود. این اختگی در کار به سایر وجههای زندگی او هم سرایت کرده است. از ارتباط با پسرش ناتوان است. از همه مهمتر همسرش که عشق زندگیاش است نسبت به او بیتوجه شده و حتی از دستش عصبانی است.
ویکتور که مستاصل شده تصمیم میگیرد تجربهای جدید انجام بدهد. تجربهای جدید که البته به معنای بازگشت او به روزگار خوش گذشتهاش است. تناقض عجیب و جذابی است این که اتفاق جدید زندگیات بازگشت به گذشته باشد. با این حال بازگشت به گذشته عموما یادآوری است برای این که چه کسی بودهایم، چه چیزهایی را دوست داشتهایم و چرا عاشق شدهایم.
«دوران زیبا» شبیه فیلمهای جریان هنری سینمای فرانسه نیست. فیلمی است متعلق به جریان اصلی که به طرز ظریف و هوشمندانهای بامزه است. کمدیاش از آنهایی نیست که تماشاگر را به خندهی بلند بیاندازد اما تقریبا تمام طول فیلم کاراکترها، دیالوگها و موقعیتهایشان باعث میشود لبخندی روی لب داشته باشید و از آن مهمتر موفق میشود یکجور حس سبکبالی به مخاطبش ببخشد.
علیرغم این که زوج اصلی قصه ویکتور و ماریان سنی ازشان گذشته اما همچنان شیمی فوقالعادهای میانشان برقرار است. رابطهی ویکتور و مارگو هم هر چند معمول نیست اما گرما و شگفتیهای خودش را دارد. دنیل اوتوی در نقش مردی که با زمانهی خودش بیگانه است و مورد سرزنش قرار میگیرد در نیمهی اول فیلم ترحمبرانگیز و در نیمهی دوم در نقش مردی که در گذشتهاش زندگی میکند بامزه است. در بازیاش تعادل خوبی میان پیرمردی دیوانه بودن و یک عاشق واقعی برقرار میکند. فنی آردان هم هنوز میتواند به عنوان یک زن جذاب روی پردهی سینما خودی نشان بدهد. سرزندگی بازیگر نقش مارگو و عصبیتهای گیوم کانه هم به جذابیت فیلم اضافه میکند.
اصل ایدهی این که یک کمپانی دورههای زمانی مختلف را بازسازی میکند تا بتوانید در زمان سفر کنید درجه یک است. به همین دلیل فیلم یک شروع طوفانی عجیب وغریب دارد که میخکوبتان میکند. پشت صحنهی این سفر در زمان جوانی به نام آنتوان است. دوست پسر ویکتور که در دوران نوجوانیاش، ویکتور الهامبخش او بوده است. آنتوان که به نظر میرسد گاهی شبیه ویکتور است به خصوص در رابطه با زنی که دوستش دارد لجباز و یکدنده برخورد میکند.
بعد وارد چرخهی دیوانهوار دههی هفتاد میلادی میشویم. زمانی که همه مثل دودکش در کافه سیگار میکشیدند. دورهای که ویکتور دوستش دارد و دلش میخواهد در آن زندگی کند. بدون موبایل و لپ تاپ. بدون تکنولوژی روزمره. اما برای تجربهی دوبارهی آن دوران باید از تکنولوژی جدید استفاده کند.
فیلم «دوران زیبا» پر است از این پارادوکسهایی که گاهی خیلی هم بامزه میشوند. مثلا ویکتور شیفتهی بازیگری میشود که جوانی همسرش را ایفا میکند و به عشق او لباسهای جوانانه میپوشد و ریشاش را میتراشد در حالی که زنش به دلیل همین بیخیالی ویکتور نسبت به سر و وضعش او را ترک کرده بود. از آن طرف زن علیرغم خیانت به ویکتور وقتی او را با این شمایل جدید میبیند دوباره عشق گذشته برایش زنده میشود اما ویکتور حواسش جای دیگری است. این دیوانهبازیها حتی در روابط جوانترها یعنی آنتوان و مارگو هم به چشم میخورد.
اکثر کمدی-رمانتیکها به خصوص در نیمهی پایانی ایدههای خوبشان را خراب میکنند اما «دوران زیبا» هر چه جلوتر میرود عمیقتر و درخشانتر میشود. به ویکتور و ماریان و آنتوان و مارگو و البته ما تماشاگرانش یادآوری میکند که دقیقا برای چه عاشق شدهایم. آیا مرور زمان قدرت فرسوده کردن دلایل عاشق شدنمان را دارد؟ چهطور میتوانیم عشق را زنده و تازه و سرحال نگهداریم؟
تجربهی دوبارهی گذشته نه برای این که مرتکب بعضی کارها نشویم، بلکه برای درک و دریافت درستتر کارهایی که انجام دادهایم و مسیری که طی کردهایم بسیار روشنگر است. ویکتور در رویارویی با گذشته است که میتواند خودش را با زمان حال و آینده مطابقت بدهد. او در جست و جوی زمان از دست رفته خودش را بازیابی میکند. ماریان هم به یاد میآورد مردی که عاشقش بوده چه ویژگیهایی داشته و مارگو و آنتوان هم در این سفر زوج مسن به گذشتهشان یاد میگیرند چهطور رابطهشان را ترمیم کنند.
فیلم همزمان که از شوخطبعی و اریجینال بودن فرانسوی خودش بهرهمند است به لحاظ کارگردانی و میزانسنها شبیه فیلمی هالیوودی است. پر زرق و برق است شبیه صحنههایی که آنتوان طراحی میکند.
اگر «نیمه شب در پاریس» وودی آلن سفر به گذشته را خیالی باطل میدانست که فقط رویایش زیباست، «دوران زیبا» گذشته را چراغ راه آینده میداند. فیلم نیکلا بیدوس نشان میدهد که چهطور عشق در یک زمان و مکان خاص متولد میشود و چهطور انرژیها و ویژگیهای آن موقعیت میتواند دوباره و دوباره و بدون توجه به آن چه پیش میآید در شما تبلور پیدا کند.
آن جملهای «اگر به عقب برمیگشتم فلان کار را نمیکردم» این جا محلی از اعراب ندارد. «دوران زیبا» میگوید هر آن چه در گذشته انجام دادهاید ناشی از جادوی زمان و جغرافیاست و احتمالا باز هم تکرار میشود.
«دوران زیبا» فیلمی دوستداشتنی با ایدهای منحصر به فرد، بازیهای درجه یک، کارگردانی خوب، خوش ریتم و زیباست که اگر در آن دقیق شوید افکار متعالیتر هم به ذهنتان میرسد. از سینما، از یک فیلم کمدی-رمانتیک بیشتر از این چه میخواهید؟
نقد فیلم طلا؛ شانس هیچوقت در خانه بدشانس را نمیزند