نقد فیلم حقیقت؛ درامی فرانسوی به زیبایی کاترین دونوو از فیلمساز ژاپنی
در نقد فیلم حقیقت خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
میان «دزدان فروشگاه» فیلم تحسینشدهی سال ۲۰۱۸ هیروکازو کورئیدا و فیلم «حقیقت» آخرین اثر او در سال ۲۰۱۹ که در حال حاضر تنها فیلم غیرژاپنی کارنامهاش محسوب میشود وجه اشتراک چندانی نمیشود یافت. یکی دربارهی طبقهی پایین ژاپن است و دیگری دربارهی ستارههای سینمای اروپا. اولی فیلمی پرتحرک است و دومی فیلمی آرام. اما وجه مشترکشان اینجاست که هر دو فیلمهایی هستند که قلب تماشاگر را لمس میکنند.
این یکی از مهمترین و دوستداشتنیترین ویژگیهای کارنامهی فیلمسازی کورئیداست. این که فیلمهایش به شدت احساسبرانگیز هستند بدون این که در دام سانتی مانتالیسم بیفتند. با توجه به دو فیلم اخیرش به نظر میرسد یکی از سوژههای جذاب دیگر برای او رابطهی میان فرزندان و والدین است.
«حقیقت» را نمیشود از گروه بازیگرانش جدا دید. نه فقط به خاطر اجراهای خوب همهی بازیگران و بازی خارقالعادهی کاترین دونوو که بیشتر به این دلیل که این فیلمی دربارهی ستارههای سینماست. یا حداقل دربارهی ستارههای سابق سینما که حالا پیر شدهاند. نقشی که دونوو بازی میکند با ظرافت تمام اجرای او یکجور خودتخریبی و دست انداختن خودش را به دنبال دارد که از نکات دیدنی فیلم است.
بیشتر فیلمسازانی که درگیر موفقیتهای بینالمللی میشوند روزی هوس میکنند فیلمی در غرب بسازند. اروپاییها مثل آنتونیونی به هالیوود میروند و شرقیها مثل فرهادی به اروپا یا مثل آنگ لی در هالیوود. کمتر ولی مثل کوریدا این فرصت را پیدا میکنند که درامی با حال و هوای همان کشور بسازند. «حقیقت» درامی فرانسوی از یک کارگردان ژاپنی است.
فابیان ستارهی سابق سینما که البته هنوز هم فیلم بازی میکند و در میان اهالی سینما از احترام برخوردار است اخیرا کتابی دربارهی زندگیاش نوشته و دخترش لومیر که فیلمنامهنویس است و ساکن آمریکا به دیدن او آمده. از همان برخورد اولیهی لومیر با خانهی دوران کودکیاش مشخص است که او دل خوشی از مادرش مشهورش ندارد. وقتی به دخترک کوچکش میگوید که پشت خانه یک زندان بوده. جملهای که اول فکر میکنیم استعاره است اما وقتی فابیان هم تکرارش میکند متوجه میشویم یک حقیقت مکانی است هر چند احتمالا برای لومیر نشانه هم محسوب میشود.
این یکی از جذابترین و پیچیدهترین روابط مادر و دختری است که در سینما به تصویر کشیده شده. اصولا آموزههای فرویدی است یا هر چیز دیگر معمولا سینما محمل تصویر رابطهی پدران و دختران بوده است اما فابیان و لومیر با بازی دونوو و ژولیت بینوش حالا یک زوج مادر-دختری درجه یک را شکل دادهاند.
لومیر از زیر سایهی شهرت و بیمحبتی مادر فرار کرده و به آمریکا رفته. شاید اصلا تحتتاثیر گذشتهاش با مادر است که حالا همسرش یک هنرپیشهی سریالهای درجه ۲ و مهمتر از آن در ظاهر مردی آسیبپذیر و نیازمند کمک اما مهربان و آرام و حمایتگر است. حتی اسم همسر لومیر با بازی اتان هاوک هم از آن اسامی آمریکایی معمول است: هنک. جوری که در تقابل با تجمل ستارهی فرانسوی مثل فابیان قرار بگیرد. کورئیدا همان تصور معمول از ستارهی نه چندان باهوش آمریکایی را در مقابل ستارهی پیچیده و فریبندهی اروپایی به تصویر میکشد.
در نمایش همهی این موارد کورئیدا خیلی مینیمال عمل میکند. اطلاعات کمی به ما میدهد. جوری که دست آخر باید حدس بزنیم که سارا، زنی که در خاطرات کودکی لومیر به جای مادرش همیشه حضور داشته و البته او هم بازیگر خوبی بوده، خواهر فابیان و خالهی لومیر است. شاید هم دوست صمیمی فابیان بوده. چیزی که مهم است به نظر لومیر سارا آدم کامل است. زنی که هم محبت مادرانگی در وجودش بوده و هم جلوی دوربین بازیگر خوبی بوده است. اما جلوتر که میرویم متوجه ظرافتهای وجود مادرش میشود. وقتی فابیان میگوید که برای تماشای نمایش «جادوگر شهر از» لومیر به مدرسه رفته بود و یواشکی بازی او را دیده بود یخ بین مادر و دختر آب میشود. اما فابیان هنوز فابیان است. عشق اول و آخرش سینماست و مهمترین کار برایش به چشم آمدن روی پردهی بزرگ سینما در نتیجه همین لحظهی احساسی هم برای او تبدیل به تمرینی برای بازی در یکی از سکانسهای فیلمش میشود.
فابیان از آن زنهایی است که میگویند باید مثل بلور نازک مراقبشان بود. به ظاهر زن توانایی است اما در حقیقت مدیربرنامههایش است که دائم از او پشتیبانی میکند، به او اعتماد به نفس میدهد و حتی با تمجید از زیبایی و هوش و تواناییهای او استعدادهایش را بارور میکند.
رابطهی میان لومیر و فابیان کشمکش و رقابت مدام بر سر دوست داشته شدن است. لومیر با دعوا از مادر میخواهد به او عشق بورزد و فابیان با نمایش و لوندی همانطور که در سینما آدمها را شیفتهی خودش میکند. حقیقت اما عشق بی حد و حصر این دو زن به هم است. عشقی که سالها مخفی مانده و حالا در میان تعارضهایشان، در سالخوردگی فابیان و زمان به قدرت رسیدن لومیر متبلور میشود. «حقیقت» یک درام فرانسوی سبکبار با مایههای شوخطبعانه است که پیچیدگیاش بیشتر در شخصیتها بروز پیدا میکند تا خط داستانی. کورئیدا بیشتر به سبک درامها دههی نود فرانسه قصهاش را روایت میکند. بدون اتفاقهای زیاد و دیالوگهای طولانی هیجانانگیز. همه چیز در بطن شخصیتها متولد میشود و رشد میکند.
اسم فیلم ممکن است زیادی پرطمطراق به نظر برسد ولی خود فیلم شبیه یک جواهر کوچک زیباست. شبیه قهرمانش کاترین دونوو. دلبرانه و فتان، کمی سرد و به شدت زیبا. راز زیبایی فیلم راز زیبایی کاترین دونوو است. بالای هشتاد سال دارد و در مقابله با ژولیت بینوش برندهی بی چون و چرا اوست. با آن نیمرخ ظریف و آن حرکات زنانهی دوستداشتنی. بهترین سکانسهای فیلم هم دو نفرههای بینوش و دونوو است. سرشار از ظرافت و هوشمندی و شوخطبعانه. مادری که به قول دختر هنوز شبیه پرنسسهاست و دختری که از گذشته بار سنگینی با خودش حمل میکند. سکانسی که بینوش سرش را روی شانهی دونوو میگذارد و به نظر میرسد او را بخشیده و متوجه دوست داشتن او به شیوهی خودش شده اما ناگهان دونوو به نقشش در فیلم پرتاب میشود و حس میکند باید سکانس را با همین حال و هوا بازی میکرد بهترین سکانس فیلم است.
به این سکانس اضافه کنید آن لحظهای را که از رستوران بیرون میآیند و یک گروه دورهگرد در خیابان موسیقی مینوازند و داماد کاترین دونوو (مخصوصا برای شرح این سکانسها از اسم واقعی او و نه نامش در فیلم استفاده میکنم) با او میرقصد و میزانسن جوری چیده شده که انگار شاهد یک رقص در مجلسی مجلل هستیم و نه در یکی از خیابانهای پاریس. رقص و شوری که از کاراکتر فابیان میجوشد و حتی هنک آمریکایی را هم درگیر این لحظه میکند.
بیشتر فیلمسازانی که درگیر موفقیتهای بینالمللی میشوند روزی هوس میکنند فیلمی در غرب بسازند. اروپاییها مثل آنتونیونی به هالیوود میروند و شرقیها مثل فرهادی به اروپا یا مثل آنگ لی در هالیوود. کمتر ولی مثل کوریدا این فرصت را پیدا میکنند که درامی با حال و هوای همان کشور بسازند. «حقیقت» درامی فرانسوی از یک کارگردان ژاپنی است.
نقد فیلم دوران زیبا؛ در جستوجوی زمان از دست رفته