نقد فیلم جهان با من برقص؛ امان از این بخت پریشان ما
در نقد فیلم جهان با من برقص خطر اسپویل شدن قصه وجود دارد.
فیلم جهان با من برقص بدشانسی آورد. اولین فیلم سروش صحت از وقتی اکران شده کشور در معرض اتفاقات مهیب قرار گرفته و مردم حال و حوصلهی سینما رفتن ندارند. رئیس انجمن سینماداران گفته که در عرض دو هفتهی اخیر سینماها ۵۰ درصد افت فروش داشتهاند که طبیعی است. این وسط اما فیلمی که پتانسیل فروش داشت و حیف شد «جهان با من برقص» بود.
راستش از آن فیلمهایی نیست که دیدنش را بشود به همه توصیه کرد با این حال در این روزها سوژهاش که در حقیقت مرگ است و روابط بین آدمها که حول مرگ شکل میگیرد، قابل تامل است.
دلیل این که میگویم نمیشود دیدنش را به همه توصیه کرد به خاطر شیوهی اجرایی سروش صحت در روایتش از مرگ است که به گفتهی خودش همیشه جزو دغدغههای اصلیاش بوده است. مرگ برای ما مفهوم آشنایی است. این روزها که بیشتر از هر وقت دیگری ذهنمان را مشغول کرده است اما برخوردها با مرگ آن چیزی است که تفاوتها را شکل میدهد و نگاه کارگردان به مرگ در فیلم «جهان با من برقص» مختص به خودش است.
فیلم اسم بامسمایی دارد. جهان هم نام کاراکتر اصلی فیلم است و هم استعارهای از دنیایی که دلمان میخواهد به کاممان باشد و به سازمان برقصد و نمیرقصد. جهان در شرف مرگ است. جهانی که از شهر کنده و بعد از جدایی از همسرش به دل طبیعت رفته. جهانی که در این سالها با همدم شدن با روستاییان و پرورش گاو و اسب و کشاورزی به نظر میرسد که دوباره به زندگی دل داده و به آرامش رسیده که دلش نمیخواهد از آن جدا شود. اگر کتاب «تاتار خندان» غلامحسین ساعدی را خوانده باشید کاراکتر جهان کمی یادآور قهرمان آن کتاب است.
در «تاتار خندان» دکتر بعد از یک شکست عشقی خودش را به یک روستای دورافتاده در حقیقت تبعید میکند. بعد از دل زندگی روزمره و عادی روستاییان به کشف زندگی میرسد. جهان که به نظر میرسد معنای زندگی را کشف کرده محکوم به مرگ است اما فیلم مرگ را بهانهای قرار میدهد تا رفتار آدمها با یکدیگر، عشق و خشم و نفرتشان را در چنین شرایطی به تصویر بکشد و به همین دلیل هم به نظرم با این که فیلم اجتماعی نیست بیشتر از هر فیلم دیگری به درد حال و روز امروز ما میخورد.
دوستان جهان به روستا میروند تا برای تولدش یکبار دیگر دور هم جمع شوند. جمع دوستانهای که به دلایل مختلف خیلی از آنها از هم فاصله گرفتهاند. دو نفرشان دلخوری عمیق دارند. یکی مهاجرت کرده و از راه دور با آنها گپ میزند. بقیه هم پی زندگی خودشان رفتهاند. مرگ احتمالا تنها چیزی است که میتواند آنها را دور هم جمع کند.
اما واقعیت این است که حتی مرگ هم نمیتواند برخی تفاوتها و کینهها را از میان بردارد.
البته که سروش صحت سال گذشته ساخت فیلم «جهان با من برقص» را کلید زده و گرچه فیلم الان میتواند به شیوهای استعاری و کنایی بازتاب زندگی ما باشد اما چیزی که در مورد فیلم به نظرم تحسینبرانگیز میآید این است که سروش صحت در اولین تجربهی سینماییاش سراغ ساخت فیلم اجتماعی نرفته بلکه یک فیلم کاملا شخصی ساخته است. تجربه نشان میدهد که فیلمسازان برای فیلم اولشان معمولا دست به ریسک نمیزنند. سراغ سوژههای آشنا برای مخاطب میروند که خب بیشتر ملودرامهای اجتماعی است. این سالها معدود کسانی بودهاند که اولین فیلمشان تجربهای متفاوت بوده است. محمدحسین مهدویان در «ایستاده در غبار» یا صفی یزدانیان در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» جزو کسانی هستند که در سالهای اخیر اولین فیلمی که ساختهاند یک اثر سینمایی با استانداردهای سینمایی اما متفاوت با روند رایج فیلمها بوده است.
از میان این دو نفر فیلم صفی یزدانیان خاصتر بود. «در دیای تو ساعت چند است؟» هیچ ربطی به زمان و مکانی که در آن ساخته شده بود نداشت. هر چند عشق خالصانه به شهر رشت فیلم را صاحب جغرافیا کرده بود اما رشتی که یزدانیان در فیلمش به تصویر کشید شهری بود که او شناخته بود. از یک تجربهی شخصی برمیآمد. میتوانم بگویم «جهان با من برقص» به لحاظ ایدهی فیلمسازی به فیلم صفی یزدانیان نزدیک است.
روستایی که به تصویر کشیده میشود شبیه روستاهایی که میشناسیم نیست. قطعا نقش سینا کرمانیزاده را در به تصویر کشیدن قابهای خوش آب و رنگ فیلم «جهان با من برقص» نباید نادیده گرفت. جهانی که سروش صحت خلق کرده و از آن به عنوان جهان شخصیاش یاد میکنیم به کمک رنگ و نور و فیلمبرداری کرمانیزاده روی پرده تصویر شده است.
از نکتههای مثبت فیلم میشود به گروه بازیگرانش اشاره کرد. به جز سیاوش چراغیپور که به نظر میرسد کمی در شیرینکاری زیادهروی میکند بقیهی گروه بازیگران فیلم به گرمای آن اضافه میکنند. جواد عزتی در نقش رفیق عصبی و زخمخورده مثل همیشه درخشان است. پژمان جمشیدی این جا به اندازه بامزه است. رامین صدیقی، مردی که سالهاست با نشر هرمس موسیقی را در ایران زنده نگهداشته، در اولین حضورش جلوی دوربین گرما و معصومیت دارد و خود علی مصفا یادآور نقشی است که در فیلم «آسمان محبوب» داریوش مهرجویی داشت. بازیهایشان خوب به هم چفت شده و لحظات گرم و بامزهای را رقم میزنند.
اما مشکل از همین جا شروع میشود که این گرما و بامزگی کافی نیست. لحن فیلم یکنواخت است و قرار هم نیست که از جایی به جای دیگر برسد و به همین دلیل نیاز به شاه سکانسهایی داشت که در حال حاضر فیلم فاقد آن است. نیاز به دیالوگها و ترانهها و موسیقی داشت که به فیلم حس و حال بیشتری بدهد. جوی نیاز دارد که از چنین سکانسهایی ناشی شود.
در حال حاضر انگار شوخیها و سکانسهای بانمک فیلم زیادی برنامهریزی شده هستند. جادوی لحظه در آنها جاری نیست. برای اولین فیلم البته منطقی است که کارگردان دلش بخواهد همه چیز روی برنامه ریزی دقیق پیش برود اما همین باعث که «جهان با من برقص» از یک حد مشخصی فراتر نرود. کارکردش در حد همان دقایقی است که در سینما هستید. موقع دیدنش خوش میگذرد اما به جز قابهایی مثل آن قاب شام آخر حتی با وجود ایدههای خوبی مثل گروه موسیقی که در ذهن جهان حضور دارند، چیزی در ذهن تماشاگر باقی نمیماند.
با وجود کم و کسریهایش فیلم را دوست دارم و اثر قابل تاملی است چون فیلمساز جهان خودش را ساخته است. در روزگاری که فیلمسازان ما دائم دوربینشان روی مصائب اجتماعی میچرخد این تنوع جالبی است.
شناسنامهی فیلم جهان با من برقص
- نویسنده: سروش صحت
- کارگردان: سروش صحت
- تهیهکننده: محمدرضا تختکشیان
- بازیگران: علی مصفا، جواد عزتی، هانیه توسلی، رامین صدیقی، سیاوش چراغیپور، پژمان جمشیدی، کاظم سیاحی، مهراب قاسمخانی
- تاریخ اکران: ۱۳۹۸/۱۰/۱۱
- مدت زمان: ۱ ساعت و ۳۶ دقیقه
- امتیاز فیلم: ۳ از ۵
بیشتر بخوانید:
نقد فیلم داستان ازدواج؛ جدایی کمغلط و معمولی چارلی از نیکول
فیلم «جهان با من برقص» برخلاف اسم شورانگیزی که دارد و ظاهر خوش آب و رنگش در باب توصیف زیبایی های زندگی و نکوهش مرگ، درونمایه ای نا امید و خشمگین را نسبت به زندگی در قالب شخصیت اصلی داستانش«جهان» تصویر می کند. «جهان» که بعد از جدایی از همسرش برای زندگی به طبیعت پناه آورده است، متوجه می شود در نتیجه بیماری که دارد تا دو ماه دیگر زنده نخواهد بود. آخرین تولد او بهانه ای می شود تا خانواده و رفقایش به دور هم گردآیند. جهانی که در فیلم تصویر می شود یکسر برداشت «جهان» از واقعیت زندگی است. از دنیای درونش گرفته با حضور گروه موسیقی و طبیعت غمزده و سرد پاییزی که منتظر زمستان است تا دوستان شوخ و شنگ، الکی خوش، عصبی، گناهکار و خشمگین، همگی در همنوازی با «جهان» همچون انبوه عزادارانی اند که لحظه مرگ او را منتظرند. دوستان و خانواده اش متهم اند که او را به طور تمام و کمال درک نکرده اند و او گویی برای انتقام از آنهاست که راهی جز مرگ خویشتن نمی بیند. نگاه به شدت ضد زن حاکم بر داستان تا رفقایش که او آنها را «گاو» خطاب می کند همگی توجیه او برای تنهایی اش قلمداد می شوند. انتخاب مرگ از جانب او زودتر از بیماری اش آغاز شده است. ترک فضای شهر و پناه گرفتن او در دامان طبیعت که یادآور مرگی سابژکتیو است، در نتیجه بیماری صورتی عینی به خود می گیرد. به نظر می رسد مشکل اصلی فیلمنامه در نگاه یک جانبه و افراطی «جهان» به آدم ها و دنیای پیرامونش است. نگاهی که تا پایان داستان و رقص او در جمع دوستانش با مضمون ترانه قدیمی « دیگه عاشق شدن فایده نداره» ادامه می یابد. به نظر می رسد ایراد فیلم نه در بازیهای هنرمندان آن و نه در فیلم برداری و یا سایر عناصر سازنده فیلم باشد بلکه مشکل اصلی در محوریت شخصیتی قربانی منش و خود شیفته «جهان» است. شخصیتی ناراضی و طلبکار که برچسبی از روشنفکری را هم یدک می کشد. اینکه سهم خود او در این عدم درک و دوست داشته شدن چقدر است از دید او و ما پنهان است. به همین خاطر فیلم تنها حکم شکوه و گلایه ای را پیدا می کند که مانند سخنرانی «جهان» در شب تولدش نه تنها اثر خوبی بر جای نمی گذارد بلکه خسته کننده و بی محتوا جلوه می کند.
ادااطوار زیاد داشت فیلم. دقیقا ذهنیت سروش صحت رو میشد دید تو این فیلم. اون خنده های بلند و یهو سکوت و رفتن تو فازروشنفکری ، نوازنده های روی صحنه و تیاتری کردن فیلم، خیلی دلزننده است. لوسه.
فقط کاراکتر ناهید خوب و بی ادعا و صافه. هانیه توسلی هم خیلی خوب پیادش کرد.
بقیشون همه مجسمه ادعا بودن چه خود نقشها چه بازیگراش.
صحنه و دکور خیلی خوب بود من فقط ب عشق اون نگااش کردم
سلام. با توجه به اسم فیلم انتظار یه فیلم شاد داشتم. همونطور که تو تبلیغش هم فقط چندثانیه رقص نشون میداد. متاسفانه کاملا غمگین و بی هدف بیماری یه نفرو دعوا و . اصلا انتظار اینو نداشتم
به نظر کل فیلم بر شانه آخرین مکالمه جهانگیر استوار است، با این مضمون که مرگ را نمی شود دوست داشت اما نباید از ان ترسید، و این پیام اصلی فیلم است و اینکه مرگ یک نفر می تواند انسان ها را وادار به تفکر در مورد اهمیت دادن به لحظه ها و زیبایی های زندگی نماید، به خودی خود ارزشمند است اما این دغدغه می تواند در هر فیلمی با موضوعی غیر از مرگ هم در قالب یک دیالوگ آورده شود و به اندازه یک فیلم اثر خود را داشته باشد و نیازی به این همه صحنه آرایی عریض و طویل و اطاله وقت و کلام وذهن نیست.اگرچه پرداختن به موضوع مرگ موضوع جدیدی نیست اما اینبار با فرمتی متفاوت با روایتی جدید بیان شده است، روایتی که سعی شده در بسته های کادو پیچ شده و زرورقی رنگ و لعاب دار مانند انتخاب لوکیشنی جذاب و اما محدود و کم هزینه و تئاتر گونه، تیپ و قیافه های جیغ و فشن (به خصوص هانیه توسلی)، و دیالوگ های خاص و رقص و پایکوبی و خواندن دسته جمعی آهنگ های قدیمی در لب ساحل و دور آتش و داخل جنگل پیچیده شود که بتواند مخاطب را وسوسه به دیدن این ادا اطوارها نماید و به نوعی به عنوان حربه ای برای کشاندن مردم به سینما استفاده شود. مجموعه ای از سکانس هایی که تقدم و تأخری نمی شود برایشان قائل شد، سکانس هایی که ربطی به قبل و بعد خود ندارند، ارتباطات بی ربطی که خوب از آب درنیامده، دوستی و رفاقتی که معلوم نیست از کجا شروع شده و اینکه اصلا چرا اینها با هم دوستند، قصه هایی که عقبه و سابقه ای ندارند و ابتر می مانند و نمی تواندد جایی برای خود را در ذهن مخاطب باز کنند، دختره خودکشی میکنه بدون اینکه قبلاً نشانه ای از عشقش به آن جوان اسگل دیده شود، مرگ پیرمردی که اصلاً بود و نبودش در فیلم تأثیری نداشت، کاراکتر شناور برادر جهان که معلوم نیست غیرته یا روشنفکر، نقش محو مهراب قاسم خانی به صورت ریموت، خانموم خانموم گفتن یکی از کاراکترها و دیالوگهای بی ارتباط با لوکیشنی که نصفشان در طویله رد و بدل شده است، نقش ناهمگون جواد عزتی با جمع ، ورود زنی که معلوم نیست چرا اول با شوهرش به ویلا نیومده، رفت و برگشت مینی بوس قرمز و موضع نامشخص خواهر جهان نسبت به ازدواج، پزمانی که اصلاً دکتری بهش نمی آد، نقش ها خوب از آب در نیامده … و در مجموع می توان گفت همانند اکثر فیلم های اخیر سینمای رو به زوال ایران به نظر می رسد اهالی سینما و تئاتر وقتی دور هم جمع می شوند برای اینکه در صنف خودشان کاری کرده باشند و بیکار نباشند و درآمدی هم به دست بیاورند در یک آپارتمان یا لوکیشنی در شمال یا جزیره کیش دورهمی جوجه و دنده کباب می زنند و در همین حین که به تفریحاتشان می رسند میگن یک سناریوی آماده کنیم همان جا دیالوگ هایی با هم رد و بدل می کنندو بدون اینکه زحمت گریم وهنر نمایی به خود بدهند با چسب و قیچی به هم وصل می کنند و آب می بندند وبه اصطلاح فیلم بیرون می دهند و به هنر و فرهنگ ایران زمین خدمت می رسانند و به این بهانه به گیشه و نشست خبری و فیگورهای نقش بسته در مجله ها و سودای سیمرغ و جشنواره و جنجال های خوشایند بعد آن دل خوش می کنند، چیزهایی که در قد و قواره فیلم نیستند اما نام فیلم به یدک می کشند، فیلم هایی که در حد یک اپیزود از یک سریال هم نیستند البته صد رحمت به این فیلم.
من وقتی کمی از فیلم گذشت،حس کردم قراره یه فیلم خیلی خوب ببینم؛ولی خب متاسفانه رفته رفته فیلم خراب شد و انگار کنترل خطی که فیلمساز قصد داشته به فیلم بده از دستش دررفته..بخصوص پایان بندی فیلم که اصلا خوب نبود و با نریشن سعی کردن به بقیه ی فیلم بخیش بزنن..
بازی ها و کارگردانی خوب بود ولی حرف فیلم لابلای شلوغی شخصیتها و مسایلشون گم شد..
من حس کردم فیلم قرار بود چیز دیگه ای بگه…مثل اینکه زیادی مثبت زندگی کردن هم مانع از مردنت نمیشه..ولی یه چندبار انگار با متلک ها و کدهایی که میداد به ای اشاره کرد اما آخرش گفت مرگ رو دوس ندارم ولی ازش نمیترسم!
کلا یه مجموعه ای از شوخی های خوب و حرفهای بعضا فلسفی و بازی های روان و فضا سازی عالی رو دیدم ولی خب نتیجه ی خوبی رو در نهایت ندیدم و چفت و بست خوبی نداشتن به هم.
امیدوارم سروش صحت باز هم توی همین ژانر ولی با کیفیت بهتر فیلم بلند بسازه
لوس بود، شخصیت ها لوس و غیر واقعی حداقل از نظر من، چنین آدمایی با این خصوصیات و رفتارهای لوس اطرافم ندیدم… شایدم دیگران براشون این نوع رفتارها آشناتر باشه نمیدونم. از سروش صحت انتظار بیشتر داشتم
خیلی فیلم خوبی بود . من خیلی دوست داشتم
سپاس از شما . نقد خوبی بود . به نظر من فیلمساز با کمبود دیالوگ و اکت مواجه بود . شاید به همین علت درگیری دو رفیق بیش از اندازه در فیلم نمایش داده میشد . به زبان عام میشه گفت که : اب به فیلم بسته شده بود !!
بازی جواد عزتی هم به نظرم ضعیفترین بازی خود او – تا اونجایی که فیلمهاش رو دیدم – و ضعیفترین بازی در میان بازیگران این فیلم بود .
اما فیلم جنبه های مثبتی هم داشت مثل قاب های فیلمبرداری شده و نکاتی که در متن به انها اشاره شد !
سبز باشید