دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش دهم)
بخش دهم/ قراردادی که در جهان صدا کرد!
خبرنگاران در لابی هتل جهانی چین در پکن، اینسو و آنسو میدویدند تا شاید بتوانند یکی از مدیرهای علیبابا یا یاهو! را گیر بیاورند و اطلاعات تازه را از او بیرون بکشند. قرارداد هنوز رسماً اعلام عمومی نشده بود؛ ولی اعلامنشدن هم نتوانسته بود جلوی درز شدید اخبار را بگیرد و این درز خبری خبرنگاران چینی و بینالمللی را به یک اندازه دیوانه کرده بود. ما در اتاقی بینامونشان پشت درهای بسته جلسه تشکیل داده بودیم. گروهی متشکل از دوازده نفر مدیران اجرایی علیبابا و یاهو! بودیم و روی جزئیات اعلام خبر بحث میکردیم. با آن همه شوروحرارتی که بیرون اتاق جریان داشت، دیگر نمیشد گفت خبر قرار است غافلگیرکننده باشد و همین باعث شده بود فضای اتاق تا حدی تلطیف شود.
دن روزنزوایگ، مدیر عملیاتهای یاهو!، بهشوخی گفت: «کار ما دیوونگیه. اون بیرون شده عین بازار شام. چیزی نمونده که اعلامش کنیم!»
آن روز، اولین باری بود که ما همتایان یاهو! خود در آسیا را میدیدیم؛ برای همین چند دقیقهای را صرف معرفیکردن دو گروه کردیم. رز سو مدیر باهوش و مقتدر یاهو! تایوان بود و اصلاً سر شوخی نداشت و موقعی که بحث کار بود، بدون اتلاف وقت میخواست هرچه سریعتر کار انجام شود. الن وان مدیر عملیات منطقهای یاهو! بود و در هنگکنگ زندگی میکرد. لو کی، مدیر فناوریهای بینالمللی جستوجوی یاهو!، اصلیترین یاور ما برای توسعه و بهبود موتور جستوجوی یاهو! چین بود. بهنظر میرسید خیلی خوب زبان هم را میفهمیم و ظاهراً این قضیه پایه مشارکتی سازنده بود.
جای خالی ژو هونگی، مدیر یاهو! چین، در جلسه بهخوبی احساس میشد. علیرغم اینکه جک و ژو زمانی دوستان نزدیک بودند، برخی افراد نگران بودند که ژو ممکن است به قرارداد روی خوش نشان ندهد. یکی از اعضای گروه روابط عمومی یاهو! کالیفرنیا به من گفت: «رابطهمون با یاهو! چین اونقدر خراب شده که ژو هونگی دیگه مدیرهایی که بتونن انگلیسی صحبت کنند را هم استخدام نمیکنه. اصلاً انگار دلش نمیخواد با ما حرف بزنه.»
اما عنصر اصلی مشارکت موفق برای ما ادغام کامل یاهو! چین در عملیات شرکت خودمان بود. یاهو! آمریکا برای تسهیل این روند، فردی متخصص روابط انسانی را به پکن فرستاده بود. بهنظر میرسید او واقعاً با چالشی جدی برای گرد هم آوردن دو گروه مواجه است. ما پذیرفتیم که اولین گام جک، بلافاصله بعد از کنفرانس خبری، صحبتکردن با مدیران یاهو! چین باشد.
بالاخره زمان کار رسید. در روز ۱۱ اوت ما به سالن بزرگ کنفرانس رسیدیم و با اتاقی مملو از خبرنگارانی از سرتاسر جهان مواجه شدیم. روزنامهنگارانی که روی صندلیها نشسته و کنار دیوارها سر پا ایستاده بودند تا شاهد این نقطهی عطف تاریخی در صنعت اینترنت چین شوند. مشخص بود که ماجرا چیزی فراتر از اعلام خبر است. آن روز جشنِ علنیشدن فعالیتهای علیبابا بود.
دن روزنزوایگ بههمراه جک و چندین مدیر اجرایی دیگر از علیبابا، روی صحنه نشسته بودند. دن گفت: «قضیه اینه که یاهو! داره تو چین خیلی بزرگتر از قبل میشه. این جریان از نظر ما یه فرصته تا بتونیم خیلی بزرگتر و خیلی سریعتر بشیم، اونم با همکاری یه تیم مدیریتی عالی.» وقتی نوبت جک شد تا صحنه را در اختیار بگیرد و آیندهای برای این مشارکت تصویر کند، نتوانست دربرابر میل شوخیکردن با ایبِی مقاومت کند، این شد که گفت: «ممنونم مگ ویتمن. ممنون که همهی اینا را محقّق کردی.» برای اینکه آن لحظه جاودانه شود، صدای انفجار بلندی بهگوش رسید و هوا پر شد از کاغذرنگیهای ریز که روی دن و جک میریخت، هر دو جلوی فلاش دوربینها لبخند زدند و آن لحظه را برای روزنامههای تمام جهان ثبت کردند.
بعد از کنفرانس خبری، رسانههای خارجی به من هجوم آوردند. من سالها بود که مجبور بودم دنبال آنها بروم؛ حالا آنها دنبال ما میآمدند. در همان لحظهای که بلندگوها و ضبط صوتها به صورتم چسبیده بودند، حس میکردم علیبابا بالاخره به سطحی بسیار بالاتر رسیده است. من که میدانستم نظرهایم را احتمالاً در سیلیکنولی خواهند خواند، فرصت را غنیمت شمردم تا شوخی شیطنتآمیزی با رفقایم در ایبی کنم: «احتمالاً این ضربه ناکاوت ایبی تو چینه. کار بُرد ایبی تو آسیا با این کار ما خیلی سخت شد. فضای حراج اینترنتی تو آسیا را کاملاً تغییر میده.» پاسخ ایبی تقریباً در لحظه رسید. هانی دورزی، سخنگوی ایبی، به اسوشیتدپرس گفت: «کار ما برای ما مثل همیشه است.» لیو وی، سخنگوی ایبِی چین، به نیویورک تایمز گفت: «ما جایگاه اول خودمان را در بازار چین حفظ میکنیم.» علیرغم این ظاهرسازیهای بیخیال، میدانستیم ایبی حسابی نگران شده است.
عصر همان روز قرار بود جک برای تیم مدیریتی ارشد یاهو! چین سخنرانی کند. از نظر ما این لحظهای هیجانانگیز بود، درست مثل وقتی که ورود عضوی جدید را به خانواده خوشامد میگویند. قطعاً ناراحتیهایی هم پیش میآمد؛ اما یکی از بهترین خصوصیات جک این بود که میتوانست کاری کند آدمها با هم راه بیایند. برای همین وقتی برایان وانگ که به جلسه رفته بود، به من گزارش داد جلسه خوب پیش نرفته، حسابی غافلگیر شدم.
برایان گفت: «خیلی عجیب بود. ژو هونگی اومده بود اونجا و نگاه خشمگینی داشت. جک از سر ادب دعوتش کرد بره رو صحنه تا برای گروه سخنرانی کنه. سخنرانی ژو واسه همهشون این بود: “من قراره از اینجا برم تا شرکت خودم را تأسیس کنم. هرکدوم از شما که علاقه داره، خوشحال میشم به من بپیونده.” انگار واقعاً اعصابش از این قرارداد خورده.» چراغ سبز ژو هونگی به کارمندان یاهو! چین برای ترک منسبهای خود، اولین نشانهای جدی بود که میگفت احتمالاً قرارداد را به ما قالب کردهاند. حتی با وجود تواناییهای قدرتمند رهبری جک، بهنظر میرسید ادغام گروه ناراضی یاهو! چین در علیبابا سختتر از چیزی است که فکرش را میکردیم.
طی چند هفته آینده مشخص شد که قرارداد با یاهو! نهتنها جشن علنیشدن علیبابا در جهان که آغاز ازدسترفتن معصومیت شرکت بود. ما بهمدت شش سال تمام همان شرکت زیردستی بودیم که محبوب رسانهها و تحلیلگران صنعت بود. آنها از شرکتی که مدیرش یک معلم زبان انگلیسی بود و به مصاف غولهای صنعت میرفت، خوششان میآمد؛ اما حالا که یک میلیارد دلار پول داشت به شرکت سرازیر میشد و ما شریک بینالمللی و بزرگی داشتیم، پای پول واقعی وسط کشیده شده بود. ما داشتیم در سطح وسیعتری بازی میکردیم؛ درنتیجه ابعاد حملات نسبت به ما هم داشت رشد میکرد.
اولین نشانه این ماجرا تماسی بود که روز بعد از انعقاد قرارداد با یاهو!، خبرنگاری از طرف هالیوود ریپورتر با من گرفت.
گفت: «یه فکس عجیب به دستم رسیده که میخواستم ازت راجع بهش بپرسم. امسال نمایندهی ائتلاف بینالمللی علیه جعل جلوی کنگره آمریکا شهادت داده. توی این فکس متن اون شهادتنامه اومده. ادعا میکنن علیبابا بزرگترین بستر معاملات کالاهای جعلی تو دنیاست.»
بهخاطر صحبت تهاجمی که مِگ بهتازگی در نشست سالانهی سهامداران ایبی کرده بود، سریع حدس زدم ایبی پشت ارسال این ایمیل است. مشخص بود که دیگ به دیگ میگوید روت سیاه، ولی بااینحال، ایبی داشت در صحبتهای خود بیان میکرد که علیبابا جایی است برای رد گمکردن کالاهای جعلی. علیبابا که شرکتی چینی بود برای ایبی و همراهان آن شرکت در واشنگتن هدف سادهای محسوب میشد، شاید حتی میخواستند با این کار اتهامات مربوط به عرضهی کالای جعلی را هم که معطوف خود ایبی بود، به ما نسبت دهند.
پرسیدم: «جالبه. کی فکس را فرستاده؟»
– نگفته. گمنام فرستادن. هیچ راه ارتباطی هم نبود؛ ولی شنیدم باقی خبرنگارها هم همچین چیزی دریافت کردن.
کسی داشت سعی میکرد ما را ریشخند کند. آیا کار ایبی بود که حالا چون نتوانسته ما را بخرد، دارد از تمام قوای خود استفاده میکند تا در قرارداد ما با یاهو! مداخله کند؟ آیا منظور هنری گومز از «همیشه راهی برای بیروندادن پیام پیدا میشود» همین کار بود؟ کاملاً مطمئن نبودم که ایبی پشت تمام این قضایاست؛ ولی فهمیدم شرایط دارد بهسرعت رو به فاجعه میرود.
به خبرنگار گفتم: «ما هم سیاستمون درست عین ایبی و براساس همون استاندارد قانونیه. اگه صاحب برند به ما گزارش بده که یکی از فروشندهها داره کالای اونا را میفروشه، بررسی خواهیم کرد و فهرست کالاهاش را درصورت صحت حذف خواهیم کرد.»
بهنظر میرسید این پاسخ هالیوود ریپورتر را قانع کرد؛ ولی پاسخگفتن به این بحران تمام صبح مرا به خود اختصاص داد. برای همین دیر به هانگژو و جلسه تمام کارکنان رسیدم. جلسه همان موقع در سالن گردهماییهای بزرگ خلق در هانگژو برگزار میشد. وقتی بالاخره به آنجا رسیدم، هزاران نفر از کارمندان خندان و شاد علیبابا که لباس سفید با طرح علیبابا و یاهو! بهتن داشتند، از سالن همایش خارج میشدند. مشخص بود که گروه علیبابا راحتتر با این خبر کنار آمده تا همتایان ما در پکن و در دفتر یاهو!.
همینطورکه مردم داشتند از سالن خارج میشدند، دن روزنزوایگ را کنار صحنه دیدم. پرسیدم: «نظرت راجع به گروه علیبابا چیه؟» انتظار داشتم درست بهاندازهی خودم راحت و صمیمی باشد و از ما خوشش آمده باشد.
گفت: «خیلی گروه جوونیه. مجبوریم یهعالمه آموزش بذاریم و نیروی خبره از آمریکا بیاریم.» کمی به من برخورد. این رفتار، من را به یاد همکارانم در هنگکنگ و واکنش آنها به گروه علیبابا بعد از اولین دیدار انداخت. همینطور یادآوری خوبی بود که چرا در قرارداد، مصرانه تسلط مدیریتی را خواسته بودیم تا بتوانیم از نظارت شدید چشمهای خونگرفته گروه یاهو! آمریکا بر همهچیز جلوگیری کنیم. هرطور شد دهانم را بسته نگاه داشتم.
همین موقع بود که جک سر رسید.
دن گفت: «سلام جک، بابت امروز خسته نباشی. اگه این شراکت خوب پیش بره، شاید یه روز باقی علیبابا را هم بخریم.»
جک خندید و گفت: «فکر کنم اگه شما ترشی نخورید و یه چیزی بشید، اون روز علیبابا یاهو! را بخره.» به جک نگاه کردم و فهمیدم پشت شوخیاش کاملاً جدی است.
دن پاسخ داد: «فکر نکنم.» قطعاً فکر میکرد شوخی جک بانمک ولی چرند بوده است. ادامه داد: «تا جایی که یادم میاد یاهو! چهل میلیارد دلار میارزه و علیبابا چهار میلیارد دلار. راه خیلی دور و درازیه!»
وقتی خبر قرارداد اعلام شد، زمان آن بود که توجه خود را به اتفاق رسانهای بعدی، یعنی گردهمایی سالانه علیبابا در دریاچهی غربی، معطوف کنیم. جک برای اولین بار این رخداد را در سال ۲۰۰۱ برگزار کرده بود. آن موقع چهله زمستان اینترنتی بود. او مدیران پنج شرکت برتر اینترنت چین را گرد هم آورده بود. با گذشت زمان جایگاه آن گردهمایی سالانه برای صنعت اینترنت چین به جایگاهی چون داوس رسید. گردهمایی آن سال هم قرار بود، سخنران خیلی مطرحی داشته باشد: بیل کلینتن، رئیسجمهور پیشین آمریکا.
مارسی سیمن بود که ما را به بیل کلینتن معرفی کرد. او شرکت روابط عمومی کوچکی داشت و بنیاد کلینتن یکی از مشتریهای آن شرکت بود. وقتی من بههمراه جک در یک کنفرانس شرکت کرده بودم، مارسی با من صحبت کرد. چند باری شاهد سخنرانی جک شده و حسابی طرفدار او بود و میخواست ببیند برای ما کاری از دستش ساخته است یا نه. با توجه به سوابق او که با بیل گیتس هم کار کرده بود، قطعاً شخصی محسوب میشد که بتواند به گروه روابط عمومی ما در آمریکا کمک شایانی کند، برای همین او را در جایگاه مشاور بهکار گرفتیم. مدت زیادی از کار او با کارزارهای روابط عمومی ما نمیگذشت که ما را به کارمندان بیل کلینتن معرفی کرد.
میزبانی از سخنرانی یک رئیسجمهور پیشین آمریکا در رخداد سالانهمان مایهی غرور فراوان برای علیبابا بود. کلینتن چهرهای محبوب و یکی از معدود غربیهایی بود که میتوانست بدون دردسر برای جماعتی چینی صحبت از نیاز به گشایش بیشتر در فضای اینترنت چین کند. وقتی خبر حضور او را اعلام کردیم، فضای مجازی چین سرشار از شور و هیجان شد.
هنوز هفتهها به برگزاری رویداد مانده بود که ایبی سعی کرد کلینتن را منصرف کند. وقتی با پرسشی ملایم سراغ جو سای رفتم او با تندخویی جواب داد: «الآن وقت رسیدگی به این را ندارم. دارم سعی میکنم کلینتن حتماً تو رویداد سخنرانی کنه. ایبی داره تلاشش را میکنه که منصرفش کنه.» جا خوردم و نگران شدم. اگر کلینتن منصرف میشد، اعتبار علیبابا در چین و حیثیت جک هم به باد میرفت. ایبی هم از این ماجرا خبر داشت و اگر موفق میشد، علیبابا لطمهای شدید میدید، آن هم در زمانهای که هنوز درگیر قراردادمان با یاهو! بودیم.
وقتی برای من یک پاورپوینت فرستادند، فهمیدم ماجرا جدیتر از این حرفهاست. پاورپوینت را شورای عمومی ایبی برای داگ بند، دستیار کلینتن، ارسال کرده بود. در پاورپوینت تصاویری از وبسایت علیبابا بود که کالاهای غیرمجاز نظیر کلاشنیکف، اورانیوم و کالاهای جعلی عرضه کرده بود. بهرغم اینکه اغلب کالاهای علیبابا قانونی بودند، ولی برای شرکت امکانپذیر نبود که تمام کاربران خطاکار را اخراج کند. سیاست وبسایت و قوانین کشور بیان میکردند که اعضا خودشان مسئول مطالبشان هستند. اپراتور بازار نظیر علیبابا، فقط موظف بود درصورت خبردارشدن از کالاهای غیرقانونی آنها را از روی سایت بردارد؛ اما آشکارا تعدادی کالاهای غیرقانونی هم به سایت راه یافته بودند. پرسش اساسی این بود که گروه کلینتن چگونه واکنش نشان خواهد داد.
مارسی به گوشم رساند که علاوهبر آن ایمیل، پیر امیدیار، مؤسس ایبی، میلیاردری که به بنیاد کلینتن بسیار کمک کرده است، شخصاً با کلینتن تماس گرفته و از او خواسته به رویداد دریاچه غربی نیاید. مارسی گفت: «راستش را بخوای دو بار زنگ زد.» با حملهای تمامعیار مواجه بودیم.
بهنظرم خیلی خندهدار آمد که همین چند هفته قبل، ایبی با جانودل میکوشید در علیبابا سرمایهگذاری کند و حالا از تمام قدرتش استفاده میکرد تا ما را مضحکه عاموخاص کند. خوشبختانه ایبی نتوانست ضربهاش را وارد کند و مارسی به من خبر داد که کلینتن بهرغم اعتراضات ایبی هنوز هم میخواهد در نشست شرکت کند. به من گفت: «برای کلینتن توضیح دادم که همهش سر این رقابت ایبِی با علیباباست.»
چند هفته بعد هواپیمای کلینتن در هانگژو فرود آمد. مسئولان شهر تمام تلاش خود را کرده بودند تا خوشامدگویی آبرومندانهای ترتیب دهند. وقتی خودروی وی وارد محوطه شد، فوارههای دریاچهی غربی با صدای موسیقی به کار افتادند و گردشگران چینی صف بستند تا بتوانند یک نظر رئیسجمهور پیشین را ببینند. غرور شهر هنوز هم از زمان آخرین دیدار رئیسجمهور آمریکا خدشهدار بود. ریچارد نیکسن گفته بود: «دریاچهش قشنگه و شهرش زشت.» مسئولان محلی مصمم بودند جلوی وقوع اتفاق مشابه را بگیرند.
بعد از اینکه کلینتن وارد لابی هتل شد و به سوئیت ریاستجمهوری رفت، جک نزد من آمد و درخواستی فوری داشت. «پورتر، هیچوقت ازت نخواستم برام متن سخنرانی بنویسی. ولی این دفعه فکر کنم به کمکت محتاجم. میتونی برام متن معرفینامه بیل کلینتن را بنویسی؟» گفتم حتماً. موقعیت اصلاً معمولی نبود. به اتاقم در هتل رفتم و روی متن سخنرانی جک برای افتتاحیه کار کردم.
همان موقع که داشتم متن سخنرانی جک را مینوشتم، مارسی، جک را کنار کشیده و به او گفته بود، کلینتن میخواهد جک و جو را در سوئیت خود ببیند تا کمی گپ بزنند و بیشتر با هم آشنا شوند. شب تولد جک بود و مارسی او را با کیک غافلگیر کرد. کیک را با کلینتن خوردند. مارسی بعداً به من گفت، کلینتن سربهسر جک گذاشته و تعریف کرده که ایبی چه رفتارهایی کرده و با خنده گفته بود: «پسر، بچههای ایبی حسابی از دستت شاکیاند.» خوشبختانه کلینتن و جک با هم جور شدند و راجعبه آنچه قرار بود در کنفرانس گفته شود صحبت کردند. انتظار ما این بود که آن کنفرانس خیلی موفق شود.
صبح روز بعد از خواب بیدار شدم و خبری خواندم که گزارشگران بدون مرز و مسئولان حقوق بشر در چین منتشر کرده بودند: «کلینتن در نشست اینترنتی در چین خواهان گشایش پرونده شی تائو شد.» با خواندن گزارش گزارشگران بدون مرز فهمیدم گویا یاهو! اطلاعات ایمیل یک خبرنگار را در اختیار دولت چین قرار داده و دولت به اتهام نشر اسرار حکومتی به رسانههای غربی، آن خبرنگار را به ده سال زندان محکوم کرده است. تنها جرم واقعی شی تائو این بود که دستور حزب کمونیست به خبرنگاران را منتشر کرده بود. در آن دستور آمده بود که خبرنگاران حق ندارند به موضوع پانزدهمین سالگرد کشتار میدان تیانآنمن بپردازند. زمانی که شی تائو این سند را برای خبرنگاران خارجی میفرستاد، فکر میکرد با استفاده از یاهو! چین بهجای سرویسدهندگان محلی ایمیل، میتواند هویت خود را مخفی کند؛ ولی وقتی دولت چین از یاهو! اطلاعات او را خواست تیم حقوقی یاهو! همه را برملا و دست شی تائو را رو کرد.
ناگهان بر من عیان شد که با تصاحب یاهو! چین، ما درحقیقت یک بمب ساعتی دریافت کردهایم. هنگامی که داشتیم برای مصاحبهی رادیویی آماده میشدیم، این موضوع را با جک در میان گذاشتم. اولین بار بود که چنین چیزی به گوشش میخورد. وقتی با مری اوساکو، یکی از اعضای تیم ارتباطات یاهو!، صحبت کردم به من گفت یاهو! حضور جری یانگ در کنفرانس خبری را لغو خواهد کرد. قرار بود مصاحبه بعد از صحبت جری با جک در کنفرانس باشد. مری به من گفت: «رسانههای خارجی فقط دلشون میخواد راجعبه شی تائو صحبت کنن.»
کنفرانس بدون کوچکترین خللی شروع به کار کرد. توانسته بودیم تلویزیون محلی هانگژو را قانع کنیم، سخنرانی بیل کلینتن را زنده پخش کند. این امر در چین چندان رایج نبود. وقتی کلینتن روی صحنه رفت و هیچ اشارهای به پرونده شی تائو نکرد. بهجایش خیلی خوب بحث کرد که سازوکار سیاسی کشور هرچه باشد، اینترنت این قدرت را دارد تا با گذاشتن اطلاعات و ارتباطات در اختیار شهروندان عادی آنها را قدرتمند سازد. من هم فکر میکنم چنین چیزی اگر معتدل باشد، چیز بسیار خوبی است؛ هر جای دنیا که میخواهد باشد.
بعد جری و جک روی صحنه رفتند تا با هم مباحثه کنند. اولین باری بود که جک و جری با هم و در یک فضا دورنمای خود را راجع به شراکت مطرح میکردند. گفتند که اولین بار در پکن چطور با هم آشنا شده بودند و به دیوار بزرگ سفر کرده و نهایتاً دوباره در ساحل پبل به هم رسیده بودند تا این دیدار سرنوشتساز منجر به ایجاد این شراکت شود. جلسه پرسشوپاسخ از پی گفتوگو آمد. پیتر گودمن، خبرنگار واشنگتن پست، قرار شد آخرین پرسش را بپرسد و به جاروجنجال اشاره کرد. گفت:
« آقای یانگ، وقتی شرکت شما تأسیس شد، شرکتهای اینترنتی خودشون رو اینطور به همه میشناسوندن که گویا قدرتهای آزادیبخش هستند. به مشتریها و سهامدارها و عموم مردم همین حرف رو میزدن. اصلاً نمیگفتن شرکتها دنبال سود هستن. میگفتن قدرتهای زیادی به مردم میدن. قدرت آزادی، اطلاعات، جریان آزاد اطلاعات، آزادی در اظهار عقیده. ولی الآن میگن شرکت شما تبدیل شده به ابزار قدرتمندی در دست دولت چین. شرکت شما شده نیروی سرکوب. این حرف چه حسی به شما میده و نظر شما راجعبه پرونده شی تائو چیه؟
هنگانی که جری یانگ داشت پرسش را بررسی میکرد، اتاق در سکوت مطلق فرو رفت. او نهایتاً پاسخش را با توضیحی طولانی ارائه داد:
«ما که نمیدونیم این اطلاعات را برای چی میخواستن و به ما هم نمیگن توی اطلاعات دنبال چی هستن. اگر دولت به ما اسناد و دستورات دادگاهی لازم را بده، ما هم به اونا چیزهایی میدیم که هم با سیاست ما منطبق باشه هم با قوانین محلی. اصلاً از نتایجی که به بار اومده رضایت ندارم.
از منظر یک مسئول روابط عمومی میتوانستم بگویم جری بین دولت چین و سیاستمداران آمریکا گیر افتاده است. هر اظهار نظری که میکرد، هرچقدر هم محافظهکارانه، قطعاً روز بعد تبدیل به تیتر یک اخبار میشد. ولی جواب محتاطانهی او این تصور را بهوجود آورد که حتی مؤسس یاهو! هم از آنچه در چین میگذرد راضی نیست. بهنظرم یاهو! میتوانست اعلام کند تأثیر شبکههای اینترنتی غربی در چین، ایجاد جامعهای بازتر بوده است؛ ولی جری بهجای گفتن اینها توی دام افتاد و به چشم منتقدان غربی، فردی آمد بدون باورهای اخلاقی.
بیشتر حضار چینی جک را تشویق کردند. او گفت: «آدم که تاجر باشه و نتونه قانون را عوض کنه، باید ازش پیروی کنه و به دولت محلی احترام بذاره. ما هیچ علاقهای به سیاست نداریم. ما تمرکزمون روی تجارت الکترونیکه.» این پاسخ هم هیچوقت نمیتوانست منتقدان غربی را راضی کند؛ اما هرچه نباشد بوی صداقت و راستی میداد و از عمیقترین باورهای جک نشئت میگرفت.
روز بعد که ۱۱ سپتامبر میشد، واشنگتن پست با این تیتر منتشر شد: «یاهو اعتراف کرد به چین اطلاعات داده است.» در مقاله، نه از یاهو! و نه از علیبابا خوب نگفته بودند. حتی پای کلینتن هم به ماجرا باز شده بود؛ چون گودمن در گزارشش نوشته بود: «کلینتن در سخنرانی خود به پرونده شی اشاره نکرد. رئیسجمهور پیشین، هنگام ترک محل سخنرانی به پرسش مطرحشده هیچ پاسخی نداد و در حلقهی نیروهای امنیتی و مخفی چین پنهان شد.» مارسی بعداً به ما گفت کلینتن بهشدت از اینکه اعضای تیمش راجع به این مسئله چیزی به او نگفتهاند از آنها عصبانی شده است. بعدها داگ بند، دستیار کلینتن، به من گفت: «کفِ ماجرا اینه که رئیسجمهور از جک خوششون اومد.»
ما که داشتیم قراردادمان را با یاهو! نهایی میکردیم، تماموکمال زیر سایهی پروندهی شی بودیم. علیبابا تا آن لحظه توانسته بود در زمینه تجارت الکترونیک از لحاظ سیاسی خنثی باشد؛ ولی وقتی یاهو! چین را تصاحب میکردیم، وارد حوزهی جدیدی میشدیم و سایتی را میگرداندیم که شامل اخبار، اطلاعات و خدمات ارتباطی نظیر چت و ایمیل میشد. این ماجرا اولین جنجالی بود که بین یاهو! و علیبابا پیش آمد و من مطمئن بودم آخرین جنجال نخواهد بود.
قضیه آنجا برای من بغرنجتر میشد که فکر میکردم در شرکتی نقش دارم که حالا زیر فشار قوانین چین راجع به فضای شخصی و سانسور قرار دارد. منی که آمریکایی بودم، از موهبتی برخوردار بودم که همکارانم نبودند. میتوانستم براساس قوانین چین عمل کنم یا نکنم. اوایل دورهی کاریام در واشنگتن دی. سی. رهبری گردشگری آموزش میدادم. در این گردشها به دانشآموزان دبیرستانی دربارهی دموکراسی میگفتیم و آنها را تشویق میکردیم روند دموکراتیک تاریخ آمریکا را بیاموزند. آیا ماندن من با علیبابا پشتپازدن به تمام ارزشهایی بود که قبلاً حامیشان بودم؟
مدت زیادی را صرف اندیشیدن به این فکر نکردم؛ چون هر روز میدیدم اینترنت چه مزایایی برای چین داشته است. چینِ آن روز در برابر چین دوران ۱۹۹۴ که من در پکن دانشجو بودم، جامعه بسیار بازتری بود. در آن دوره، دولت میتوانست نامههای من را باز کند و حتی مجبور بودم برای گرفتن دستگاه فکس با دولت هماهنگ کنم. صدالبته که هنوز هم دموکراسی پارلمانی غربی نبود؛ ولی روزبهروز بر آزادیهای فردی افزوده میشد. معتقد بودم زمان زیادی طول نخواهد کشید که اینترنت، این اسب تروا، چین را مجبور خواهد کرد تا بسیار بازتر از این هم بشود. بهعلاوه فکر میکردم پذیرش تجارت الکترونیک در سرتاسر چین یک معنا دارد و آن هم اینکه دولت نمیتواند بهسادگی و بیهیچ دردسری اینترنت چین را قطع کند. اگر دولت وبلاگها و محتوای رسانهای را سانسور میکرد، مردم عصبانی میشدند. اما اگر دولت میلیونها مغازهدار را که برای امرار معاش وابسته به اینترنت بودند از کار بیکار میکرد، مردم به خیابانها میریختند.
صدالبته که مدیران اجرایی شرکتهای آمریکایی برای کار در چین با این انتخاب اخلاقی مواجه میشدند. یک سال قبلتر و در جلسهمان با مدیران گوگل من تلاش سرگئی برین را برای یافتن راه کارکردن در چین، بدون سازش بر سر ارزشهای شرکت تحسین میکردم. گوگل در آن زمان معتقد بود گسترش اینترنت در چین با این اصل شرکتشان که میگفت «شر نباش.» همسوست؛ همچنین مدیران گوگل وعده داده بودند که اگر مجبور شوند زیادی از مواضع خود کوتاه بیایند، از بازار چین خارج خواهند شد. نهایتاً هم همین کار را کردند. یاهو! چنین وعدهای نداده بود. هدف یاهو! این بود که میخواهد تا میتواند از بازار چین سود عاید خود کند.
یکجورهایی خوشحال بودم که پیش از نهاییشدن قرارداد، این خبر بیرون آمده است. بزرگترین وحشت من این بود که علیبابا بهنحوی پایش به آشوب یاهو! کشیده شود و علیبابا را که شرکتی چینی است به چشم دشمن بنگرند. من با چشمهای خودم شاهد بودم که گروه جوان و ایدئالگرا توانسته بود، بهرغم محدودیتهای دولتی بر اینترنت موفق شود؛ نه با حمایت محدودیتها. اگر همین اتفاق بعد از نهاییشدن قرارداد رخ میداد علیبابا میشد هدف تیر؛ اما آنطورکه بعداً مشخص شد، نحوه برخورد یاهو! با این قضیه باعث شد فقط یاهو هدف حملات قرار بگیرد. مدت زیادی از روشدن پروندهی شی تائو نگذشته بود که کنگره از یاهو! خواست تا دربارهی فعالیتهایش در چین توضیح بدهد.
وقتی نشست دریاچه غربی به پایان رسید، جشن اعلام رونمایی علیبابا-یاهو! زیر سایهی سنگین پروندهی شی تائو قرار داشت و کمترین نگرانی ما هم رسانههای غربی بودند. سازوکار سانسور دولت چین مانع از این شد که رسانههای محلی به این رسوایی بپردازند؛ برای همین در داخل کشور هیچ خبری از این افتضاح نبود. باوجودی که خبر به گوش مشتریهای ما و عموم مردم نرسید؛ ولی مطمئن بودیم که مقامات دولتی بهدقت اخبار را دنبال میکنند. برای همین مجبور بودیم بادقت رفتار کنیم تا دولت قرارداد را تأیید کند.
به همین منظور من و جک به دیدار وانگ گوئوپینگ، دبیر محلی حزب کمونیست رفتیم. قبلاً چند باری وانگ را دیده بودم و او همیشه برخلاف تصور رایج از یک بروکراتِ معمولی کمونیست که فقط طبق اصول و موازین حزب صحبت میکند، رفتار میکرد و مایه شگفتی من میشد. وانگ گوئوپینگ چاق، عینکی، حرّاف، بانمک و حتی گستاخ بود. او نسخهی بسیار بزرگتر مدیر عملیات خودمان، لیکی بود و بیشتر به کارآفرینهای نتیجهگرای هانگژو شباهت داشت تا بروکراتهای پکن. میگفتند قدرت اصلی در هانگژو در دستهای اوست نه نزد مائو لینشنگ، شهردار ضعیف شهر. هرچند سمت آن دو نفر فرق میکرد. دبیر وانگ درست بهاندازهی تمام دبیران احزاب کمونیست به سرمایهداری تمایل داشت و این تمایل هم برای هانگژو خوب بود، هم برای علیبابا.
محل ملاقات در انبوه چایخانههای اطراف دریاچهی غربی بود. وقتی رسیدم جک و وانگ گوئوپینگ گرم صحبت و چای نوشیدن بودند. چای نوشیدن هم رفتار معمول چنین ملاقاتهایی است. تمام اعضای تیم ارشد مدیریتی کنار جک و بیخ دیوار و بهترتیب رتبه صف بسته بودند. مقامهای دولتی هم کنار وانگ گوئوپینگ و بیخ دیوار و به ترتیب رتبه صف بسته بودند. وانگ هر کلمهای که بر زبان میآورد، مقامات طبق عادت یادداشت برمیداشتند.
هدف ما از این ملاقات این بود که رهبران محلی را از تأثیر و عظمت این قرارداد آگاه کنیم. در چین راههای زیادی برای جلب موافقت دولت محلی وجود داشت. بعضی از این راهها تمیز بودند و بعضی دیگر نه. ما همیشه راه درست را انتخاب میکردیم. به عقیده ما راه درست راهی بود که به مقامهای دولتی نشان دهی چهقدر شغل، توجه و سرمایه جذب شهر میکنی تا از تو حمایت کنند. برای همین منظور جک قبل از قرارش با وانگ گوئوپینگ با من تماس گرفت و از من خواست تمام مقالاتی را که در نشریات غربی راجع به نشست دریاچه غربی منتشر شده چاپ کنم. نتیجه این دستور صدها صفحه مقالهی چاپشده دربارهی علیبابا بود. با وجود اینکه بسیاری از مقالهها به ماجرای شی تائو پرداخته بودند، آنها را پایینِ پایین گذاشتم و امیدوار بودم وانگ آنقدر جلو نرود که به آنها برسد.
جک بعد از گپی کوتاه با وانگ گوئوپینگ به من اشاره کرد تا مقالهها را به او بدهم و گفت: «پورتر، به دبیر وانگ بگو پوشش رسانههای بینالمللی چطور بوده.»
گفتم: «قرارداد تو تمام دنیا تیتر یک شده. تمام رسانههای اصلی دنیا ازش گزارش گرفتن. فکر میکنم خیلیها الآن هانگژو را بهعنوان مرکز تجارت الکترونیک چین میشناسن.»
وانگ گوئوپینگ تأییدکنان سر تکان داد. نشست دریاچهی غربی ما باعث شده بود شهر او در معرض توجه جهانی قرار گیرد. وانگ سؤالی پرسید:
– ولی آقای مدیر ما، من هنوز یه چیزی را خوب نمیفهمم، یه بار برای همیشه بهم بگید: علیبابا! یاهو را صاحب شده یا یاهو! علیبابا را؟
وانگ گوئوپینگ تنها کسی نبود که در چین این سئوال برایش مطرح بود. بعد از اینکه خبر را اعلام کردیم، بسیاری از تیترها این پرسش را مطرح میکردند: «چه کسی چه کسی را خرید؟» و هر بار گروه روابط عمومی محلی ما را دچار بحران میکردند تا بالاخره بتوانند قضیه را با رسانههای محلی حلوفصل کنند. این گیروگرفتها برای من مشخص کرد که چرا مصرانه درخواست یاهو! را برای نامگذاری شرکت به “علیبابا-یاهو!” رد میکردیم. اگر این کار را میکردیم، بازار برمیآشفت و تلاشهای ما در چین به خطر میافتاد.
جک با اعتمادبهنفس پاسخ داد: «علیبابا داره یاهو! چین را میخره و تمام مدیریت شرکت بر عهده ما خواهد بود. چند مسئله مهم هست که میخواستم با شما درمیون بذارم. مسئله اول اینه که دفتر اصلی علیبابا توی هانگژو میمونه. مسئله دوم اینه که ما تو قرارداد آوردیم که تحت هر شرایطی، یکی از اعضای هیئتمدیرهی علیبابا باید چینی باشه. نهایتاً هم اینکه یاهو! داره یک میلیارد دلار در شرکت سرمایهگذاری میکنه. این مبلغ کمک میکنه تعداد خیلی زیادی شغل توی هانگژو درست کنیم و هانگژو بشه سیلیکنولی چین.»
وانگ گوئوپینگ سر تکان داد و لبخند زد و به قضیه اندیشید و گفت: «خوبه. خوبه.» جک و وانگ کمی دیگر هم گپ زدند و بعد دبیر وانگ با همان حرفهایی که دوست داشتیم بشنویم، جلسه را تمام کرد. همانطورکه منشیاش مینوشت، گفت: «میخوام بگم که دولت هانگژو کاملاً از این مدل تلفیق علیبابا، حمایت میکنه. تبریک به جک ما و علیبابا!»
حالا که دولت محلی از ما حمایت میکرد، مشکل بزرگی از سر راهمان برداشته شده بود؛ ولی میدانستیم هنوز در این مسیر مشکلات بزرگتری هست
ادامه دارد…
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش اول)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش دوم)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش سوم)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش چهارم)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش پنجم)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش ششم)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش هفتم)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش هشتم)
- دنیای علیبابا؛ چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهـانی را متحول کرد (بخش نهم)
دقت کنید باز رمز علی ناخود آگاه دراه تکرار میشه وحتی کلمه “یاهو” تداعی “یا علی” میده چون هو یکی از اسمای الهی هست.وعجیبه در زبان چینی هم کاربرد ومعنی داره چنانکه اونها که علی را خدا میدانند (نعوذبالله) مرتب ذکر “یاهو میگن.این تشابهات جهانی مطمنا اگر هم عمدی نبوده اختیاری وتصادفی هم نیست.بنظرم درآینده دوور یا نزدیک اتفاقات مهم جهانی رو رقم میزنه در آخر ایده خودم رو یکمشو میگم حالا فعلا بخونیم تا آخر..
مسیر پر چالشی رو گذروندن واقعا نکاتی داخلش هست که بسیار آموزنده هستش.
بسیار سپاسگزارم.