بازیگرانی که از هم متنفر هستند؛ پشتصحنهی هالیوود
وقتی فیلمی را تماشا میکنیم گاهی چنان روابط میان شخصیتهای فیلم عالی و جذاب و دوستداشتنی به نظر میرسد که ناخودآگاه با خود فکر میکنیم قطعا بازیگران این نقشها سر صحنه و در عالم واقعیت هم دوستان خوبی هستند که توانستهاند اینطور حس مثبتی در تماشاگر ایجاد کنند. اما وقتی به فهرست بلند بالایی از بازیگرانی که سر صحنه با هم دچار مشکل شدهاند نگاه میکنیم متوجه میشویم که ماجرا به این سادگیها نیست. در میان این فهرست فیلمهایی حضور دارند که در زمرهی بهترین فیلمهای سینمای جهان قرار میگیرند و تصور وجود مشکلاتی از این دست در آنها کمی عجیب به نظر میرسد. در این مطلب نگاهی داریم به تعدادی از مشهورترین دشمنیهای سینما.
جولیا رابرتز و نیک نولتی
در سال ۱۹۹۴ فیلم کمدی رومانتیک «من عاشق دردسر هستم» با بازی جولیا رابرتز و نیک نولتی روانه اکران شد. این که کدام عقل سلیمی به این نتیجه رسیده بود که این دو بازیگر که در دو دنیای مطلقا متفاوت با یکدیگر به سر میبرند چطور قرار است نقش زوج عاشق فیلم را بازی کنند نکتهای است که هیچکس پاسخ مناسبی برایش پیدا نکرد! فیلم به رغم تبلیغات فراوان و ستاره نوظهورش (رابرتز) در گیشه شکست سختی خورد و منتقدان نیز به شدت به آن حمله کردند. همان زمان اخباری مبنی بر نارضایتی رابرتز و نولتی از چارلز شایر (کارگردان) و نانسی مهیرز (نویسنده) منتشر شد اما سالها بعد معلوم شد مشکل اصلی فیلم جدا از قصهی ضعیف و کارگردانی سرهم بندی شده آن اختلاف بسیار شدید دو بازیگر اصلی آن بوده است در حدی که صحنههای هر یک تا حد امکان بدون حضور دیگری فیلمبرداری شده است. رابرتز در گفتوگویی در سال ۲۰۰۳ نولتی را فردی کاملا نفرتآور توصیف کرد. نولتی نیز در پاسخ اظهار داشته بود که: «این که بگویید کسی نفرت آور است (کار) خوبی نیست، اما او (رابرتز) هم آدم خوبی نیست. همه این را میدانند.» مشکل بین این دو آنقدر شدید بوده که هنوز هم گاهی به آن اشاره میشود. رابرتز در سال ۲۰۰۹ نیز در یک گفتوگوی تلویزیونی بشدت به نولتی حمله کرد و بدون این که نامش را بیاورد او را با عنوان فردی بد اخلاق، بددهن با رفتاری وقیح و ناشایست سر صحنه معرفی کرد.
یول برینر و استیو مک کوئین
فیلم «هفت دلاور» ساختهی جان استرجس (۱۹۶۰) بدون شک یکی از ماندگارترین وسترنهای تاریخ سینما است. فیلمی که بسیاری آن را به خاطر هفت شخصیت اصلی فیلم به یاد میآورند. ستاره اصلی فیلم یول برینر در کنار بازیگرانی مثل استیو مک کوئین، چارلز برانسون، جیمز کابرن و هوست بوخهولتس که بعدها هر کدام به ستاره تبدیل شدند ترکیبی جادویی ساخته است. با این حال ظاهرا اوضاع آنقدرها هم سر صحنه بر وفق مراد نبوده است. استیو مک کوئین بازیگر جوان و تازهکار فیلم دائما از این که برینر، ستارهی فیلم، بیش از او در مرکز توجه است ناراحت بوده و حتی این ناراحتی خود را با سایر بازیگران بهخصوص رابرت وان در میان میگذاشته است. در بسیاری از صحنههایی که آن دو با هم بازی داشتند مک کوئین رفتاری ناخوشایند نسبت به برینر از خود نشان میداده در حدی که برینر بالاخره از کوره در رفته و اعلام میکند در حضور مک کوئین حاضر نیست هفت تیرش را از غلاف بیرون بیاورد! خوشبختانه با درایت کارگردان، فیلمبرداری «هفت دلاور» بدون مشکل خاصی به پایان میرسد و مک کوئین هم دست از کارهایش برمیدارد. سالها بعد وقتی برینر بر اثر سرطان در حال مرگ بود، مک کوئین به او تلفن زد و ضمن عذرخواهی بابت رفتارش از او تشکر کرد که او را از سر صحنهی «هفت دلاور» اخراج نکرده است گرچه امکانش را داشته است. برینر عذرخواهی مک کوئین را پذیرفت و در نهایت این دو ستاره به واسطهی مرگ برینر عداوت گذشته را فراموش کردند.
بیل موری و لوسی لیو
وقتی به دنبال موفقیت فیلم نخست «فرشتگان چارلی» (۲۰۰۰)، ساخت قسمت دوم فیلم در دستور کار کمپانی کلمبیا قرار گرفت نام بیل موری از فهرست بازیگران فیلم دوم حذف شده بود در حالی که یکی از نقشهای اصلی فیلم، یعنی نقش فرماندهی سه مامور زن فیلم را بر عهده داشت. موری که ظاهرا از همان ابتدا با مک جی کارگردان فیلم دچار مشکل بوده، در جریان فیلمبرداری بارها به نحوه بازی لوسی لیو (بازیگر نقش الکس) معترض بوده و بهطور دائم در حضور سایر بازیگران و عوامل فنی از او ایراد میگرفته است. در یکی از صحنهها درست وسط فیلمبرداری موری ناگهان بازی را متوقف کرده و خطاب به سه بازیگر زن اصلی فیلم درو بریمور، کمرون دیاز و لوسی لیو میگوید: «هیچ معلومه دارین چه غلطی میکنین؟ شماها بازی بلد نیستین!» این اظهار نظر با توجه به سابقه انتقادات بیملاحظهی قبلی، لیو را از کوره در برده و عوامل فنی و بازیگران ناگهان متوجه میشوند که لیو به موری حمله ور شده و با توجه به مهارتش در فنون رزمی حسابی دارد از خجالت موری در میآید. سایر عوامل فیلم به سختی این دو را که در حال مشت و لگد زدن به هم بودند، جدا میکنند اما لیو و موری در حالی که از هم جدا شده بودند کماکان به یکدیگر بد و بیراه میگفتند. در نهایت بعد از پایان فیلمبرداری، موری از فیلم بعدی کنار گذاشته شده و برنی مک جایگزین او شد.
شرلی مک لین و دبرا وینگر
در دههی هشتاد هالیوود فیلمهای رومانتیک اندکی تولید شد که اکنون به یاد علاقهمندان سینما مانده و به فیلمی ماندگار تبدیل شده باشد. یکی از این معدود آثار «دوران مهرورزی» ساختهی درخشان جیمز ال بروکس است. فیلمی که به رابطهی پرچالش یک مادر و دختر میپردازد و در سال ۱۹۸۳ توانست جوایز اسکار بهترین فیلم، کارگردان، بازیگر نقش اول زن (شرلی مک لین)، نقش دوم مرد (جک نیکلسون) و بهترین فیلمنامه را به دست آورد. دبرا وینگر دیگر بازیگر زن فیلم نیز نامزد جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن بود ولی رقابت را به همبازیاش شرلی مک لین (در نقش مادر) واگذار کرد. با این حال سر صحنه رابطهی میان بازیگران مادر و دختر به شدت تیره بود. دبرا وینگر اصولا بازیگر خوش اخلاقی نیست و صحبتهای زیادی درباره درگیریاش با سایر همبازیهایش مطرح شده از جمله دعوایش با ریچارد گر سر صحنه فیلم «یک افسر یک آقا». اما اوج این صحبتها به درگیری دائمیاش با شرلی مک لین برای همین فیلم «دوران مهرورزی» مربوط است. ظاهرا کارهای وینگر در حدی آزاردهنده بوده که مک لین بسیار خوش اخلاق و ملایم بارها کنترل اعصابش را از دست داده است. این دو چندین بار سر صحنه با هم درگیری فیزیکی پیدا کردند و تلاشهای کارگردان و سایر عوامل فیلم برای درست کردن رابطهی آنها بی نتیجه بوده است.
بتی دیویس و جوان کرافورد
دو بازیگر زن اسطورهای سینمای کلاسیک هالیوود که هر یک ایفاگر تعداد زیادی از بهترین و ماندگارترین نقشهای تاریخ سینما بودهاند در فیلم «چه اتفاقی برای بیبی جین افتاده؟» (۱۹۶۲) به کارگردانی رابرت آلدریچ با هم همبازی شدند. اتفاقی که میتوانست برای همه علاقهمندان سینما حادثهای جذاب باشد. ولی این دو بازیگر هرگز نتوانستند رابطهی مناسبی با هم داشته باشند. دیویس و کرافورد شاید بهخاطر سالها رقابت تنگاتنگ در بالاترین سطح هالیوود یکدیگر را نه به چشم رفیق بلکه دشمن میدیدند و سر صحنه چندین بار با یکدیگر درگیر شدند. دیویس یکبار «سهوا» با لگد به سر کرافورد کوبید و کرافورد در صحنهای که دیویس قرار بود او را روی زمین بکشد داخل لباسش وزنه گذاشت. اما وقتی نامزدهای جایزه اسکار اعلام شدند اوضاع بدتر شد. دیویس کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شده بود و سر کرافورد بی کلاه مانده بود. دیویس گفته بود کرافورد نه تنها علیه او یک کمپین به راه انداخت بلکه به سایر نامزدهای این جایزه گفته بود در صورتی که نتوانستند در مراسم جایزه اسکار حاضر شوند به او اجازه دهند تا از طرفشان جایزه را دریافت کند. در نتیجه وقتی آن بنکرافت برنده جایزه شد کرافورد عمدا از جلوی دیویس رد شد و با حالتی پیروزمندانه از طرف بنکرافت جایزه را دریافت کرد. بامزه این که چند سال بعد قرار شد کرافورد و دیویس دوباره در فیلم «هیس هیس شارلوت عزیز» باز هم به کارگردانی رابرت آلدریچ با هم همبازی شوند اما ۴ روز قبل از فیلمبرداری کرافورد به بهانه بیماری از همکاری انصراف داد و الیویا دو هاویلند جانشین او شد. میگویند علت انصراف کرافورد این بوده که دیویس یک دستگاه نوشابه کوکاکولا سر صحنه نصب کرده تا لج کرافورد را درآورد که همسرش آلفرد استیلی رییس کمپانی پپسی بود! از دعوای این دو نفر دو سال پیش سریال تحسینشدهی «عداوت» (feud) ساخته شد.
پیتر سلرز و اورسن ولز
سال ۱۹۶۷ زمانی که فیلمهای جیمز باند دنیا را تسخیر کرده بود، فیلمی خارج از مسیر تهیهکنندگان همیشگی جیمز باند (بروکولی و سالتزمن) توسط چارلز فلدمن تهیه شد که حق روی پرده بردن کتاب کازینو رویال ایان فلمینگ را پیش از موفقیت جهانی باند خریداری کرده بود. این فیلم برخلاف آثار رایج باند یک کمدی هجوآلود بی سرو ته است که در تیتراژ آن نام پنج کارگردان دیده میشود و البته ستارگان بزرگی چون دیوید نیون، پیتر سلرز و اورسن ولز در آن بازی میکنند. کازینو رویال به دلیل فیلمنامه ضعیف، کارگردانی ضعیفتر و از همه بدتر مشخص نبودن قصد و هدف سازندگان از هجو کردن جیمز باند آن هم با محوریت خودش به شکست همه جانبهای منتهی شد. اما جدا از این سر صحنه هم مشکلاتی وجود داشت. نخستین مشکل زمانی پدیدار شد که پیتر سلرز خشم و ناراحتی خود را از شرایط تهیه فیلم ابراز کرد. او انتظار داشت در یک جیمز باند جدی بازی کند نه یک هجویه. غرولندهای سلرز خیلی زود با اعتراض اورسن ولز روبهرو میشود. ولز سلرز را یک آماتور خطاب میکند و سلرز هم از ولز بعنوان کسی که اصرار دارد هرغلطی که دلش میخواهد انجام دهد یاد میکند. کم کم تنش بین این دو اسطورهی سینما در حدی بالا میگیرد که هیچکدام حاضر نبودند در حضور دیگری سر صحنه حاضر شوند. در نتیجه تمام صحنههای مشترک آنها با حضور یک بدل در نقش دیگری فیلمبرداری شد.
تایرس گیبسون و جیمز فرانکو
آناپولیس (۲۰۰۶) در کارنامهی بازیگری جیمز فرانکو یا تایرس گیبسون اثر قابل ذکری نیست. حتی برای کارگردانش جاستین لین که بعدها با کارگردانی چند فیلم پشت سر هم سریع و خشمگین نامی برای خود دست و پا کرد هم اثر ماندگاری نخواهد بود. اما این فیلم هر چه نداشت توانست رابطهی دو بازیگر اصلی فیلم یعنی گیبسون و فرانکو را برای همیشه خراب کند. «آناپولیس» داستان رابطه پر تنش میان یک سرباز نیروی دریایی آمریکا (فرانکو) و افسر مامور آموزش آنها در کمپ تمرینی (گیبسون) است و به نوعی اقتباسی از فیلم «یک افسر یک آقا» (۱۹۸۲) محسوب میشود. بعد از اکران فیلم گیبسون در مصاحبهای گفته بود: «دیگر هرگز دلم نمیخواهد با او (فرانکو) کار کنم و مطمئن هستم او هم چنین حسی دارد.» گیبسون اشاره کرده بود که فرانکو سر صحنه بسیار بیادب بوده و در صحنهای که آنها با هم تمرین بوکس میکردند عمدا او را زده است.» گیبسون چنان از دست فرانکو عصبانی بوده که در گفتوگوی دیگری اظهار کرده بود اگر قرار باشد خانهی یک ستاره سینما را منفجر کند آن خانه قطعا خانهی فرانکو خواهد بود!! جیمز فرانکو در دفاع از خود گفته بود که او یک بازیگر پیرو سبک متد اکتینگ است و در نتیجه به شدت در قالب نقش خود فرو میرود و قصد آزار دادن گیبسون را نداشته است. فرانکو در گفتوگویی اظهار کرده بود: «ما با هم آشتی کردیم، یعنی من سعی کردم با او آشتی کنم. شاید من بیش از حد در نقش خودم فرو رفته بودم. من هیچوقت نمیخواهم با کسی سر صحنه بیادبانه و بد برخورد کنم. قبلا سعی میکردم خودم را ایزوله کنم تا بهتر در قالب نقش فرو بروم ولی بقیه فکر میکردند من آدم خودخواه و بیادبی هستم و از آنها دوری میکنم ولی اصلا اینطور نبوده است. من هیچ خصومت شخصی با تایرس نداشتم اما فکر میکنم سوتفاهم زیادی بین ما وجود دارد.»
فی داناوی و رومن پولانسکی
البته برخلاف موارد قبلی اینبار یک بازیگر و کارگردان سر صحنه با هم دچار مشکل شدهاند. رومن پولانسکی بزرگ سر صحنهی «محله چینیها» که به عقیدهی بسیاری بهترین فیلم دوران کاری اوست، بهشدت با ستارهی زن فیلم فی داناوی به مشکل خورد. ماجرا از جایی آغاز میشود که در صحنهای از فیلم داناوی در حال دویدن است و چند تار مو روی پیشانیاش میریزد. پولانسکی بی مقدمه جلو میرود و موهای او را میکند! در قسمت دیگری از فیلم داناوی برای درک بهتر شخصیتش از پولانسکی دربارهی انگیزههای این شخصیت سوال میکند اما پولانسکی فریاد میزند که: «اون دیالوگ لعنتی رو بگو…انگیزهی تو پولیه که میگیری!!»
بیشتر بخوانید: حرفهای کارگردان خون به پا خواهد شد، بهترین فیلم هزارهی سوم به انتخاب گاردین
استیو مک کویین یه بازیگر بسیار بچه ننه وپوچی بودرفتارهاش مثل دختر بچه های ننر بود
استیو مک کویین بهترین و جذاب ترین بازیگر جهان است و در فیلم پاپیون،بولیت و هفت دلاور خیلی عالی بازی کرد.
استیو مک کویین افتضاح بود توزندگیش واقعیش یه دیوانه بود
من موندم پولانسکی با این سطح از بیشعوری چطوری کارگردان به این بزرگی شده؟!!!! 😀