خاطره فوتبالی تعریف کنید، گوشی آنر برنده شوید!
موقع بازی ایران-استرالیا کجا بودید و داشتید چکار میکردید؟ وقتی در سال ۲۰۰۴ ایران در جام ملتهای آسیا ۴ گل به کرهی جنوبی زد، چه حس و حالی داشتید؟ در جامجهانی ۲۰۱۴، موقع بازی ایران-آرژانتین، وقتی که همه امیدوار بودیم با آرژانتین مساوی کنیم، چه اتفاقی داشت در زندگی شما رخ میداد؟
از موقعی که تیم ملی ایران در تورنمنتهای بزرگ مثل جام ملتهای آسیا، مرحلهی انتخابی جامجهانی یا اصلا خود جامجهانی بود، خاطرهای دارید؟
خاطرهای از خود شما، وقتی که تیم ملی ایران یک بازی مهم داشته. این خاطره میتواند از زندگی خود شما باشد. اتفاق تلخ، شیرین، خندهدار یا گریهداری که برای خود شما یا دوستانتان اتفاق افتاده.
خاطرهی خودتان را در فرم زیر بنویسید و برای ما ارسال کنید. لطفا حداکثر در ۳۵۰ کلمه خاطرتان را تعریف کنید.
سعی کنید خاطرهای را انتخاب کنید که خیلی دراماتیک و تاثیرگذار باشد.
از ۱۷ دی تا ۱ بهمن خاطرات شما را جمعآوری میکنیم.
در نهایت به کمک آقای «امیر حاجرضایی»، ۵ خاطرهای را که داستان تاثیرگذارتری دارند انتخاب میکنیم و به هرکدام از برندگان یک گوشی «HONOR 7C» جایزه میدهیم.
این ۵ خاطرهی برتر را به شکل انیمیشن در میآوریم و در اینستاگرام و وبسایت دیجیکالا مگ نمایش میدهیم.
من حقیقتش فئتبال رئ به سبک حرفه ای نگاه نمی کنم و فقط مثل یه ببینده عادی برخورد می کنم اما در بازیهای ملی هیجانی که در من بوجود میاد وصف ناشندنیه. مثلا یادم میاد که یکی از بازیهای ملی رو داشتم میدیدم. یکهو بچه های ما به سمت دروازه حریف حمله کردن و خواستن گلی رو به ثمر برسونن و من همزمان با نزدیک شدنشون تحرک بدنم زیاد شده بود و حساسیت نشون میدادم که یکمرتبه یکی از حاضران گفت خودتو نکشی یه وقت، بازی ضبط شده اس.
خب من اونزمان کوچیک بودم و زیاد حالیم نمی شد . اما هیچکدوم از بازیها رو اندازی بازی با استرالیا دوست ندارم.
درسته که بچه های ما با غرور و عرق ملی خودشون سعی دارن به بهترین نحو بازی کنن ولی هیچ بازیی مثت بازی ایران و استرالیا نشد.
مثل همه اعضای خانواده جلوی تلویزیون نشسته بودم(البته من درازکش بودم). وقتی که خستگی بچه ها رو تو دقایق آخر دیدم تقریبا از برد تیم ملی مون نا امید شده بودم. اما وقتی که خداد عزیزی توپ رو با آنچنان خستگی و بی رمقی نزدیک دروازه بان رسوند، همه ما در حالتی هجومی اما با تردید جلوی تلویزیون صف کشیدیم و وقتی توپ از میله های دروازه حریف رد شد و در دامن تور قرار گرفت تا چند ثانیه حرکتی نکردیم ولی یکمرتبه با شور و شعف فراوان به هوا پریدیم و با سروصدا و خنده و شادی، این دستاورد رو جشن گرفتیم.
بعد از بازی به اتفاق همشهریان و همگام با همه مردم کشور به خیابون ها اومدیم و با بوق و سوت و گردوندن پرچم و کلی موارد دیگه جشن گرفتیم . و این شیرین ترین خاطره ای بود که من از بازی فوتبال برام رقم خورد.
بازی ایران استرالیا یادمه که تفریحات انچنانی هم که نداشتیمو مادر بزرگم رو که خیلی دوست داشتم از دست داده بودم تازه ولی غیرت عجیب غریبی داشتیم رو تیم ملی سوای قرمز ابی یکی میشدن مشهد رو بهم ریختیم بلوار وکیل آباد رو بستیم یک دستمال کاغذی لای برف پاکنها میداشتیم وقتی راننده برف پاکن میزد ادامه راهشو میزفت یادمه این برد باعث شد چند وقتی از اتفاقات ناخوشایند اون روزا دور شویم
سلام.من خاطره ام در مورد بازی ایران مکزیک بود دیشب فرستادم هنوز درج نشده ..
همه خاطره هاشونو تو کامنت فرستادن ک????
تو جام جهانی سال ۲۰۱۴ مسابقه بین ایران و آرژانتین ، هیچ وقت یادم نمیره من توی دوره آموزشی خدمت مقدس تو پادگان ۰۳ عجب شیر بودم ، مسابقه بعد اعلام خاموشی قرار بود شروع بشه ، همه هم خدمتیان ناراحت بودن و از شانس بد من هم دقیقا همون ساعت نگهبان بودم خلاصه همه نا امید که این همه وقت منتظر بودیم این بازی رو ببینیم اما کسی حتی جرات نمی کرد پیشنهاد بده امشب این اجازه رو به ما بدن ، یه گروهبان نگهبانی داشتیم اهل کردستان بود خیلی با معرفت بود ، گفت من آخرای خدمتمه ، شب بعد از خاموشی تلوزیون رو روشن میکنیم صداشو می بندیم و میشنیم بازی رو تماشا میکنیم ، اون لحظه انگار کل دنیا رو به ما ۱۱۰ سرباز دادن ، شروع مسابقه همه جا تاریک فقط یه نور تلوزیون سالن رو گرفته بود ، البته منم چون ترک پست کرده بودم ۳ روز پشت سر هم نگهبانی سرویس بهداشتی دادم که به دیدن اون مسابقه می ارزید
یک هفته قبل از بازی ایران ارژانتین همه دربارهی باخت ایران صحبت میکردن و میگفتن ایران با اختلاف زیادی از ارژانتین میبازه ولی من امید داشتم که ایران با مساوی کردن با ارژانتین صعود کنه و بالا بره من تا اخر بازی نشستم و بازی رو تماشا کردم وما یک موقعیت پنالت داشتیم که داور نگرفت و ایران همچنان با ارژانتین تا دقیقه نود۰=۰ بود که مس با پای سمت چپ خود از پشت ۱۸ قدم یه شوت کشید…..
اون لحظه حس و حال منو نمیدونید که چی در درون دل من گذشت من همون موقع گریه کردم و نا امید بودم چون ما به لیگ صعود کرده بودیم ولی با این گل باختیم….. و خیلی چیز ها از این باخت یاد گرفتم????????????????????????????????????????????
بازی پلیآف آسیا-اقیانوسیه در دور مقدماتی جام جهانی فوتبال ۱۹۹۸ فرانسه، که در ایران بازی ایران-استرالیا، حماسه هشت آذر و حماسه ملبورن نامیده میشود، میان تیمهای ملی فوتبال ایران و استرالیا در تاریخهای یکم و هشتم آذر ۱۳۷۶ (۲۲ و ۲۹ نوامبر سال ۱۹۹۷ میلادی) به صورت رفت و برگشت برگزار شد. در پایان این دو بازی، تیم ایران با قانون گلزده در خانهٔ حریف[۱] به عنوان برنده نهایی به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه راه یافت.
من که بازی اون زمان از سن ام بزرگ تره ????
سلام خسته نباشید آخه من از روز چهار شنبه این خاطره رو( درس زندگی ) از همین باکس براتون فرستادم ولی مثل بقیه خاطره ها تو این صفحه ندیدم . بخاطر همین فکر کردم باید توی دیدگاه خاطره ام رو بزارم . اگه ممکنه پیگیری بفرمائید . ممنون
سال ۲۰۰۴ بازی ایران استرلیا بود ، من اون
موقع تقریبا ۴ سالم بود و یادمه دقیق که چه
اتفاقی افتاد ، من اون سال ها اصلا از فوتبال سر
در نمی اوردم ، ولی دایی من که عشق فوتباله ،
اون سال یادمه حتی مرخصی گرفت و سر کار
نرفت ، این دایی ما عشق فوتبال بود و همیشه
باید با فوتبال تخمه می خورد ، ما هم خونه
مامان بزرگم بودیم و اون هم اون جا بود ، بازی
که شروع شد این تازه فهمید که تخمه نداریم. ،
هیچی دیگه ، جوری رفت تخمه خرید و برگشت
که یه لحظه همه حس کردن این با جت رفته ،
بعد مامان بزرگم بهش گفت ، اقا منصور برو رب
بخر واسه شب رب نداریم ، می خوام شام بپزم ،
دایی ما اولش که ان قدر غر زد ، ولی اخر مجبور
شد بره ، جوری رفت و اومد که اصلا نبودش
حس نشد ، بعدش زن دایی گفت پفک نداریم ،
این بنده خدا باز مجبور شد بره
هیچی دیگه تا نیمه اول این بنده خدا رو دست
گرفته بودن ، کلا تو خرید بود ، یه نیمه رو در
حال خرید بود
ان قدر عصبی شده بود که اصلا نمیشد باهاش
حرف زد
منم فقط بهش می خندیدم
موقع گل زدن ایران یه ذره حالش بهتر شد
باز وسر دایی نذاشت نگاه کنه. ان قدر داد و
بیداد کرد ، خسته شده بود. ، این بنده خدا اصلا.
معتاد فوتباله ، هنوز که هنوزه فوتبال که پخش
میشه ، این بنده خدا کر میشه ، اصلا دیگه به
حرف کسی گوش نمیده
????????
سلام یادش بخیر ، کیه که که یادش بره ایران تو جام جهانی ۹۸ فرانسه چیکار کرد اونم جلوی یه تیمی مثل استرالیا ، منم مثل همه آدمایی که عشقشون فوتباله پای تلویزیون نشسته بودم و با شور و اشتیاق بازی رو نگاه میکردم ، کی فکر میکرد ایران بتونه استرالیا رو شکست بده ، همش استرس داشتم ، آخه میدونین وقتی آدمها به یه چیزی علاقه داشته باشن دیگه دلشون نمیخواد اتفاقی براش بیافته . بگذریم بازی که تموم شد با کلی هیجان اومدم تو خیابون ، تو خیابونی که تو روزای هفته هیچ خبری از آدمها و ماشین هاشون نبود . چه بلوایی بود …
هیچ وقت اون خیابونو اون جوری ندیده بودم . همه داشتن شادی میکردن . باورتون نمیشه حتی سبزی فروش محلمون که حتی نمیذاشت یه برگ از سبزیهاش کم بشه ، از خوشحالی دسته دسته سبزیهاشو به آسمون پرتاب میکرد ، راننده ها رو دسته برف پاکن ماشین هاشون دستکش های بافتنی گذاشته بودن و اونا رو به چپ و راست تکون میدادن ، انگاری یه عالمه آدم داشت برات دست تکون میداد . صدای بوق ممتد ماشینها ، دست زدن های مردم ، شادیشون همه و همه ، اون خیابونی روکه تادیروز سوت و کور بود به یه محله شلوغ و پر جمعیت تبدیل کرده بود . همین طور که داشتم از جشن و شادی لذت میبردم ، ناخوداگاه چشمم به یه مرد میانسال خمیده ای افتاد که داشت کورمال کورمال از خیابون رد میشد . بیشتر دقت کردم ، انگار تو یه دنیای دیگه بود ، اصلا براش مهم نبود که چه اتفاقی افتاده ، با چشمام دنبالش کردم .
دیدم هرچند قدم که راه میره می ایسته ، خم میشه یه چیزی رو از روی زمین بر میداره و دوباره به راه خودش ادامه میده . کنجکاو شده بودم ، دنبالش رفتم و وقتی بهش نزدیک شدم ، دیدم اون مرد سبزی ها و میوه هایی رو که رو زمین افتاده بود جمع میکرد و توی یه کیسه میریخت . آره تازه فهمیدم که اون پیرمرد چرا شادی و خوشحالی دیگران براش مهم نبود ، چرا بی اعتنا به همه آدمهایی بود که دورو ورش بودن . بی اختیار بغض کردم ، بهش نزدیک شدم ، سلام کردم ، جواب سلامم رو داد ، طوری که ناراحت نشه بهش گفتم کمکی از دست من بر میاد ، گفت ممنونم جوون بعد دوباره به مسیر خودش ادامه داد ، بی اختیار دنبالش رفتم بعد از گذشتن از چند تا کوچه وارد یه خونه ای شد ، یه خونه قدیمی ، بعد از وارد شدن اون پیرمرد به اون خونه انگار کسی بهم گفت برو دنبالش اما من اجازه نداشتم به حریم خصوصی کس دیگه ای وارد بشم . لای درب منزل باز بود و من بی اختیار درب رو تا نیمه باز کردم و اون پیرمرد رو در حالی که دو سه تا بچه قد و نیم قد از سرو کولش بالا و پایین می رفتن دیدم . آره عزیزان من شادی واقعی رو تو چشمهای بغض کرده اون پیر مرد دیدم . اون موقعی که دست توکیسه ای که همراهش بود میکرد و با دستاو گوشه لباسش اون میوه های پلاسیده رو پاک میکرد و به بچه هاش میداد . اون موقع بود که فهمیدم زندگی برای همه آدمها یه جور نیست . تازه فهمیدم اون چیزی که مارو خوشحال میکنه ممکنه که برای دیگران دردناک باشه . آره …جام جهانی ۹۸ فرانسه هیچ وقت یادم نمیره
من مسابقه ایران آرژانتین روتو خونه با اقوام دیدم وقتی مسی گل رو زد خونه ما چهل دقیقه تو سکوت فرو رفت واقعا لحظات تلخی بود