لعنت به تو آیفون!
از همان زمانی که برای اولین بار گوشی موبایل را با در دست گرفتن نوکیا ۳۳۱۰ تجربه کردم عاشق این پدیده شدم. نه به این دلیل که آدم اجتماعی و پرحرفی بودم و میتوانستم مدام با موبایل با این و آن صحبت کنم. برعکس تا الان تماس گرفتن تقریبا کمترین کاری بوده که من با گوشی موبایل انجام دادهام! علاقهی من به موبایل بیشتر بازتاب علاقهی من به پیشرفتهای تکنولوژی بوده است. به همین دلیل همواره شوق داشتم که پیش از همه از قابلیتهای گوشیهای جدید باخبر شوم، قبل از همه آنها را امتحان کنم و هر بلایی که میتوانم برای تجربه کردن چیزهای مختلف سر گوشیها بیاورم!
اوایل برای ۳۳۱۰ زنگهای شخصی میساختم. بعدها که گوشی نوکیا ۳۱۰۰ خریدم که صفحهنمایش رنگی داشت و از زنگهای پلیفونیک با فرمت MIDI پشتیبانی میکرد، افزودن تصاویر پسزمینه و زنگهای مختلف به گوشی به تفریحم تبدیل شده بود. گوشی هوشمند را اولین بار با نوکیا N.Gage QD تجربه کردم که علاوه بر گوشی یک کنسول بازی قابل حمل هم بود. به کسی نگویید ولی خدا میداند چه لذتی داشت که ته کلاس بشینی و با همکلاسی عزیزی که او هم عاشق بازی بود و N.Gage داشت دو نفره بازی کنی.
رفته رفته تلاشم برای تجربههای جدید جدیتر شد. زمانی که آخرین گوشی سیمبینم یعنی نوکیا X6 را داشتم با فلش کردن انواع و اقسام فرمورهای اصطلاحا کوک شده (Cooked Firmware) قابلیتهای گوشیهای جدیدتر را به آن اضافه میکردم. بعدها که اولین تبلت اندرویدی یعنی Galaxy Tab P1000 را خریدم زمان زیادی را به عوض کردن کاستوم رامهای مختلف میپرداختم. یادش بخیر چقدر اشتیاق داشتم که سامسونگ P1000 را به اندروید هانیکامب آپدیت کند ولی این کار را نکرد! به عوض بعدها با کاستوم رامهایی نظیر سیانوژن و اوپنکنگ توانستم حتی پروژهی کرهی (Project Butter) اندروید جلیبین را هم روی P1000 تجربه کنم.
تجربههای من با گجتهای مختلف اندرویدی و رامهای کاستوم مختلف ادامه داشت تا زمانیکه گوشی سونی اریکسون اکسپریا مینی پرو را خریدم. یک گوشی کوچولوی دوستداشتنی با کیبورد کامل کشویی. هنوز هم وقتی به تجربهی کار کردن با آن فکر میکنم دلم برایش تنگ میشود. ولی از نظر من کیبورد فیزیکی مینی پرو برای زبان فارسی یک ایراد داشت و آن هم این بود که امکان استفاده از نیمفاصله را نمیداد. وقتی از حل شدن این مشکل توسط کاستوم رام ناامید شدم تصمیم گرفتم خودم دست به کار شوم. پس از کلی جستجو در فایلهای سیستمی سرانجام موفق شدم با دستکاری چند فایل xml کاری کنم که با نگهداشتن کلید شیفت و فشردن اسپیس روی کیبورد فیزیکی مینیپرو کاراکتر نیمفاصله تایپ شود. از اینجا بود که مزهی این که خودت بتوانی قابلیتهای منحصربهفرد جدیدی را به گوشیات اضافه کنی زیر دندانم ماند. پس از آن در فروم XDA Developers عضو شدم و شروع کردم به پورت کردن قابلیتهای گوشیهای دیگر، مثل اپلیکیشن موزیک پلیر اکسپریا گو، به گوشی مینی پرو.
در همین اوضاع و احوال بودم که با پدیدهای به نام عکاسی موبایل آشنا شدم. ماجرای ورودم به عکاسی موبایل خود داستانی مفصل دارد که باید در فرصت دیگری آن را شرح دهم. فقط اینقدر بگویم که ایدهی استفاده از موبایل برای عکاسی در خیابانها بدون جلب توجه کردن، مرا بهشدت مجذوب خود کرد. برای تمام عکاسان خیابانی در هر کشور و با هر فرهنگی بسیار ایدهآل است که بتوانند بدون این که سوژه متوجه شود از او در حالتی کاملا طبیعی عکس بگیرند. ولی علاوه بر این در خیابانهای تهران تقریبا غیرممکن است با دوربین عکاسی از مردم عکس بگیری و هیچ مشکلی هم برایت پیش نیاید!
عکاسی خیابانی را با همان گوشی سونی اریکسون مینی پرو شروع کردم. ولی نه تنها کیفیت عکسهای آن چنگی به دل نمیزد بلکه عواملی مثل شاترلگ هم باعث ناامیدی بود. تمام عکاسان موبایل ایرانی و خارجی که میشناختم از آیفون برای عکاسی استفاده میکردند. چیزهای زیادی هم در مود یک اپلیکیشن عکاسی به نام هیپستاماتیک شنیده بودم که تنها برای آیفون عرضه شده بود. سرانجام یک روز تصمیم گرفتم دل را به دریا بزنم و آیفون بخرم. همان روز تصمیمم را عملی کردم و اولین آیفونم را خریدم.
دوربین آیفون فوقالعاده سریع بود و با آن شکار لحظهی قطعی ممکن میشد. کسی که با عکاسی خیابانی آشنا باشد میداند که من از چه چیز صحبت میکنم. اپلیکیشن هیپستاماتیک هم به شیوهای نوآورانه حس خوب عکاسی با یک دوربین آنالوگ را به من منتقل میکرد. حتی عکسهایی که با این اپلیکیشن میگرفتم هم ظاهری شبیه عکسهای قدیمی گرفته شده با نگاتیو داشتند. در مجموع آیفون برای من به یک دوربین عکاسی واقعی تبدیل شده بود که ساعتها با آن در خیابانها پرسه میزدم و با لذت تمام عکاسی میکردم.
علاوه بر عکاسی در زمینههای دیگر هم آیفون مرا مجذوب خود کرد. نظم، سادگی، روان بودن و ثبات iOS حس کمالگرایانهی درونی مرا ارضا میکرد. در اندروید همیشه به دنبال رسیدن به وضعیت بهتری بودم ولی گویی هیچگاه به آن نمیرسیدم. ولی در iOS انگار همه چیز در بهترین وضعیت ممکن قرار داشت. رضایت من از آیفون باعث شد چندی بعد نکسوس هفتی که داشتم را هم بفروشم و یک آیپد بخرم. حتی پس از آن مکبوک هم خریدم. حال دلم میخواست همه چیز اپل را تجربه کنم.
چیزی نگذشت که دوباره دلم برای اندروید تنگ شد. برای همین آیپد را کنار گذاشتم و یک تبلت اندرویدی خریدم. نام و نشان آن را نمیگویم که یک وقت به کسی بر نخورد. با این که این تبلت یکی از بهترین تبلتهای اندرویدی زمان خود بود ولی مرا واقعا ناامید کرد. سرعت کمتر و لگهای آن را کاملا حس میکردم و سنگینی اندروید بیش از پیش برایم ملموس بود. با این حال کسی که عاشق تکنولوژی باشد نمیتواند از اندروید دل بکند. اندروید هیجان خاص خودش را دارد.
این روزها ذهنم به شدت درگیر این شده که آیفون را هم کنار بگذارم و یکی از گوشیهای ردهبالای اندرویدی را تجربه کنم. تا چند سال پیش آیفون بدون شک بهترین دوربین عکاسی را داشت و همین کافی بود تا من به هیچ گوشی دیگری فکر نکنم. ولی الان اوضاع تغییر کرده است. گوشیهای اندرویدی پیشرفت عظیمی در زمینهی عکاسی کردهاند و دوربین برخی از آنها واقعا هیجانانگیز به نظر میرسد. ولی آیفون هنوز چیزهای زیادی از جمله همان اپلیکیشن عکاسی فوقالعادهی هیپستاماتیک دارد که مرا از این کار منصرف کند. شاید لازم است بار دیگر همانگونه که یک بار دل را به دریا زدم و آیفون خریدم این بار دل را به دریا بزنم و آیفون را بفروشم!
کلا ios برای بچه ها خوبه نمیشه منکرش شد چو اندروید بچه بازی نیست هرکسی نمیتونه ازش لذت ببره اندروید یه دنیای خیلی بزرگه که اگه بچه باشی توش گم میشی
اندرویدمفتش گرونه کارکردن باایفن ی چیزدیگه هست آسان ودرقدرت که گوشیای دیگه حرفی برای گفتن کنارش ندارن