روایت اولین همکار توزیع خانم دیجیکالا از یلدای شگفتانگیز
درست از لحظهای که اسمم را به عنوان «کمکراننده» به واحد لجستیک دیجیکالا اعلام کردم، تمام فکر و ذکرم این بود که چه پیش میآید؛ حتی خودم هم شک داشتم که از پسش برمیآیم یا نه. اما خوب یا بد، داستان دقیقا از همان لحظه شروع شده بود.
برای اینکه کاری را انجام بدهی که تا الان کسی مثل تو انجام نداده، باید بتوانی اطرافیانت را قانع کنی. خوشبختانه همهچیز آن طور که میخواستم پیش رفت و مدیرانم همهجوره از ایدهی من حمایت کردند. پس داستان من و شما از همان لحظه شروع شد. زمانی که احساس کردم سازمانم اینقدر به من کارمند واحد محتوایش فضا میدهد که بخواهم برای یکی دو روز به دنبال ماجراجوییهایم بروم و یک جای دیگر این سازمان خیلی بزرگ کار کنم. حالا بماند که در این راستا چقدر هم قرار است گل از گلم بشکفد. احساس خوب کمککردن به کنار، چون یکی از دلایل اصلی پاسخ آن ایمیل فراخوان و رفتن به واحد لجستیک دیجیکالا بود؛ اما دقیقا یک زمانی هست که دلت میخواهد برای سازمان خوب و مهربانت یک کاری انجام بدهی. حتی یک کمک کوچک؛ به همین سادگی؛ اما بازهم برای من این مهمترین قسمتش نبود. یک کلام! دلم میخواست از نزدیک ببینمتان. شماهایی که مخاطبمان هستید و هر روز آنقدر برایتان مینویسیم که گاهی وقتها احساس میکنیم ذهنمان از هرچه هست و نیست تخلیه شده است. سعی میکنیم این ارتباط مجازی قشنگی را که باهم داریم، مدام نزدیکتر و عمیقتر کنیم. دقیقا منظورم خودتان است؛ شماهایی که اگر نباشید، همهی ما هزار و چند صد نفر یکجا از کار بیکار خواهیم شد!
پس بهترین فرصت برای دیدنتان فراهم آمد و قرار بر این شد که من به عنوان «کمکراننده»، دو روز کاری را از ساعت ۸ صبح تا زمانی که آخرین بستهی آن روز را به دستتان برسانیم، در خدمت واحد لجستیک باشم. آن هم در جشنوارهی یلدای شگفتانگیز…. شاید اولین خانمی که از طرف دیجیکالا قرار بود بیاید زنگ در خانههایتان را بزند و بستههایتان را با نیشی که تا بناگوش باز شده به شما تحویل بدهد. اولین مقصدمان یک جایی توی خیابان گاندی بود. راننده پیاده شد که بسته را به مشتری تحویل بدهد و به روی خودش هم نیاورد که این وسط یک کمکرانندهای هم دارد! آن لحظه انگار هرچقدر آب یخ در دنیا بود، یکجا روی من خالی شد. وقتی بسته را تحویل داد و سوار شد خیلی جدی گفتم: “آقا! من اومدم که کمک کنم. حالا که این طور شد، بستهی بعدی رو خودم تحویل میدم و شما نباید بیاین.” جوابی نداد و انگار داشت توی دلش میگفت که “تو دختری و نمیتونی!” من هم داشتم توی ذهنم برایش شاخوشانه میکشیدم که “یک بستهست دیگه! میبرم تحویل میدم و میام.”
به مقصد دوم که رسیدیم، سریع پیاده شدم و گفتم بسته را به من بده که ببرم توی ساختمان. توی همین حالت دستگاه پوز را هم از داخل داشبورد ماشین برداشتم و همینطور که به سمت ساختمان میرفتم گفتم: “نیاییآ. خودم بلدم. گیرنده خانومه. خانوما حرف همو بهتر میفهمن. بذار خودم بهش تحویل بدم.” مسوول حراست بانک که شاخهایش از دیدن من درآمده بود، با خانم خریدار تماس گرفت و او آمد و کالایش را تحویل گرفت. بالاخره اولین تجربهی تحویل کالا برایم با کمکِ رانندهای که البته باز هم طاقت نیاورده بود که توی ماشین بماند انجام شد. شاید حق هم داشت. مسوولیت همهی بستهها و حساب و کتابها با او بود و اگر من یک جایی در این میان سوتی میدادم، به ضررش تمام میشد. خلاصه اینکه روز اول با همراهی رانندهای که خیلی سخت توانسته بود به دختری اعتماد کند که کارش پشت میز نشستن است و فقط بلد است با ورد و گوگل کروم کار کند، گذشت!
آن روز با روی خوش شما، انرژی مثبتتان و ترافیکی که انگار پایانی برایش نیست، شب شد. بهقدری از برخورد خوبتان شگفتزده شده بودم که دلم نمیخواست بستههای آن شب تمام بشوند. هرچند نتوانستم دعوت آن خانم مسن را برای رفتن به منزل و صرف چای و شیرینی بپذیرم؛ اما طعم شیرینیهایی که با اصرار کف دستم گذاشت خستگی را از تنم بیرون آورد. رفتار آقایانی که با احترامِ تمام بستهشان را تحویل میگرفتند فراموش نمیکنم. کسانی که برای آنکه مبادا یک وقت اعتمادبهنفس من پایین بیاید، تعجبشان را از دیدن خانمی که بستهشان را آورده پنهان میکردند. یا زن و شوهری که از دیدن من آنقدر ذوقزده شدند که دختر کوچکشان دوید و آمد، ببیند چه خبر است و یک وقت چیزی را از دست ندهد! یا حتی پسر نوجوانی که بعد از دریافت جعبهاش یک ده هزار تومانی از کیف پولش درآورد تا بهعنوان انعام به من بدهد و بعد از اینکه بهش گفتم، آوردن بستهشان وظیفهی من است و همین رضایتشان به اندازه کافی حالم را خوب میکند، آن را به کیفش برگرداند، همگی قسمت کوچکی از اتفاقاتی بودند که در آن روز هیجانانگیز برای من افتاد.
آخ که چقدر این ترافیک و چراغ قرمزهای طولانی زمان دیدنتان را به تعویق میانداخت. راستش را بخواهید آخر آن شب احساس میکردم خستهترین آدم دنیا هستم. خستهترین و در عین حال پرانرژیترین و همین حرفهای خوب، تعریف و تمجیدها و چیزهای قشنگی که ازتان دیدم، باعث شد روز جمعهای که خیلی وقتها تعطیلیاش را با دنیا هم عوض نمیکنم، بیایم و یک روز دیگر در کنار تیم خوب ارسالمان باشم و باز هم توی همان چند لحظهای که میآیید جلوی در تا بستهتان را تحویل بگیرید، ببینمتان. دقیقا همانجایی که ذوق گرفتن بستهتان را دارید و چنان انرژی مثبتی به سمت ما پرتاب میکنید که نگو و نپرس!
تبریک بانو
با عرض سلام خسته نباشید خدمت کارکنان زحمتکش دیجی کالا و البته خانم نادیا مرادپور عزیز
امیدوارم موفق و پیروز باشید، این روحیه ی شما قابل ستایشه
از نظر من دیجی کالا در حال حاضر در کیفیت، سرعت پیشرفت و کمک به عرصه ی فناوری در ایران بهترین شرکته کشور محسوب میشه.
این شرکت نماد بارز اعتماد مردم به خرید اینترنتی محسوب میشه
ای کاش مانند شرکت شما ما ۱۰ تای دیگه توی ایران داشتیم تا در زمینه های بیشتری از فناوری پیشرفت می کردیم!
دیجی کالا با در اختیار داشتن اعتماد مردم، سرمایه مالی و نیروی انسانی فراوان می تواند از ایده های بیشتری در جهت پیشرفت کسب و کار و البته حیطه فناوری استفاده کند.
با آرزوی موفقیت و سربلندی دیجی کالا
امیدوارم روزی رو ببینم که با شرکت های خارجی رقابت می کنید…!
یا حق
دم شما گرم
امیدوارم موفق باشید کلا بعضی کارهارو خانم ها بهتر و سریعتر از هر مردی انجام میدن اما ممکنه بعضی کارهارو تنها بدلیل راحتی خود اونا بهشون محول نکنند من خودم سر کار همیشه سعی می کنم هوای همکارای خانمو داشته باشم و ربطی هم به توانایی های اونا نداره . اون دوست همکار شما هم قطعا همین قصدو داشته . از قدیم هم گفتن مرد باید سنگ زیرین آسیاب باشه.
واقعا دیجی کالا واسه ما افتخاره. جدیدا با تبلیغات گسترده ای هم که تو فضای وب داره انجام میده بصورت غیره مستقیم برا چندین نفر کار ایجاد کرده. امیدوارم همینطور پرقدرت به کارتون ادامه بدین و خلاقیت های بیشتری رو عرضه بدین.
ایول دمت گرم
با سلام و خسته نباشید خدمت نادیا خانم پر انرژی.
با خوندن مطلبتون اون هم اول صبح انرژی و انگیزه خاصی در من بوجود اومد، امیدوارم که همیشه اینجوری شاد و پر انرژی باشید و ما هم با رفتار مناسب و همین ذوق ها که کمترین کاریست ازمون بر میاد بتونیم قدر دان زحمات شما و همه ی همکاران محترم دیجی کالا باشیم.
سر بلند و پیروز باشید.
با سلام و عرض ادب خدمت خانم مرادپور
مطلب تون رو که سرشار از حس نوع دوستی بود مطالعه کردم و نزدیک به آخرین خط های توضیحاتتون اشک امونم رو برید و نتونستم جلوی چشمای ترم رو بگیرم. از این که می بینم اینطور انسان هایی هنوز در مملکتم در هر شرایطی و هر سِمَت و جایگاهی تا این حد به مشتریان شون ارزش و احترام قائل میشن و با نزدیکی بهشون در خوشحالی شون سهیم می شن بینهایت خوشحال شدم. امیدوارم در این مورد هم ما آقایون بتونیم از برخورد صاف و صادقانه خانم ها ارتباط بهتری رو فرا بگیریم.
با آرزوی سلامتی و سپری کردن ایام زیبا برای شما و تمام دست اندرکاران زحمتکش مجموعه دیجی کالا از محضر شریفتون مرخص می شم.
اینکــارو بایـد به خانوم هـا سپــرد…
مــوفـق باشیـــد…
با سلام همیشه موفق و شاد باشید چقدر خوبه که دیجی به نوشتن اینطور مطالب هم دست زده، با آرزوی موفقیت برای تمام انسانهای شاد و پرانرژی
درود
تبریک میگم
موفق باشید
زندگی بدون چالش ….. مثل……. مزرعه بدون حاصل است.
تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد…..مرغ است.
زندگی ما با ” تولد” شروع نمی شود……با ……تحول……. آغاز میشه
لازم نیست ……بزرگ باشی….. تا شروع کنی…….شروع کن.. تا …بزرگ شوی
..
ارزوی بهترینها واسه شما………
موفق……
پیروز….
و
سر بلند ….