بهترین فیلمهای مسعود کیمیایی، کارگردانی که هنوز و همیشه مهم است
چند سال پیش یک مجلهی سینمایی نظرخواهی کرده بود و روی جلد تیتری زده بود با این مضمون که «آیا مسعود کیمیایی هنوز کارگردان مهمی است؟». یادم است که مرحوم علی معلم در برنامهی هفت شرکت کرد و ناگهان رو به دوربین کرد و گفت: «تیتر میزنید که آیا کیمیایی کارگردان مهمی است یا نه؟ بله آقا. مهم است.» و این را با چنان قاطعیت و خشونتی گفت که همه مطمئن شوند مسعود کیمیایی نه آن روز و آن سال که برای همیشهی تاریخ سینمای ایران فیلمساز مهمی است. این بار در بخش هنر و سینمای دیجیکالا مگ با هم بهترین فیلمهای مسعود کیمیایی را مرور خواهیم کرد.
قیصر
محصول ۱۳۴۸
بازیگران: بهروز وثوقی، جمشید مشایخی، ناصر ملکمطیعی
«فکر کردی چی ننه؟ کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ نه ننه. سه دفعه که آفتاب بیفته لب این دیوار و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن، همه یادشون میره ما کی بودیم و واسه چی مردیم، همون جوری که ما یادمون رفته، این دوره زمونه کسی حوصله قصه شنیدن رو نداره.»
سرآغاز موج نوی سینمای ایران با کمترین بهرهگیری از عناصر فیلمفارسیهای آن دوره. چه چیزی داستان «قیصر» را متفاوت کرد؟ این که نظام قضایی را زیر سوال برد و قهرمان داستان خودش تصمیم گرفت که عدالت را اجرا کند. خبری از آن عشق و عاشقیهای فیلمفارسیها نبود. قیصر بزن بهادر تنهایی بود که میخواست خانوادهاش را از ننگ نجات بدهد.
ماجرا از جایی شروع میشود که کریم آبمنگل به خواهر قیصر تعدی کرده. برادرش فرمان و داییاش مخالف این هستند که قیصر متوجه جریان شود. میدانند که طاقت نمیآورد و خون به پا میکند. فرمان میخواهد خودش حساب کریم آب منگل را برسد و کشته میشود. حالا قیصر مانده و انتقام دو خون خواهر و برادرش. قیصر سراغ تکتک برادران آب منگل میرود.
اولین فیلمی که برای آن موسیقی متن ساخته شد. تیتراژ درست و حسابی داشت و تولد قهرمانان مسعود کیمیایی بود. مردانی تنها که انگار روحشان زندگی در این جهان پر از پیچیدگی را تاب نمیآورد.
تاثیر «قیصر» را ببینید که وقتی سخنگوی دولت میخواهد جواب خبرنگاران را بدهد از دیالوگ فیلم نقل قول میکند. همان دیالوگ مشهور بهمن مفید که: «من بودم و حاجی نصرت و علی پونصد و رضا فرصت. آره و اینا خیلی بودیم» و آخرش به این جا میرسد که: «حالا ما به همه گفتیم زده شما هم بگین زده.»
این یعنی تاثیرگذاری بعد از ۵۰ سال. سینمای بدنهی قبل از انقلاب با «قیصر» وارد جریان جدیدی شد.
رضا موتوری
محصول ۱۳۴۹
بازیگران: بهروز وثوقی، فریبا خاتمی، بهمن مفید
«نیگا کن! به من میگن رضا. من عین اولمم. همیشه هم همین ریختی بودم. به من میگن رضا موتوری! میفهمی خانم جون؟ اون فرخ خان الآن کتبسته تو دیوونهخونه جای منه. به من میگن رضا موتوری! رضا دزده! من نمیتونم این ریختی مؤدب باشم. من یه جور دیگهام. اگه میشِستم پاک آبروم پیش خودم میرفت. به درک که آبروی تو رفت! من اگه یه روز دعوا نمیکردم اون روز شب نمیشد! قالی رو همچین از تو اتاق نهارخوری بعد مهمونی میزدم که برنج داغداغ روش بود! بعد گذاشتم کنار و شروع کردم از این سینما به اون سینما فیلمبری کردن. اون موقع ۱۰ تا سینما یه فیلم میذاشتن. اما وقتی من باز دومرتبه رفتم سراغ دزدی که سینماها هر کدومشون تنهایی فیلم نشون میدادن.»
یکی از احساساتیترین فیلمهای مسعود کیمیایی است. مثلث فرهاد مهراد، اسفندیار منفردزاده و شهیار قنبری برای موسیقی این فیلم در اوج است.
رضا موتوری یک دزد خردهپاست که با رفیقش عباس قراضه کار میکند. آنها از آمبولانس به عنوان وسیلهی دزدیشان استفاده میکنند و به عنوان پوشش در یک آسایشگاه روانی روزها را میگذرانند. اما سر یکی از دزدیها رضا با یک گروه خشن سرشاخ میشود. همان موقع دکتری تحصیلکرده و پولدار برای تحقیق به آسایشگاه میآید که چهرهاش دقیقا شبیه چهرهی رضاست. رضا خودش را جای دکتر میزند و بیرون میرود. با دختری که نامزد دکتر است آشنا میشود. دختر فکر میکند این دکتر است که تغییر کرده و از تغییرات او اول کار خوشحال میشود اما واقعیت اینجاست که رضا تغییر نمیکند و طبقهی اجتماعی آنها به هم نمیخورد.
یکی از تنهاترین قهرمانان مسعود کیمیایی است. بیخود نیست که فرهاد آن قطعهی درخشان «مرد تنها» را برای پایان فیلم خوانده است. یکی از بهترین پایانبندیهای سینمای ایران روی موتوری شکل میگیرد که تنها پیوند رضا موتوری با جهان است. رضایی که در این جهان فقط یک موتور دارد و یک رفیق به اسم عباس قراضه که حداقل خبر مرگ رضا را بشنود.
سکانسی که رضا را جلوی پردهی سینما کتک میزنند ادای دین مسعود کیمیایی به عشقش به سینماست.
گوزنها
محصول ۱۳۵۳
بازیگران: بهروز وثوقی، فرامرز قریبیان
«با گوله مُردن که از تو کوچه زیر پل مُردن بهتره.»
همین چند ماه پیش با نظرسنجی ماهنامهی فیلم از دهها منتقد توانست لقب برترین فیلم سینمای ایران را به خودش اختصاص بدهد.
بهترین بازی کارنامهی بهروز وثوقی که بازیهای خوب در کارنامهاش کم ندارد و بهترین فرامرز قریبیانی که تا امروز روی پردهی سینما دیدیم. بهروز وثوقی نقش معتاد را چنان یگانه و منحصربهفرد به تصویر میکشد که هنوز که هنوز است همهی بازیگران خوب برای بازی در نقش معتاد یا از روی دست بهروز وثوقی گوزنها نگاه میکنند یا در نهایت میگویند تلاش کردیم معتادی بازی کنیم که یادآور سید گوزنها نباشد.
داستان عشق من به سینما که اصلا با «گوزنها» شروع شد. با آن پایانبندی میخکوبکننده و صدای انفجار و بعد به نسبت نسخهای که میدیدیم صدای محزون پری زنگنه یا فرهاد که گنجشگک اشی مشی میخواند. فیلمی که تاویل و تفسیرهای زیادی از آن شد. قبل از انقلاب هم چند سالی توقیف شد. سینما رکس را موقع پخش «گوزنها» آتش زدند و خیلیها معتقدند که آتش انقلاب با «گوزنها» شعلهور شد.
قدرت مردی است که پولی را دزدیده اما به سر و وضعش نمیآید که دزد باشد. گلوله هم سر این ماجرا خورده. ظاهر قدرت با آن عینک و کاپشن راه را برای تاویل باز گذاشت که او را یک چریک سیاسی میدیدند. قدرت پیش سید، رفیق قدیمیاش میرود که حالا معتاد شده. کمکم حضور قدرت و اشتیاق سید به کمک به او باعث میشود سید به خودش بیاید.
خلاصهی داستانش را رها کنید. این فیلمی است که سکانس به سکانساش را باید ببینید و همهی دیالوگهایش را بشنوید. اوج هنرمندی مسعود کیمیایی در به تصویر کشیدن رفاقت در بستری هیجانانگیز و سیاسی. یکی از تر و تمیزترین فیلمنامههای کیمیایی است.
خط قرمز
محصول ۱۳۶۱
بازیگران: فریماه فرجامی، سعید راد، خسرو شکیبایی
«ما که با اون سختی، خط قرمز زیر اسماشون کشیدیم و گفتیم غلط، حالا چطوری آزادشون کنیم که زیر خودمون، زیر این تاکتیک چندین و چند ساله خط قرمز بکشیم و بگیم غلط؟!»
بعد از انقلاب زمان زیادی طول کشید تا کیمیایی بتواند دوباره مجوز فیلمسازی دریافت کند. بین آخرین فیلم قبل از انقلابش که «گوزنها» بود و اولین فیلم بعد از انقلابش یعنی «خط قرمز» پنج سالی فاصله افتاد. پنج سالی که نتیجهاش فیلمی شد که سالها توقیف بود و هیچ نسخهی درست و درمانی از آن هم هیچوقت پخش نشد.
داستان فیلم در روزهای اول انقلاب اتفاق میافتد. پاییز ۱۳۵۷، روزهای اوج انقلاب، یک مامور ساواک با دختری که از شغل او اطلاعی ندارد ازدواج میکند. ماجراهای شب عروسی و غیبت ساواکی، دختر را مشکوک کرده به جستوجو وامیدارد، تا اینکه پی به ماهیت شغل همسرش میبرد. از قضا برادر دختر هم سیاسی است و مرد میخواهد او را دستگیر کند. جمال دوست برادر دختر در شناسایی شوهرش به او کمک میکند. در ادامه عشق و نفرت میان دختر و مامور ساواک و بحثهای بینشان صبح میشود و ساواکی به دست دختر کشته میشود.
فیلم به دلیل مشکلاتی که سر راه اکرانش قرار گرفت جزو مهجورترین فیلمهای کیمیایی شد اما ارزش دوباره دیده شدن و تحلیل را دارد. یکی از بازیهای خوب کارنامهی سعید راد در این فیلم اتفاق میافتاد. البته یکی از معدود فیلمهای کیمیایی هم است که در آن کاراکتر زن قصه نقش پررنگی دارد.
سرب
محصول ۱۳۶۷
بازیگران: هادی اسلامی، امین تارخ، جمشید مشایخی، فریماه فرجامی
«میرزا محسنخان: هیچکس تا حالا تو رو یه شب جمعه سر قبر یکی از فامیلا، حتی زنت ندیده. مرد باس گریه کردنم بلد باشه. نوری: از کجا داداش که ما بلد نیستیم؟ شاید زیادی هم بلدیم.»
یکی از جذابترین فیلمهای کیمیایی به لحاظ بصری است. تصویر قدم زدن هادی اسلامی در راهروهای دادگاه و تصویر تراشیدن سر فریماه فرجامی از آن چیزهایی است که در حافظهی تاریخی آدم حک میشود.
موسیقی درخشان گیتی پاشایی که آن زمان همسر مسعود کیمیایی بود روی فیلم خوب مینشیند.
فیلم در دههی ۳۰ تهران اتفاق میافتد. داستان یک زن و شوهر جوان یهودی که میخواهند به سرزمین موعود بروند. اما قبل از عزیمت شاهد قتل عمویشان هستند که مخالف با صهیونیسم است و به همین دلیل از سمت گروههای صهیونیستی تهدید میشود. سرانجام مردی به نام یزقبل او را به قتل میرساند اما قتل به گردن همسایهاش میافتد که مسلمان شریفی است. زن و شوهر جوان از ترس گروههای صهیونیستی تا زمان سفرشان زندگی مخفیانهای را آغاز میکنند. این وسط نوری روزنامهنگاری است که مرد را میشناخته و حالا میخواهد دلیل واقعی قتل او آشکار شود. او میخواهد مرد جوان را وادار کند در دادگاه شهادت بدهد.
یک تریلر نیمه سیاسی هیجانانگیز که خیلی خوب نوشته و روایت میشود. با بازی فوقالعادهی هادی اسلامی در نقش نوری و یکی از بهترین امین تارخهای سینما در نقش مرد جوان یهودی و فریماه فرجامی تاثیرگذار در نقش همسر او. فیلمی است که هنوز هم جاذبهاش را از دست نداده و کهنه نشده است.
دندان مار
محصول ۱۳۶۸
بازیگران: احمد نجفی، فرامرز صدیقی، گلچهره سجادیه
«یه جاست که تو باید وایسی، یه جا هم هست که بایست در ری، اما خدا نکنه جای این دو تا با هم عوض بشه… دیگه تا آخر عمر بدهکار خودتی!»
خیلیها معتقدند که این بهترین فیلم مسعود کیمیایی است. اثری حتی بهتر از «گوزنها». دلیلش این است که قصهی «دندان مار» به نسبت بقیهی فیلمهای کیمیایی سرراستتر روایت میشود و کلاسیکتر است. آن شلختگی را که گاهی در فیلمنامههایش وجود دارد، این جا نمیبینیم.
از «دندان مار» به بعد کاراکتر رضا در فیلمهای کیمیایی هویت مشخصی پیدا میکند. فیلمی تصویر اجتماعی دقیقی از آن روزهای ایران ارائه میدهد.
رضا کارگر یک چاپخانه است که بعد از مرگ مادرش پلاک برادر گمشدهاش را برمیدارد و به یک مسافرخانه میرود. آن جا هم اتاقی دارد که یک جوان جنوبی جنگ زده است. آنها با هم رفیق میشوند اما یک روز یادگاریهای مادر رضا از کیفش ناپدید میشود و طبعا به هم اتاقیاش مشکوک میشود.
بدون شک بهترین بازی کارنامهی احمد نجفی است. در کشوری که وسط هرج و مرج جنگ بود آدمها انگار سرگردان هستند. این سرگردانی را در هیچ فیلمی به اندازهی «دندان مار» حس نمیکنید. فیلم نامزد دریافت جایزهی خرس طلای برلین هم شد.
«دندان مار» چه از لحاظ روایتی و چه فرمی موفق میشود هم مولفههای سینمای کیمیایی را در خودش حفظ کند و هم به نسبت بقیهی فیلمهایش راحتتر با مخاطب ارتباط برقرار کند چون از آن پیچیدگیهای روایی کیمیایی که گاهی باعث میشود سررشتهی ماجرا از دست مخاطب خارج شود خبری نیست. یکی از کاملترین فیلمهای اوست.
ردپای گرگ
محصول ۱۳۷۲
بازیگران: فرامرز قریبیان، منوچهر حامدی، گلچهره سجادیه
«حالا دیگه ده تا آدم زرنگ نوکر یه آدم فراخه. زرنگی زیر کرسیه. من اگه زرنگ بودم اینجا چی کار میکردم؟»
فیلم تصویر. تصاویری که ممکن است بیربط به نظر برسند ولی همهشان جایی در ذهن کارگردان و فیلمهای محبوبش به هم گره خوردهاند. از اسب سواری در میدان فردوسی بگیرید تا آن چند قطره خون قرمز که روی سفیدی کفش فرامرز قریبیان میچکد. یک تصویر تمام عیار هیجانانگیز از فیلمی که شبیه یک وسترن است.
رضا قهرمان فیلم چاقویش را همان ابتدا میبیندد تا با زنی که دوستش دارد زندگی مشترکی را آغاز کند. اما سه روز پیش از مراسم ازدواج او و طلعت به جرم قتلی که مرتکب نشده به زندان میافتد. بیست سال در زندان است و بعد از آزادی نامهای از صادق خان، رفیق قدیمی دریافت میکند که به خاطر فرزندش به کمک او نیاز پیدا کرده. خود صادق خان مشکوک است که در گیر افتادن رضا در زندان دخیل بوده باشد. رضا سراغ طلعت هم میرود و میفهمد که صادق خان به او خیانت کرده بوده. دست آخر چاقویش را با رضایت خود صادق خان در قلب او فرو میکند.
چرا صادق خان به رضا خیانت کرد؟ چرا به رضا نامه نوشت که من دست به دیوارم و به کمکت نیاز دارم؟ «ردپای گرگ» از آن فیلمهای کیمیایی است که در آن نباید دنبال منطق داستانی باشید. در عوض به شدت فیلم احساسبرانگیزی است. دیالوگنویسی درخشانی دارد. بازیهای خیلی خوباند و از همه مهمتر این که سینماست. میزانسنها و تصاویر نشاندهندهی این هستند که یک عشق سینمای واقعی پشت دوربین این فیلم ایستاده است.
نکتهی فیلم همان دیالوگهای اول است: «عکس! فقط عکسه که میمونه». و عکسهای عزیز ساعتی از «ردپای گرگ» را ببینید که معلوم میکند چقدر این جمله درست است.
ضیافت
محصول ۱۳۷۴
بازیگران: پارسا پیروزفر، فریبرز عربنیا، بهزاد خداویسی، حسن جوهرچی
«پولداری که واست بیکسیو صاف و صوف نمیکنه مؤمن. اون کسی که واست کسی باشه اینور بیپولیته. اصلا خود پولداریه که برات کس نمیذاره. اون کسی که رفیق پولداریت باشه، ناکسه.»
به خاطر نیم ساعت اولش است که فیلم را در زمرهی بهترین فیلمهای مسعود کیمیایی قرار دادیم. نمیشود از آن نیم ساعت دلانگیز رفیقانه گذشت. مهمترین تصویر رفاقت در سینمای ایران.
کیمیایی با «ضیافت» از آن قهرمانان قدیمش دل کند و قهرمانان جدیدی خلق کرد. قهرمانانی از جنس جوانان دههی هفتادی. با شمایل جدید. منتها در همان بستر آدمهای کیمیایی. حالا کیمیایی بازیگران جوانی پیدا کرده بود که از آنها به شیوهی خودش بازی بگیرد.
هفت رفیق درست پیش از انقلاب دیپلمشان را میگیرند. روز آخر را به کافهی ماطاووس میروند. دو نفر از آنها که تم مذهبی دارند در خوردن نوشیدنی با بقیه همراهی نمیکنند اما همراه آنها در کافه مینشینند. هفت رفیق قرار میگذارند که دقیقا هفت سال دیگر در کافهی ماطاووس جمع شوند اما هیچکدام پیشبینی نمیکنند که انقلاب در راه است. بعد از انقلاب اکثرشان ثروتمند شدهاند به جز یکی از آنها که معلم است. یکی پلیس شده و دیگری درگیر ماجراهای غیرقانونی شرکتی به نام مهیاران. روز دیدار همه جمع میشوند به جز آن رفیقی که پلیس دنبالش است.
از این جای قصه به بعد تقریبا بقیهی کاراکترها فراموش میشوند و فقط فریبرز عربنیا و بهزاد خداویسی باقی میمانند. اما همان نیم ساعت اول، همان حال و هوای کافهی ماطا و قطعه حزنانگیز «سنگ قبر آرزو» که از رادیوی ماطا پخش میشود در حافظهی جمعی رفیقبازان ثبت شده است.
سلطان
محصول ۱۳۷۵
بازیگران: فریبرز عربنیا، هدیه تهرانی
«سلام. واسه این که بهتون بد نگذره، قدر خنده رو بدونین، غم و غصهتونم یه خورده که شده بذارید کنار،زندگی رفیق ما رم بچرخونین، یه خورده حواستونو بدین که ضرر نمیکنین. من این کاره نیستم. موقت، وردستشم. اگه به خودم باشه که ما اصلش تفریح کردن بلد نیستیم. باهاش اومدم واسه دو کار. این رفیق، از سر تفریح و نابلدی،همچین یه خورده دستش کجه. دستشو که تو جیب مردم نمیکنه. اما بدشم نمیآد. من میخوام هم آدم روبهراهی بشه،هم بفهمه بابا! واسه این کارایی که بلده، مردم به اندازه گلیمش بهش روزی میدن. روزی آدم که تو کیف و جیب مردم نیست که تو یه غفلت بیاد تو جیب من. میفهمین که! آره! من سرراستی و تمیزی رو از سینما یاد گرفتم. بدی تو کار ما نیستم. اما من، یه جایی، یه وقتی واستون میگم که چهجوری میشه که آدم دیگه حواسش مال خودش نیست. آدم بایست زرنگ باشه. چهجوری زندگی کنه، اما چهجوری درست و حسابی کلکش کنده شه. درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره. حالام این ناصر بلبل و اینم شما. خوبش مال خودش و شما، بدش مال من. من درست میکنم. خلاف و دزدی بده، آقا! بده. شوخی شغل اونه، که منم همچین یه دو سه نفس کنارشم. اما من با هیچ چیز و هیچ کس این دنیا شوخی ندارم.»
فیلم با یک سری حاشیههای سیاسی در مورد سرمایهگذارش همراه شد که چندان اهمیتی ندارد. فیلمی دربارهی انبوهسازی در تهران و کشتن خاطرات و نوستالژیها با ساختن برجهای چند طبقه به جای ساختمانهای قدیمی. اعتراضی به سیاستهای آن زمان شهرداری تهران.
اما «سلطان» برای خیلی از ما یادآور همان رضا موتوری است. رضا موتوری که اینبار عاشق میشود و عشق میسوزاندش. سلطان از سال ۵۷ و شهادت دوستش، پدر عادل زخمی در دل دارد. عاشق سینماست اما برای این که خرج خودش و دوروبریهایش بگذرد گاهی دست به دله دزدیهایی میزند. در حین یکی از این دزدیها کیف دختر جوانی را میزنند که پدرش سرایدر باغ آقای باهری است. آقای باهری پیش از این که بمیرد خانهی سرایداری را به اسم دختر و پدرش کرده اما حالا وراث میخواهند کل آن خانه را بفروشند و خراب کنند و به جایش برج بسازند. ملاقات مریم و سلطان سرنوشت هر دوی آنها را تغییر میدهد.
فریبرز عربنیا با آن بغضی که در چشمها و گلویش دارد نمونهی تمام عیار قهرمان فیلمهای کیمیایی است. تکافتاده و عاشق اما در زمانهای زندگی میکند که کسی جدیاش نمیگیرد. از آنهایی که بلد نیست همرنگ جماعت شود.
فیلم هدیه تهرانی را به سینمای ایران هدیه داد. وقتی با آن لحن سرد وارد آن رستوران کوچک شد و داد زد: «سلطان کیه؟» ستارهای برای سینمای ایران متولد شد.
مرسدس
محصول ۱۳۷۶
بازیگران: محمدرضا فروتن، پارسا پیروزفر، مرجان شیرمحمدی
«ببین. به این ماشینم دل نبند. یه روزی میشه عینهو اینا (اشاره به ماشینهای اسقاطی). اصلا به چیزی که دل نداره دل نبند. میشه جسد.»
تلاش دیگری از کیمیایی برای این که زندگی جوانان دههی هفتاد را تصویر کند. چند تا رفیق که وضع مالی درست و حسابی ندارند و به طور اتفاقی یک مرسدس بنز گرانقیمت برای یک روز دست آنها میافتد. پسرها میخواهند یک روز هم که شده با مرسدس خوش بگذرانند اما شانس نمیآورند.
با موسیقی درخشان بابک بیات و بازیهای خوب محمدرضا فروتن و پارسا پیروزفر و رامبد شکرآبی «مرسدس» تبدیل به فیلمی میشود که رویاهای بربادرفتهی یک نسل را تصویر میکند. آن مرسدس مشکی نماد خوشگذرانی است که این جوانها بلدش نیستند. میخواهند ادایش را دربیاورند و نمیتوانند.
«مرسدس» البته از لحاظ ساختار و دیالوگنویسی و قصه به خوبی خیلی از فیلمهای این فهرست نیست اما فیلم سرراست و درستی است که میشود از آن لذت برد.
اعتراض
محصول ۱۳۷۸
بازیگران: محمدرضا فروتن، میترا حجار، داریوش ارجمند
«ما کاری به حکم نداریم. حکم رو کاغذ مال محکمه است. اصلیت حکم مال خداست؛ که ما و منش ریخته و گلریزون میکنیم واسه کسی که داره آزاد میشه از این چاردیواری که همه دنیا چاردیواریه. کرم مرتضی علی یه مرد که واسه شرف و ناموسش دوازده سال رو کشیده، وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذه. سلامتی سه تن: ناموس و رفیق و وطن. سلامتی سه کس: زندونی و سرباز و بیکس. سلامتی باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره. سلامتی آزادی. سلامتی زندونیهای بیملاقاتی.»
واکنش کیمیایی به حوادث کوی دانشگاه و تعطیلی روزنامهها و فضای آزادی که بعد از دوم خرداد به وجود آمده بود. این اجتماعیترین فیلم کیمیایی است و نه لزوما سیاسیترین آنها. هر چه کیمیایی در این فیلم میگوید همانی است که از دل اجتماع اطرافش برآمده.
امیرعلی به جرم کشتن نامزد برادرش رضا به زندان افتاده و پس از سالها آزاد میشود اما میبیند که در این مدت شهر و آدمها خیلی تغییر کردهاند. رضا که دانشجوی اصلاحطلب است حتی از برادرش شاکی است چون اعتقاد دارد باید با شریفه حرف میزد. رضا به دختر دیگری علاقمند شده که او هم در دانشگاه فعالیت سیاسی دارد. طبقهی اجتماعی دختر با رضا فرق دارد و پدر ثروتمندش آرزوهای دیگری برای او در سر دارد اما لادن عاشق رضاست.
فیلم شاید شلختگیهایی در ساختار داشته باشد به خصوص که به چند داستانک متفاوت از جمله داستان قاسم که برادرش در جنگ بوده و خودش حالا معتاد شده میپردازد اما بیواسطهترین فیلم کیمیایی در ارتباط با جامعه و مردم است. آینهای روبهروی حوادث آن سالها. یکی از بهترین فیلمهای کیمیایی است که سعی میکند فضای جدید جامعه را درک کند و دربارهی آن فیلم بسازد.
جرم
محصول ۱۳۸۹
بازیگران: پولاد کیمیایی، حامد بهداد
«رضا: رافت خان تو بزرگتر و راهبلد. نون سنگگک فهمیدم چه شکلیه، تافتون، بربری، لواش، همه جورشو دیدم اما خیلی گشتم ببینم نون حلال چه شکلیه. دست هیشکی ندیدم فقط شنیدم.
رافت خان: زرنگیتو بفروش. حواستو نفروش. مردونگی و فهم تو حواسه.»
بعد از فیلم بدی مثل «رئیس» هیچکس انتظار نداشت که کیمیایی دوباره با فیلمی برگردد که یادآور دوران اوج سینمای او باشد. اولین فیلمی از کیمیایی است که حضور پولاد کیمیایی در آن به عنوان بازیگر نه تنها لطمهای به فیلم نزده است که جزو نقاط قوتش محسوب میشود. انگار در این فیلم تازه پولاد کیمیایی یاد گرفته که چهطور مدل قهرمانهای کیمیایی راه برود و دیالوگ بگوید بدون این که تصنعی به نظر برسد.
قبل از انقلاب رضا و ناصر دست به یک دزدی به سفارش یکی از کلهگندهها زدهاند. ناصر فرار میکند و رضا به زندان میافتد. آزاد که میشود پیش همسرش میرود. انقلاب هم در پیش است و رضا که برای خودش اصولی دارد حاضر نیست دیگر با کلهگندهها راه بیاید. ناصر هم به او ثابت میکند که رفیق نیمهراه نیست.
درست که فیلم گاهی بیدقت میشود آنقدر که در گوشهی کادر پراید ببینیم یا کولر گازی. آن هم در فیلم سیاه و سفیدی که بین سالهای ۵۵ تا ۵۷ روایت میشود اما این هم از آن فیلمهایی است که قدرتش را از تصاویر کیمیایی و به خصوص قهرمانانش میگیرد. از شیوهی راه رفتنشان، از قابهایی که قهرمان در مرکزش قرار دارد و از پیوند موسیقی درخشان کارن همایونفر که به شدت یادآور موسیقی «کانفورمیست» برتولوچی است با تصاویر سیاه و سفید.
آن سکانس ملاقات پولاد کیمیایی با لعیا زنگنه درخشان است و البته به نظرم نسخهای از فیلم که با صدای خود بازیگران روی پرده رفت بهتر از نسخهی دوبلهی آن است چون صدای منوچهر اسماعیلی پختهتر از آن است که روی صورت بازیگران جوان این فیلم بنشیند.
دربارهی فیلمهای مسعود کیمیایی
واقعیت همین است. مسعود کیمیایی از پایهگذاران موج نوی سینمای ایران است. قبل از انقلاب توانست با فیلمهایش جریان سینمای ایران را تغییر بدهد از موسیقی متن بگیرید تا تیتراژ و ساختار و محتوای فیلمها. بعد از انقلاب هم در ایران ماند و فیلم ساخت. فیلمسازی برایش مثل نفس کشیدن است. همین است که در هفتاد و چند سالگی هم دنبال نوشتن فیلمنامه و فیلم ساختن است نشان میدهد که سینما برایش فقط کار نیست. خود زندگی است.
طبعا در کارنامهای که از سال ۱۳۴۷ با «بیگانه بیا» شروع شده و الان نیم قرن است که ادامه دارد فیلمهای ضعیف هم دیده میشوند. نمونهاش همین کارهای متاخر استاد یعنی «متروپل» و «قاتل اهلی». اما در نهایت جایگاه مسعود کیمیایی در سینمای ایران آنقدر رفیع است که با ساخت آثار ضعیف هم زیر سوال نمیرود. او کارش را برای سینمای ایران انجام داده. دهها فیلم خاطرهانگیز ساخته و از همه مهمتر در طول این سالها تمام تلاشاش را کرده که همگام با جامعه پیش برود.
این همگام با جامعه بودن را البته در نگاه اول شاید در فیلمهای مسعود کیمیایی متوجه نشوید. از لحاظ تماتیک نخ تسبیح فیلمها یعنی رفاقت و مرد تنها سر جایش است. چاقو و دیالوگهای کیمیاییوار همچنان در فیلمها حضور دارند. از لحاظ فرمی هم چیدمان میزانسنهایش، علاقهاش به رنگهای نئونی و سینمایی و شیوهی بازی گرفتنش از بازیگران همچنان همان حال و هوا را دارد. اما در هر فیلم جدید سعی دارد به نکتهای توجه کند که جامعهی امروز درگیرش است. گاهی مثل «اعتراض» نتیجهاش درست از کار درمیآید و گاهی مثل «قاتل اهلی» تبدیل به چیزی سردرگم میشود.
فیلمهایش را دوست داشته باشید یا نه نمیتوانید انکار کنید که او سازندهی تعدادی از مهمترین سکانسهای تاریخ سینمای ایران است و برخی از ماندگارترین دیالوگها را نوشته. فیلمسازی که عاشق سینمای کلاسیک و وسترن است و فیلمهایش از همان تصاویر نشات میگیرند. او جزو معدود فیلمسازان ایرانی است که درک درستی از موسیقی فیلم دارد و موسیقی متن آثارش تاثیر احساسیشان را تشدید میکند بدون آن که روی تصویر سوار شود.
او جزو معدود فیلمسازانی است که به اهمیت شیوهی راه رفتن قهرمانش در یک قاب واقف است. میداند دوربین را کجا بکارد و چه کادری ببندد که هم از نظر بصری چشمنواز باشد و هم بیشترین تاثیر را روی مخاطبش بگذارد.
مسعود کیمیایی هنوز و همیشه فیلمساز مهمی است. تا همین چند سال پیش هنوز هم برای فیلمهایش جلوی در سینماها صف میبستند. طرفداران سینمای کیمیایی، حتی آنهایی که نمیتوانند فیلمهای آخرش را تحمل کنند، هنوز منتظر فیلم جدیدی از او هستند تا با اشتیاق به سینما بروند، شاید لذت تماشای دوبارهی فیلمی از مسعود کیمیایی را تجربه کنند. لذتی که خود سینماست.
مسعود کیمیایی هر ده سال یک بار نسخه ای از قیصر ارائه میده ولی دیگه دوره ی قیصر و اون سینما تموم شده و به اضافه ی اینکه اگه بهروز وثوق توی اون فیلم بازی نمیکرد الان قیصر هم حرفی برای گفتن نداشت
کارگردان درجه ی یکی نیست و توی فیلماش به جزئیات توجه نمیشه و در کل اسمش بزرگ تر از خودشه
اقای کیمیایی جزو دو تا فیلم خوب قیصر و گوزن ها هیچ چیز خوب وکاملی نداره و عملا در تکرار هست
خصوصا فیلم جرم اش و دوره اش تموم شده چیزی نداره برای بیان!!!!!! به مخاطب جهانی نداره اصلا
و
هر
چقدر هم جلو می یاد فیلم هاش بیشتر بی محتوا و پوچ میشه